برای
من در 34 سالگی هیچ سوالی بیجواب نمانده غیر از یکی:
«آنهایی که میگویند به شوهرتان غر نزنید
وگرنه به مرور زمان از چشم او خواهید
افتاد... آیا پیشنهاد جایگزینی هم برای غر زدن پیدا کردهاند؟»
باور کنید الساعه در هیچ حوزهی موجود دانش
بشری سؤالی برایم نمانده. انگار کنید همهچیز را میدانم. میبینم. کلیت را میگویم.
وگرنه شما بپرس مولکول آب از چند هیدروژن و چند اکسیژن تشکیل شده؟ به من چه
ارتباطی دارد؟ برو از خودش بپرس.
چیزهایی را که به من ارتباط دارد میدانم. اما
جواب این سوال را هیچوقت درست متوجه نشدم. یا کسی درست برایم توضیح نداد. یا
خودشان هم نمیدانستند. یا اصلاً از معماهای حلنشدهی خلقت است. نمیدانم.
شما (اگر زن باشی) مطمئناً در یک طرف هر کدام
از این دو قطبیها و هزاران دو قطبی دیگر قرار گرفتهای:
زشت – زیبا
باهوش – خنگ
مسئولیتپذیر – بی مسئولیت
مهربان – نا مهربان
وراج – کم حرف
با هنر – بی هنر (منظورم از هنر در این گزینه «توانایی انجام هر جور کار ظریفی، با
دقت و ظرافت و به بهترین شیوه» است)
خیلی از این صفات هم رابطه مستقیم با هم دارند.
مثلاً احتمال وجود ترکیب «زشتِ باهوشِ نامهربانِ کمحرفِ باهنر»، خیلی بیشتر از احتمال
وجود ترکیب «زیبای باهوشِ مسئولیتپذیرِ مهربانِ وراج» است. ترکیب دوم، اگر دقت
کنید، هیچ چیزش به هیچ چیزش جفت نمیشود. هرجور بگیری با تجربیات ما از آدمها جور
در نمیآید. آدمها اینطوری نیستند. توی فیلمها شاید. اما توی واقعیت اینطوری
نیستند. یک سری از صفات (حالا وراثتی است یا اکتسابی)، منشاء صفات دیگری میشود و
در نهایت سرنوشت انسان را میسازد.
حالا اینها را چرا گفتم؟ سی اینکه شما اگر یک
زن مسئولیتپذیر باهوش دقیق منظم با درایت باشید، هرگز نمیتوانید به شوهرتان غر
نزنید. (حالا نگفتم من به تنهایی دارای تمام صفات فوق میباشم. چپ چپ نگاه نکنید)
1.
شما ازدواج میکنید و اولین رکن زندگی مشترکتان، «خانهی مشترک» است.
وگرنه که ازدواج نمیکردید، هان؟ اوکی. در خانهی مشترک، احترام به حقوق یکدیگر
برای ادامهی این اشتراک لازم است. تا
اینجایش را که قبول دارید، هان؟
2.
شوهرتان شلخته و بیملاحظه و کثیف و بیانضباط است (نگفتم که این ویژگیها
را شوهر من دارد. دارم نهایتش را میگویم)
3.
خانه، ویترین زندگی مشترک است. خانهی کثیف، یعنی زندگی مشترک نا متعادل و
مریض. یعنی رابطهی خراب. یعنی وجود نارضایتی بین طرفین. یعنی کسی اینجاست که به
دیگری، یا به زندگی مشترک، یا به طور کلی به زندگی، یا هرچیز دیگری که الساعه
گرفتارش است، شکایت دارد. خانهی کثیف، یعنی اعتراض.
پس تا اینجا میدانیم که یک خانه داریم که باید تمیز باشد، چون آبروی
زندگی مشترک ما، پیش مردم است و مردم با دیدن وضع خانه و زندگی ما، روی رابطهی ما
قضاوت میکنند.
مثلاً من زوجی را میشناسم که خانهی بسیار کثیف و شلختهای دارند و دلیلش
(تا اینجا که من فهمیدهام) این است که مرد، در امور خانه همکاری نمیکند و زن هم
برای اعتراض، خانه را به حال خودش رها کرده. طبعاً نظر خانواده و فامیل را هم به
کف پایش گرفته. اما قضاوت دیگران دربارهی وضعیت آن خانه، شلختگی و بیمسئولیتی و
به طور کلی کمگذاشتن زن است. انگار که مرد، هیچ نقشی در وضعیت خانه ندارد و این
زن است که همیشه باید بار تمیزی و خوب به نظر رسیدن ظاهر زندگی را به دوش بکشد.
زنهایی را میشناسم که این کار را میکنند. مادرم. مادر شوهرم. و اصولاً
تمام زنان سنتی. چون از نظر ارزشهای سنتی این جامعه، زن مسئول تمام امور خانه
است. والسلام. و بعد از این جای هیچ اعتراضی نمیماند.
نگرش سنتی، به مرد اجازه میدهد که در ازای دادن خرجی به زن، رفتاری
کاملاً حیوانی در محیط خانه در پیش بگیرد. توالت و روشویی و حمام را کثیف کند.
وقتی غذا میخورد، بریزد و بپاشد و غذا را در سفره و دور و بر بشقاب و روی لباسش
پخش کند. هرچه میخورد را دور و برش بگذارد بماند. هرچه را از هر جا بر میدارد
(تازه اگر لطف کند و امر نکند که برایم بیاور)، گوشهی دیگری بیندازد. به موقع
حمام نرود و صورتش و موهای زائدش را اصلاح نکند و توی رختخواب بوی گند بدهد و با
موهای زبر صورتش، صورت زن را بخراشد. و تازه اینها امتیازاتی است که به مرد
امروزی میدهد. امتیازاتی را که به مرد سنتی قدیم میداد، دیگر جای خود دارد و در
این مقال نمیگنجد.
اما با تغییر نحوهی زندگی در جامعه، الزاماً نحوهی نگرش هم باید تغییر
میکرد. قبل از هر چیز بگویم که اگر زنان ما در گذشته، 10 درصد حق داشتهاند، و
امروز مثلاً 20 درصد، این به معنای برابری نیست و برای این برابری، ملزم نیستند که
خرج آقایان را بدهند و به تمام روشهای فیلمهای پــ.ور.ن معلق و جفتک بزنند و به
هر ساز آقایان برقصند که مفهومش بشود برابری. کماکان، زندگی مشترک برابر، به معنای
کار کردن صبح تا شب زن (بیرون و داخل خانه) و دادن همه جور خدمات جنــ.سی و داشتن
تمام معیارهای یک زن مانکن و اسوهی اخلاق نیست. برابری به معنای وظایف برابر
نیست.
کلاً فکر میکنم دنیای معاصر، برای حل کردن تعارضات زندگی مشترک، باید در
مفهوم اولیهی زندگی مشترک بازبینی کند و یک جور توافقنامهی جدید تنظیم کند که
بر مبنای آن، تأمین هزینهی زندگی یک نفر دیگر، مترادف با بردگی و بیگاری کشیدن از
او و رقم زنندهی رابطهی ارباب و نوکری نباشد. زندگی مشترک نباید تابع قواعد
دنیای خشن اقتصادی باشد. چون انسان به هیچ دلیل مادی و منطقیای ازدواج نمیکند و
بچهدار نمیشود. انسان سکهی دو رویی است که یک رویش تماماً منطق و قواعد اقتصادی
و قدرت و سیاست و نظم است و روی دیگرش، خریت، عاشق شدن، ازدواج، بچهدار شدن. و از
قضا این روی دیگر است که ما به خاطرش زندگی میکنیم و تمام آن ساختار منطقی و منظم
را برای سرویس دادن به این روی دیگر سر هم کردهایم. پس نهایتاً نباید اصل ماجرا
را فراموش کنیم و مسحور نظم دستساز خودمان بشویم.
شما به یک انسان، پول و صـ.کس و همه چیزهای لازم را بده. باز یک جایی
مقابل خودش میایستد و از خودش میپرسد، آیا همه چیزی که از زندگی میخواست این
بود؟ پول بدهد تا برایش کار کنند؟ پول بدهد تا باهاش صـ.کس کنند؟ پول بدهد تا بهش
تلفن بزنند و بهش فکر کنند و باهاش حرف بزنند؟ آیا از خودگذشتگی و عشق لازم نبود
تا به اینهمه، معنایی بدهد؟
دارم از بحث خارج میشوم. اما میخواستم بگویم که بررسی یک مشکل، گاهی
اینقدر عقب و عقبتر برمیگردد که به طول تاریخ انسانیت میرسد و میفهمیم یک
جایی همان اوایل خشت اول را کج نهادهایم.
باز هم به سؤال جزئی و اصلی خودم بر میگردم:
با مردی که وظایف خودش را نمیداند و اصلاً آنها
را وظیفهی خودش فرض نمیکند و فکر میکند که حق دارد هر جوری دلش میخواهد در
خانهی مشترکشان زندگی کند، چون هزینههای زندگی را میدهد... چه باید کرد؟
اوکی. شما غر نزن. مهربان باش. آخرش چه میشوی؟
یک «سنگ زیرین آسیاب» که بار همهی کارها را تنهایی به دوش میکشد و بدنش داغان میشود
از خرکاری و وقتی که مردی، بچهها و شوهرت قدرت را میدانند و هی روز مادر که میشود
گل روی قبرت میگذارند و چیلیک چیلیک اشک میریزند در حسرت از دست دادن مادری
مهربان و همسری دلسوز. خوب که چی؟
مادران ما اینطوری هستند. جورکش. مهربان. بیحرف.
اما زن امروزی و نمیتواند و نباید اینطوری باشد. چرا سعی دارید ارزشهای هزار سال
پیش را هی به آدم فرو کنید؟ زمان این چیزها گذشت آقا جان. دیگر «مهربان» بودن و
«زن خوب» بودن، برای ماها معیار نیست. حالا شما آقایان که منافع خودتان را توی این
قضیه دارید و طبعاً باید روی ارزشهای سنتی تبلیغ کنید. من نمیدانم این زنهای
ابله نسل قبل (و گاهاً نسل جدید) چه خیری از این
ارزشهای کهن و الگوی زن خوب سنتی دیدهاند که هی عین طوطی این حرفها را
تکرار میکنند و به اصطلاح آدم را نصیحت میکنند.
خودم میدانم که اگر کلاً غر نزنم و انتقاد
نکنم و مثل خر بروم و مثل گاو بیایم و حالیام نباشد چه دارد بر سرم میآید و چطور
دارم به فنا میروم، از چشم آقایان بهتر و پسندیدهتر است. اما گور بابای آقایان.
من میخواهم بعد از صد و بیست سال که کپهی مرگام را گذاشتم، احساس گول خوردگی و
حماقت و زندگی خری نداشته باشم. من میخواهم از خودم راضی باشم. کجایش غلط است؟
بگویید درستاش کنم.
یک حرف خوبی شوهر من میزند که از همین تریبون
بوس بهش. میگوید: من نمیخواهم رابطهام با تو انگلی و بر اساس منافع اقتصادی
باشد. یعنی تو با من زندگی کنی و طلاق نگیری، فقط به خاطر اینکه اگر طلاق بگیری،
متضرر میشوی (از نظر اقتصادی و روانی و اجتماعی). میخواهم آگاهانه و بدون منافع
اقتصادی، زندگی با من را انتخاب کنی.
زن سنتی شوهر میکرد، چون مجبور بود. طلاق نمیگرفت،
چون مجبور بود. زن امروزی باید منافعی در ازدواج داشته باشد، اگرنه که نه شوهر میکند
و نه الکی زندگی مشترک را به هر قیمتی حفظ میکند. قبول ندارید. بفرما. این آمار
ازدواجها و طلاقها. آیا وقت آن نیست که به خودتان بیایید؟ الا تعلمون.
القصه وقتی شما از رفتار کسی شاکی هستی و
انتقادی به آن داری، باید به زبان بیاوری. مرحلهی بعدی این است که عین خودش باهاش
رفتار کنی. مرحلهی آخر هم این است که اگر به هیچکدام از واکنشهای بالا وقعی
ننهاد، از طریق مراجع قانونی قضیه را پیگیری کرده و مجبور به تغییر رفتارش کنی.
حالا وقتی بحث زندگی مشترک و روابط خاص زوجین
(که نه خونی است و نه غیرخونی) وسط میآید، نمیدانی که چطور باید با طرفت برخورد
کنی. میدانی که شوهر، هیچوقت مثل پدر و مادر و خواهر و برادرت، رابطهاش با تو
خونی نمیشود. بنابراین منافع او، الزاماً هیچ ربطی به منافع تو ندارد. (مثال: به
مادرت میگویی، من یک خانه خریدم. خوشحال میشود. انگار میکند که خودش خریده...
به شوهرت میگویی، من یک خانه خریدم. ناراحت میشود. چون میداند به نام خودت
خریدهای و قدرت و استقلال اقتصادیات بیشتر شده و لابد از زندگی و اموال او کش
رفتهای که برای خودت پول خانه خریدن جور کردهای. و حالا چطور میتواند خرت کند
که خانهات را از چنگات در بیاورد و به نام خودش کند؟)
صادقانه میگویم که ای کاش میشد رابطهی زن و
شوهری هم مثل رابطهی والد و فرزندی باشد. همانقدر خونی و به دور از منافع. (البته
فرزند همواره انگل پدر و مادر است و فقط والدین هستند که از فرزند به دنبال منافع
نیستند). و اگر این رابطه از حالت واقعیاش به حالت غیر واقعی و ماوراءی رابطهی
خونی تبدیل میشد، ناخودآگاه تمام این مسائل حل بود.
مسأله این است که تو با یک انسان غریبه زیر یک
سقف مشترک میروی و حالا میخواهی رابطهات را به زور میخ و مته و سنبه، تبدیل به
رابطه خونی (غیر منفعتطلبانه) کنی. که من میگویم محال است و شما اصرار دارید
ممکن است.
که اگر هم ممکن شود، بزرگترین معجزهی خلقت است
و باید به آن سجده کرد.
هرچه سعی کردم از سوژهی محوری (غر زدن) دور
نشوم، نشد. نمیشود. غر زدن تاریخچهای دارد به اندازهی کل تاریخ ازدواج. به قدمت
زمانی که برای اولین بار قراردادی تحت عنوان زندگی تک همسری (و نه چند همسری) نوشته
و قانونی شد و برای طرفین معامله وظایف و اختیارات قانونیای تعریف شد. مشکل از
همانجا بود:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر