چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۳

363: روی ساحل نزدیک



وقتی برسی به آنجایی که صکس چیزی نباشد جز وقت استراحت میان دو نیمه‌ی یک دعوا... وقتی که صکس چیزی نباشد...

در حالی که برهنه به سمت دستشویی می‌روم، برمی‌گردم و در آستانه‌ی اتاق یک دست به کمر و دست دیگر را به چهارچوب می‌زنم و صاف توی چشم‌هایش خیره می‌شوم:

معلومه داری چیکار می‌کنی؟ تو به این میگی کاسبی؟ مدام دست گداییت جلوی همه درازه و پول خودت دست یه عده دیگه خوابیده و بهت نمی‌دن. تو مثل اینکه متوجه نیستی. یه ساله که ازدواج کردیم و من فقط ازت «ندارم» شنیدم. نشد که داشته باشی. نه ولخرجی‌ای. نه بریز بپاشی. نه برو بیایی. داریم با چس‌خوری زندگی می‌کنیم و بازم توی خرج زندگی موندی. خودتم هنوز نمی‌دونی خرج یه زندگی دونفره در سطح ما، به اضافه‌ی قسطامون چقدر می‌شه و درآمد تو چقدره. اونوقت میگی من از اول همین بودم و باید چشمت و وا می‌کردی؟ سیزده ساله می‌شناسمت و سه ساله که عقد کردیم و یه ساله که دارم باهات زیر یه سقف زندگی می‌کنم، هنوز نفهمیدم درآمد واقعی‌ت چقدره؟ خودتم نمی‌دونی، می‌خوای من بدونم؟

- تا حالا بارها این بحث و کردیم. اونی که نمی‌فهمه تویی. من برجی سه میلیون چک دارم پاس می‌کنم. خب لابد در میارم که می‌تونم پاسشون کنم دیگه. بالأخره طلب‌هامو وصول می‌کنم.

- کی؟ یه سال دیگه؟ میدونی اگه پولی رو که از این شرکت میخوای به عنوان سپرده‌ی بلندمدت می‌ذاشتی بانک، برجی چقدر سودت بود؟ اونا ضرر این بلوکه کردن طلبای جنابعالی رو میدن؟ اونا ضرر من و میدن که میخوام پول بخوابونم بانک و وام بگیرم برای خرید خونه و پولم و نمیدی و نمیدی تا خونه گرون بشه و پوله تبدیل به گه بشه؟ اونا وضعیت من و می‌فهمن که دارم توی این آلونک از سرما و گرما جون میدم؟

- به هر حال همینه که هست. من همینم. درآمدمم همینه. شغلمم همینه.

- که اینطور. پس از من یکی دیگه توقع پول نداشته باش. میرم مانتوهام و از شوهر عمه‌ام (خیاط است) می‌گیرم و بهش می‌گم شوهرم فعلاً پول نداره بده بهتون. بذار آبروی تو بره. بذار تو ضایع بشی. به من چه که باید جور بی‌عرضگی تو رو بکشم؟ (این‌ها را ساعت دوی صبح از توی دستشویی بلند بلند بهش می‌گویم)

از همان‌جا روی تخت داد می‌زند: دهنت و ببند. ساکت شو!

من هم در جواب از توی دستشویی داد می‌زنم: این عر و عورت رو ببر واسه اونایی که ازشون طلب داری و نمیدن. صدات و روی من بلند می‌کنی؟ چطور وقتی میری شرکتا واسه منشیای جنـ.ده‌شون عطر و ادوکلن می‌زنی و کفش واکس می‌زنی و لباس نوهات رو می‌پوشی، اما به من که میرسی باید التماست کنم یه دوش بگیری تا بوی گند ندی؟

جواب نمی‌دهد. می‌دانم حالا همانطوری که به پهلو خوابیده، بازویش را روی گوشش خوابانده تا صدایم را نشنود. همیشه وقتی توی بحث کم می‌آورد یا در اتاق را به رویم می‌بندد که صدایم را نشنود، یا هدفون توی گوشش می‌گذارد.

نشنیدن. این شیوه‌ی اوست. و گفتن و گفتن و گفتن، این شیوه‌ی من است. هرچه هست سبک‌های مبارزه‌مان حالا دیگر به یک جور تعادلی رسیده که بدون حل مشکل، دعوا را موقتاً خاموش کند. یک جوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب. یعنی بدون قبول حرف هم و متقاعد شدن یکی از طرفین، فقط دعوا را تمام می‌کنیم و... می‌خوابیم. فردا صبح هم که خدا بزرگ است.

بدبختی، این بار حتی خوابم هم نبرد. تمام شب تا صبح را بیخ گوشم سرفه کرد. با هر سرفه‌اش، تکان‌هایی از بدنش به تشک تخت و از فنرهای تشک به بدن من منتقل می‌شد و خواب را از سرم می‌پراند. باید ازش می‌خواستم بلند شود و برود توی هال بخوابد؟ این خودخواهانه نبود؟ پس من چی؟ من که ساعت دوی صبح اعصابم را خرد کرده بود و همان چهار ساعتی را هم که برای خوابیدن وقت داشتم، با سرفه‌هایش خراب کرده بود؟ من چی که از زندگی‌ام ناراضی‌ام و هر وقت اعتراض می‌کنم پاسخم «خفه شو» است و هدفون‌ها و بازوهایی که بین من و گوش‌ها حائل می‌شوند؟

هپی اندینگ:

می‌گوید توی وبلاگت فقط دعواها و نکات منفی را می‌نویسی. می‌گوید بد اخلاق و بد دهنی. می‌گوید از روزهای خوب‌مان بنویس. اما من مدتی است هرچه نگاه می‌کنم، روزهای بد و بدتر می‌بینم...

توی کتاب زبان دوران راهنمایی مدارس سمپادی، یک کتابی به نام Look, listen and learn تدریس می‌شد. نسخ سال اول وارداتی بودند و بعدتر توی نسخ ثانویه کپی شده‌ی داخلی، به جای تمام تصاویر ساحل و ملت کیون‌لختی که آنجا ولو بودند، تصویر یک آقایی شبیه شرلوک هولمز با بارانی و کلاه جایگزین کرده بودند که در یک روز طوفانی بر لبه‌ی یک صخره ایستاده بود و دست‌ها را حایل چشم‌ها کرده و دوردست دریا را می‌نگریست. انگار که نگران غرق شدن کشتی‌ای باشد که قرار بوده عزیزش را بیاورد.

بعد از آن، تمام تصاویر شاد ساحلی، توی ذهن کودکی من، تبدیل به تصویر ناشاد و نگران مردی شد که دریا عزیزترین‌اش را می‌گرفت.
___________________________________________________________
پ.ن:
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
نیما

۲ نظر:

  1. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف
  2. ... Daram bazam mikhunamesh ....alan inja badazohr e. ..daram miram shahre khodam...chi shod ke man baz umadam.inja? Chie ke.man.miam b to.migam alan kojamo.chikar mikonam?!!! Nemidunam khodamam

    پاسخحذف