شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۴

382:پنجره مخفی

دینگ دنگ! وبلاگ نویس به روزی رسید که حرف اوریجینالی برای گفتن نداشته باشد.

چرا گفتم «اوریجینال» و نگفتم «تازه»؟ چون که حرف ، زیاد هست ولی حرفی که به درد بخورد یا یک چیز کاملاً بکری را مطرح کند... نخیر. نیست.

چسناله و غرغر... تا دل‌تان بخواهد. گزارش و وصف‌الحال... اوووووووووووووووووووَه! زنبیل بیار و ببر. حرف‌های مهم را هم که دیگران گفته‌اند. همین یک توک پا تشریف بیاورید گوگل پلاس، صبح تا شب همه دارند تحلیل می‌کنند و توصیف می‌کنند و یادآور می‌شوند و تذکر می‌دهند. تمام اخبار مهم دنیا را می‌توانی توی فیدریدرها دنبال کنی. اصلاً یک وبلاگی هست به نام مجمع دیوانگان که بنده شخصاً بسیار بهش علاقمندم و مصرانه پیگیرش هستم، این تمام وقایع مهم (و حتی غیر مهم) دنیا را تحلیل می‌کند. تازه کامنت‌ها و ایمیل‌های جوابیه‌ی پست‌هایش را هم که تحلیلِ تحلیل‌هایش محسوب می‌شوند، به عنوان پستِ مجزا، مجدداً روی وبلاگش می‌گذارد. یعنی کافیست یک جایی جنگ بشود، یکی از یکی شکایتی بکند، کیهان تیتری بزند، فلان خبرگزاری خبری منتشر کند... شما شک نکن که الساعه مجمع دیوانگان در حال نوشتن تحلیل و نقدی بر ماجراست. قلم خوبی هم دارد. خیلی هم آدم مطلعی است. ظاهراً خیلی هم پیگیر اخبار و وقایع مهم دنیاست. دستش هم درد نکند که یک تنه، نیازهای خبری ما را مرتفع می‌سازد.

وبلاگ‌های دیگری هم هستند. یک سری هم سایت خیلی جدی خبری هستند. یک آدم‌هایی هم هستند مثل «مدیر بیکار» که مطمئناً بیکار هستند و صبح تا شب مشغول سر جا نشاندن آدم‌های فلان و بهمان هستند. این‌طوری که همه را دست می‌اندازند و کلی نوت هجوآمیز تولید می‌کنند و خلقی را می‌خندانند و خلقی را می‌سوزانند و حالا خر بیار و باقالی بار کن از دعوای اینها توی کامنتدانی.

همه جور آدم توی نت هست. همه جور تحلیل، موجود است. یک عالمه آدم وظیفه‌شناس و بیکار هستند که درباره موضوعات اجتماعی روز، قلم می‌فرسایند. یک عالمه آدم وظیفه شناس و بیکار دیگر هم هستند که همیشه پای ثابت نوشته‌های اینها هستند و مجدّانه پلاس و لایک می‌زنند و کامنت می‌گذارند.

خلاصه کار دنیا لنگ نمی‌ماند. به شکر خدا، دوستان همیشه در صحنه‌اند.

اما من خسته‌ام از این همه و دلم می‌خواهد برگردم توی همین وبلاگ خودم و همان دوخط دوخط‌هایی را که توی پلاس نوت می‌زنم، اینجا بگذارم. دلم می‌خواهد برگردم اینجا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. گوگل‌پلاس و فیس‌بوک و توییتر و تمام شبکه‌های اجتماعی مرا فرسوده‌اند.

دلم می‌خواهد یک جایی بود مثل گودر که فقط وبلاگ‌نویسان را راه می‌دادند. یعنی اکانت فقط به شرطی ساخته می‌شد که شما وبلاگ فعال داشته باشید. امکانات تصویری و نشر عکس و ویدئو و اینها هم نداشت. فقط می‌شد وبلاگ خواند و وبلاگ نوشت. بعد من و شما رفقای وبلاگ‌نویس، پا می‌شدیم هجرت می‌کردیم به آنجا و در را پشت سرمان می‌بستیم و خودمان بودیم و خودمان.

همین الأنش هم یک آدم‌های خوبی هستند توی پلاس که بسیار دوست‌شان دارم و خوب می‌نویسند. یک عده‌شان به طور حرفه‌ای فعالیت ادبی دارند (مثل زن حسابی و سپینود ناجیان و سهیلا فکور و علیرضا روشن و علی کرمی و دیگرانی که لو نمی‌دهند ولی داستان نویس یا شاعر بوده یا هستند) و یک عده‌شان به طور غیر حرفه‌ای به تکنیک خاص خودشان در نوشتن دست پیدا کرده‌اند (مثل وحید تیلکی و میرزا آدم جان و تانزانیا و بیگانه‌کامو و المیرا (لکاته) و زنو و مجتبی ملک و مادام مارگریت و ...). منتهی من آدمِ صمیمی شدن نیستم. آدم دوست شدن. وگرنه اینها آدم‌هایی هستند که می‌شوند باهاشان قرار گذاشت و بیرون رفت و کافه رفت و بحث کرد و چت کرد و... . ولی من دیگر آدمِ رابطه نیستم. خسته‌ام. دوست دارم آدم‌های مجازی، همین‌طور مجازی بمانند و من همین‌طور فقط بخوانم‌شان. 

زندگی شخصی‌ام یک چیز گـ.هی است که در آن به هیچ چیزی که آرزو داشته‌ام نرسیده‌ام و از هیچ چیزی راضی نیستم و صبح تا شب پی یک لقمه نان می‌دوم و احترام اجتماعی‌ام در حد یک کارمند چُس‌پایه در یک سازمان مزخرف است. هیچ فعالیت هنری و فرهنگی‌ای هم ندارم فی‌الحال. 

زندگی خصوصی‌ام در واقع، چیز اسف‌باری است که هیچ میلی به تقسیم و در میان گذاشتن‌اش با هیچ‌کسی ندارم. حق انحصاری‌اش فقط و فقط به خودم تعلق دارد و من این حق را با کسی تقسیم نخواهم کرد. بگذار دوستان واقعی‌ام از من دور بمانند و اطراف‌ام را فقط خانواده و دوستانی بگیرند که هیچ مرا نمی‌شناسند و از گـ.ه سگ برایم پست‌ترند. آدم‌هایی که از هیچ فرصتی برای نیش و کنایه و دروغ و دورویی در حق‌ام دریغ نمی‌کنند. بگذار دنیای مجازی، ویترین آرزوها و دوست‌داشتنی‌های من باشد و من آن را مثل پنجره‌ای مخفی برای وقت‌های دلتنگی‌ام نگه‌دارم.

_____________________________

پ.ن:

این نوت قرار نبود در اینجا تمام شود. اما دو روز پیش که این را می‌نوشتم، مجبور شدم نیمه کاره رهایش کنم و حالا هم از حس و حالش بیرون آمده ام و الساعه می‌خواهم نوت دیگری بنویسم که اگر بخواهم وارد فضای ذهنی این نوت بشوم، از حال و هوای آن بیرون می‌آیم.




۲ نظر:

  1. (مونلوگ)
    - یعنی به نظرت ما تو اون چند تا نقطه ی پایانی هستیم؟!!!
    - کدوم چند تا نقطه؟
    - همون بعد "و" که نوشته " ..."!!
    - فکر نکنم بابا ما که به سبک خاصی نرسیدیم تو نوشته هامون شاعر و نویسنده هم که نیستیم. روم به دیوار گودری هم که نیستیم. تازه تهه مجازی هم هستیم!
    - پس بهتر نیست بریم تو افق محو شیم؟!!
    - ....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چرا دلت میخواد جز آدمایی که سبک خاص دارن باشی. آخرین خواسته ی یه دوست باید این باشه که دوست واقعی خوبی باشه. دوستای مجازی میان و یه روز میرن. وبلاگ نویسی هم که صرفا یه تعلق شخصیه و نه به کسی ارزش عمومی میده و نه بابت وبلاگ نویس نبودن، از کسی چیزی کم میشه.

      حذف