سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۴

392: روزمرگی از فرط هیجان‌زدگی


1- جوجو:
نمی‌دانم شما بهش چه می‌گویید. اسم واقعیش شپشک برنج است ولی ما توی خانه صدایش می‌زنیم جوجو. بله. همین جوجوی برنج است که دهان ما را سرویس کرده است. الأن سه چهار ماه است که خانه و زندگی ما پر از جوجو شده است. توی قوطی شکر، قندان، ظرف آرد، پاکت ماکارونی، پوسته‌ی شکلات، توی رختخواب، روی بالش، لای لباس‌های توی کشو، کف توالت، توی ظرفشویی، ته تمام ظروف توی کابینت... هرجا را که باز کنی، زنده و مرده‌ی این‌ها را می‌بینی.
یک شب بردیم برنج‌ها را توی بالکن پخش کردیم روی پارچه و یک‌سری‌شان رفتند، اما خیلی‌شان ماندند. تا اینکه اخیراً شوهرم یک راه بهتر از برنج‌فروش‌ها یاد گرفت: برنج‌ها را می‌ریزی توی لگن در حمام، و لگن را می‌گذاری توی یک سینی بزرگ و سینی را پر از آب می‌کنی. لابه‌لای برنج‌ها را هم پر از حبه‌ی سیر و قرص سیر و برگ گردو و هرچیز بوگندویی که به ذهن‌تان می‌رسد اعم از جوراب یک ماه نشُسته و گوز محبوس توی قوطی و خرچسونه و ... نمایید(احتیاتاً حتماً قبل از هر اقدامی، نظر جوجوها را هم جویا شوید، چون هرچه باشد سلیقه‌ی آن‌ها با ما متفاوت است).
البته بنده به عنوان یک اقدام «فوق امنیتی» دور سینی را هم پودر سوسک ریختم که لولوهایی که از خندق پر از آب نجات پیدا می‌کنند، همان‌جا سقط شوند. و باز به عنوان یک اقدام «فوقِ فوقِ امنیتی» جلوی درب حمام هم یک ردیف پودر سوسک ریختم که جوجوهایی که بدو بدو و مجهز به ماسک گاز از میان خطوط آتش دشمن (من) عبور کرده‌اند و حالا ماسک را برمی‌دارند و یک نفس عمیق می‌کشند و می‌گویند «آخیش! به سلامتی جستیم»، و خودشان را به درب حمام می‌رسانند که فرار کرده و در خانه پخش شوند، همان‌جا شربت شهادت را بنوشند کثافت‌ها!
اقدامات کاملاً مؤثر افتاد و 96% درصد جوجوها (طبق آمار اعلام شده توسط خودشان) معدوم گشتند. اما هنوز 4 درصد به علاوه‌ی تخم‌های صاحب‌مرده‌شان باقی مانده‌اند که اگر شرایط را مساعدت ببینند، دوباره تکثیر می‌شوند.
چاره چیست؟ خانه‌ی ما انباری ندارد و با توجه به اینکه روی پارکینگ است و سر نبش، از همه‌طرف آفتاب‌خور و گرماخور دارد و همیشه عین جهنم است. کولر دستی آبسال هم که امسال خریدیم تا شاید فضا را خنک‌تر کند، تنها کاری که از دستش برمی‌آید، شرجی کردن هوا و مهیا کردن شرایط برای زاد و ولد جوجوهاست.
و البته مدیون‌اید اگر فکر کنید من تمام این بدبختی‌ها را از دست کسی جز شوهرم می‌کشم. چون که الساعه 6 ماه است که ازش می‌خواهم کمک کند که برنج‌ها را جابجا کنیم و به دادشان برسیم و عین خیالش نیست. در همه موارد همین‌طور است. هر کاری که ازش بخواهم حتماً بالای 6 ماه باید طول بکشد. مثلاً پارسال آخر تابستان، در حین مسافرت شمال‌مان، مدارکش را از محل کارش دزدیدند. هنوز که هنوز است برای شناسنامه و پایان خدمت اقدام نکرده که نکرده! بعد بنده دارم به نام‌اش وام می‌گیرم و دارد موعد گرفتن وام می‌رسد و ایشان هنوز اصل مدارک‌اش روی هواست.
2- dexter  :
در سریال دکستر شخصیت زنی به نام ریتا هست که در ابتدا دوست دختر دکستر است. دیروز یک بحثی با بچه‌های پلاس داشتیم سر اینکه چقدر این شخصیت چندش‌آور و ضعیف و وابسته و غرغرو و مزاحم است. بعد این‌ها گفتند برو بقیه‌اش را ببین چون قرار است یک دختر خیلی فعال و جالب جایگزین این یکی شود. بعد تا اواسط اپیزود دو را که دیدم، ریتا آنقدر به رفتارهای عجیب و غیب شدن‌های دکستر گیر می‌دهد که او مجبور می‌شود بگوید معتاد است و ریتا مجبورش می‌کند در جلسات ترک اعتیاد شرکت کند. بعد سر این جلسات با دختر تازه‌ای آشنا می‌شود که هنرمند است و ظاهراً طبق استانداردهای روز قرار است جذاب باشد و وحشی و سرکش و... . یعنی راستش من تا ته سریال را که ندیده‌ام. اما دعا می‌کنم این همان دختری که بچه‌ها می‌گفتند نباشد. لایلا (یا همان لیلای خودمان). شخصیت‌اش اصلاً برایم جذاب نیست. این ژست‌های چس‌روشنفکری و چس‌هنرمندی، هیچوقت مرا جذب نکرده. زن‌هایی که با اینجور ژست‌ها، خیلی زیرپوستی، دنبال جذب شوهرها و نامزدها و دوست‌پسرهای زن‌های دیگر هستند. ژست‌های هنرمندی. مثلاً انگار علما نشسته‌اند دور هم و فتاوی را تجمیع نموده‌اند که الگوی یک هنرمند واقعی، یک آدم لش و لاش و آویزان و بی‌اخلاق و حشـ...ری و وحشی و خوشگل و این‌هاست. حالا هنرمندانی که بنده به شخصه دیده‌ام، یک عده آدم لاجان و درب و داغان و خسته و سیگاری و عملی و افسرده و چاق و قد کوتاه و با ظاهری غیرجذاب و اخلاقی گند و سگی بوده.
وقتی از «هنرمند» حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟
اما بعدش به تحلیل دیگری رسیدم:
چرا ریتا جذاب نبود و بچه‌ها با عبارت «قرمه‌سبزی» و «زن سنتی» و «وابسته» توصیف‌اش کردند ؟ چرا ریتا اینقدر روی اعصاب همه راه می‌رفت. در حالی که اگر بخواهیم کلی نگاه کنیم، زنی که در نهایت ممکن بود دکستر را نجات دهد و به تعادل برساند، زنی که او را به زندگی معمولی متصل می‌کرد و برایش دغدغه‌های انسانی درست می‌کرد، ریتا بود. اما لایلا فقط به فاصله گرفتن  او از عادی بودن و انسانی عمل کردن کمک می‌کند. لایلا هنوز نمی‌داند که «اعتیاد»ی که دکستر دچارش است، از چه نوعی است و بحث‌هایشان هنوز در حیطه‌ی کلی ترک اعتیاد (هر جورش) پیش می‌رود که ظاهراً برای دکستر کارساز بوده و احساس عذاب وجدانش را کم کرده و او را به خود واقعی‌اش نزدیک‌تر کرده. اینکه قاتل بودن را از ذات یک آدم تفکیک کرده و بدون طرد و ارزش‌گذاری آن، بپذیریم که یک بیماری است و باید درمان و ترک شود، ظاهراً کلید حل مشکلات دکستر است.
به خودم گفتم:
خوب این سلیقه‌ی دکستر است. ممکن است تو خوشت نیاید، اما دکستر یک مرد است و یک مرد از هر زنی ممکن است خوشش بیاید. به تو چه؟ اصولاً هر آدمی، با توجه به کمبودهای شخصیتی‌اش جذب آدم‌های خاص خود می‌شود.
- اما مشکل من سلیقه‌ی دکستر نیست. این یک سریال پر مخاطب است و شخصیت دکستر، راوی اصلی است که مرتب با خودش مونولوگ دارد. پس باید بپذیریم سلیقه‌ی دکستر، نماینده سلیقه‌ی تمام مخاطبان‌اش است. یعنی سلیقه‌ی عموم جامعه.
آیا لایلا (دوست دختر جدید دکستر) یا بگذارید طور دیگری بگویم: این زن هنرمندِ متکی به نفسِ وحشیِ بی‌اخلاقِ بی‌ملاحظه‌ی بی‌در و پیکر و بی‌قانون... الگوی معشوقه‌ی گمشده‌ی ذهنی تمام مردان این دهه است لااقل؟
متأسفانه به نظر می‌رسد که چنین است. و متأسفانه من از این قالب چقدر چقدر چقدر متنفرم. چون «حقیقت»ی در آن نمی‌بینم. تماماً ادا و دروغ روی دروغ است. مثل تابلویی کپی شده از روی یک اصل که سعی شده طبق سلیقه‌ی مخاطب نقص‌ها را ماله بکشد. بله زنی که ما دوست داریم زنی است که به درد کارِ خانه نمی‌خورد. زنی که در اولین بزنگاه بهت خیانت هم می‌کند. زنی که از آشپزخانه‌اش به جای بوی قرمه‌سبزی و ریحان و نان سنگک، بوی همبرگر سوخته و فست‌فود یخ کرده و ظرف نشسته و آشغال مانده می‌آید. زنی که توالت خانه‌اش، مثل توالت‌های پمپ‌بنزین‌های جاده‌ای است. زنی که رو بالشی‌هایش بوی گند روغن کله‌ی 12 روز نشُسته و روتختی‌اش بوی منی یک یا چند مرد را می‌دهد. زنی که عروس مورد علاقه‌ی خانواده‌ات نیست و به خاطرش مدام باید با همه‌کس بجنگی.
و صادقانه بگویم این چیزی نیست که اکثر مردان بخواهند. فکر می‌کنند می‌خواهند، اما در عمل به غلط‌کردن می‌افتند.
زن مورد نیاز برای هر مردی، همان ریتا است. زنی که عاشق بچه‌هایش است و به دنبال یک مرد مورد اطمینان برای تکیه کردن می‌گردد.
زن مورد علاقه‌ی من.
بله. دیروز به این نتیجه رسیدم که اینقدرها هم که فکر می‌کردم از ریتا بدم نمی‌آید. ریتا، فقط یک زن معمولی است. گناه دیگری ندارد. و الأن که دقیق‌تر به خودم نگاه می‌کنم، روز به روز بیشتر در حال تبدیل شدن به ریتا هستم:
یک زن معمولی با گلدان‌ها و ماهی‌ها و غذاهای خوشمزه و تفریحات ملایم و بی‌خطرش.
زندگی معمولیِ یک آدم معمولی.
چون که از یک جایی به بعد می‌فهمی که زندگی به خودی خود، کُشنده و سخت و صعب‌العبور و مهیج و غیرقابل‌پیش‌بینی و عجیب و گریزان است. زندگی آن‌جور که آدم در جوانی می‌بیند نیست: کسل‌کننده و روزمره. در حقیقت زندگی از فرط طاقت‌فرسایی و پر فراز و نشیب بودن‌اش است که بعد از مدتی حتی مبارزه‌ی مدام و گارد دفاعی همیشگی‌ات برایت کسل‌کننده و روزمره می‌شود و دنبال یک جور هیجان تازه می‌روی. فقط برای اینکه احساس زنده بودن کنی. عشق‌‌های میانسالی و کهنسالی، دقیقاً مصداق همین احساس روزمرگی هستند.
_________________________________________________________
پ.ن:
خوب خدا را شکر که بعداً متوجه شدم لایلا قرار نیست دوست دختر فابریک دکستر بماند و شخصیت دیگری به نام هانا وارد خواهد شد که در حال حاضر فقط عکس‌هایش را دیده‌ام و غیر از خوشگلی‌اش هیچ چیزی در موردش نمی‌دانم.
تا چه پیش آید.

۶ نظر:

  1. راستی تو کامنت قبلی (به نام ناشناس) یادم رفت بگم که فقط آدرس ایمیل گذاشتم چون وبلاگمو زدم پوکوندم. ولی دو تا وبلاگی که قبلا داشتم رو هر دو رو یه بار اومدی
    همون 2-3 سال پیش و الان مطمئنا یادت نیست.

    اگر هم پیام دادم برای اینکه دیدم حیف تو این دو روز دنیا آدم هایی که مثه همن، هم رو پیدا نکنن و هم کلوم هم نباشن در عوض شبانه روز در حال زر زر و کل کل با آدمای
    آش و لاش و مزخرفی که زمین تا آسمون با هم فرق می کنن باشن. چون من خودم هم دور و ورم پره از آدمایی که حالم ازشون بهم میخوره و دلم میخواد روشون بالا بیارم هر لحظه.
    حالا دیگه میل خودته دوس داشتی یه ایمیل بزن به همون آدرسم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نمیدونم چرا آدرس ایمیلت رو نمی بینم. کامنت بالایی هم مال توئه؟

      حذف
    2. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

      حذف
  2. کاش این کامنت رو منتشر نمیکردی. این آدرس ایمیل رو

    پاسخحذف