دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۹

467: داستان نافرجام «ح» و «ف»

ساعت 2 صبح است. لپتاپ روی پاهایم و پاهایم دراز روی یک کوسن روی میز. بیرون یک سگ با صدای زیری پارس می کند. صدای این سگ های فسقلی زرزرو که بیش از قد و قواره شان شلوغ می کنند.
«ح» دیشب تا امشب ساعت 8 اینجا بود. بستنی و یک سری خشکبار هم خریده بود که دست خالی نیامده باشد. قبلاً این مدلی نبود. با هم این حرف ها و قراردادهای عرفی را نداشتیم. اخیراً یک چیزهایی بینمان تغییر کرده. حساب و کتاب هایمان رسمی تر شده. دلیلش هم وارد شدن زنی به نام «ف» به زندگی اش بود که برادرزاده اش به عنوان کیس ازدواج بهش معرفی کرد و بعدتر داشت پارتنر سکس می شد که نشد.
حالا اصلاً چطور ورود این خانم به زندگی اش و به رابطه ی ما توانست چنین تأثیری بگذارد؟ خوب ساده است: چون زن تأثیرگذار و فاعلی بود. یک جور خفه کننده ای به ح چسبیده بود و ما را هم اذیت می کرد و نمی گذاشت یک نفس راحت بکشیم. مدام مهمانی بازی. مدام تلفن و پیغام و پسغام روی واتس اپ. سه هفته به ح زنگ می زد و روزی 2 ساعت حرف می زد تا ح از دستش روانی شد و یکهو قاطی کرد و بهش پرید که اینقدر مزاحمم نشو و زنگ نزن. من آدم اینقدر تلفن و دیدار و تماس نیستم. فاصله را حفظ کن. زنه باز ول نکرد و همینطور اصرار به سوال و توضیح و گزارش دادن و خواستن و... از این آدم های ول نکن. خلاصه الان دو سه ماه گذشته و بالاخره آخرین بار که چند هفته پیش همدیگر را دیدیم، رابطه شان به هم خورد. چون زنه سکس می خواست و از ح خواسته بود که فقط یک رابطه بی تعهد مبتنی بر سکس داشته باشند. ح هم برگشته بود وسط سکس بهش گفته بود نه من اصولی دارم و این کار را نمی کنم و اصلاً چرا باید وارد یک رابطه مبتنی بر سکس با تو بشوم، وقتی همین الان هم چنین رابطه ای را دارم؟
زرشک! زنه هاج و واج مانده بود و بعد هم سیگار و اشک و زاری و ماجراهای دیگر. فردایش هم تلفن و گریه و زاری که چرا مرا وارد این رابطه کردی اگر کسی توی زندگیت بود؟
حالا اینطور که من تعریف می کنم شاید به نظر برسد که من طرف ح بودم و هستم و الساعه با به هم خوردن رابطه ی آنها، رابطه ی من هم با خانم به هم خورده. نخیر. اتفاقاً برعکس. نکته ی قضیه دقیقاً در این است که من طرف زنه هستم و این داستان باعث شد میانه ام با ح یک مقدار مکدر شود. نه اینکه خودش متوجه بشود و واکنش خاصی نشان بدهم، اما احساسم تغییر کرد.
متوجه شدم که از این 19 سال دوستی من با ح، ایشان 10 سالش را با یک میلف چندین سال بزرگتر از خودش پارتنر سکس بوده. یعنی آن موقع ها که قضیه را برایم تعریف کرد اینطوری بود که این زنه را اولش یکی دیگر از رفقا بلند کرده و با او رفیق شده و بعد این بلند کرده و قضیه اولش سکس بوده فقط و بعد دیگر به هم وابسته شده اند و زنه قرار شده فقط به این بدهد. قشنگ از این داستان های فیلمفارسی ها که جنده کافه ای را می بردند آب توبه سرش می ریختند و به نام خودشان می زدند. بعد حالا آمده می گوید که یارو جنده نیست و آدم چیپی هم نیست و موقعیت اجتماعی پایینی هم ندارد و اصلاً هم ازین توقع مالی ندارد و جدی دوست دخترش است و خیلی هم دوستش دارد و اصلاً بعد این ماجرای اخیر تصمیم گرفته که دیگر ازدواج نکند و همین رابطه را ادامه بدهد.
فهمیدم که من با کسی اینقدر نزدیک بوده ام و خصوصی ترین حرف های زندگی مشترکم را بهش گفته ام که او ابداً با من همراز و صمیمی نبوده و حتی در چند سالی که همکار بودیم و هفته ای یک روز خانه ی ما بود هم اصلاً لزومی ندیده حرفی درباره ی زندگی خصوصی اش و زنی که توی زندگی اش هست و هفته ای یک بار به طور ثابت باهاش سکس دارد، به من بزند. پس چرا من فکر کرده بودم می توانم با او اینقدر صمیمی و نزدیک و همراز باشم؟
همین آخرین شبی که خانه اش بودیم و داستان سکس با ف پیش آمد و اعتراف او پیش ف که بله یک نفر هست که 10 سال است باهاش سکس دارد و پارتنر ثابتش است و بعدش هی قضیه با روشنگری ها و گیرهای سه پیچ ف هی بازتر و شفاف تر شد، تازه متوجه شدم من اصلاً این آدم را نمی شناسم و بیخودی فکر کرده ام اینقدر با هم صمیمی هستیم که می توانم همه چیزم را بهش بگویم.
یکهو ماسیدم. یک چیزی توی من متوقف شد. قضیه ی ف و اشتباهات او در رابطه شان اصلاً به من مربوط نبود. اما باید از ف تشکر می کردم و کردم بابت این شناخت جدیدی که از ح (دوست 19 سال عمرم) به من داد. از اینکه ابعاد حماقت و خریت من را بهم روشن کرد و دید جدیدی از این رابطه ی قدیمی به من داد که متوجه بشوم ماجرا شاید اصلاً طوری که من می بینم نیست.
یک شب ح داستانش با ف را طوری برای ما تعریف می کند که انگار خودش بی گناه بوده و زنه لخت و پتی وسط اتاق ایستاده و وحشی بازی درآورده که: پاشو زودباش برو کاندوم بیار. مثلاً اینطور که زنه یک جنده ی توی کف سکس است که می خواسته به این تجاوز کند و این اصلاً کاری بهش نداشته. بعدتر ف قضیه را بدون خجالت و دروغ (که بابت این بی پروایی و صراحتش جداً ازش ممنونم) دوباره برای من تعریف می کند که در آن ح کاملاً در سکس همراهی کرده و ف را تحریک کرده و تا وسط سکس (یعنی دقیقاً سرش داخل بوده!) پیش رفته و وقتی ف گیر داده که کاندوم بگذار و هی تأکید کرده که یا خودت برو یا من بروم از آن اتاق بیاورم، این حشرش خوابیده و یکهو مغزش به کار افتاده و لج کرده و زنه را از خودش رانده و گفته که سکس نمی کند و گذاشته توی کاسه اش که یکی 10 سال است توی زندگی اش است! خوب به قول ف، چرا این را زودتر نگفتی؟ یعنی اگر ف به کاندوم گیر نمی داد، الان نگفته بودی و مشکلی هم نبود؟ یا چند بار باهاش می خوابیدی و بعد که ازش سیر شدی بهش می گفتی؟ اصلاً چرا افتاده ای پی زن گرفتن وقتی یک آدم جدی توی زندگی ات است؟ که بعد از ازدواج هر بار با زنت دعوایت شد برگردی سمت دوست دختر سابق و به زنت خیانت کنی؟ ف هم دقیقاً به همین گیر داده و می خواهد همین را روشن کند. و من چقدر خوشم می آید از صراحت و شفافیت و گیر دادن های این زن. چون که باعث شد و می شود که همه چیز روشن شود و سوءتفاهمی به مدت 19 سال بین آدم ها باقی نماند. کاری که از احمقی مثل من برنمی آید.
ف اخلاقش شبیه این دادستان های سمج است که به منطق و توالی و تناقضات داستان متهم گیر می دهند که اول از همه به خودش ثابت کنند که دارد دروغ می گوید و بعد به هیأت منصفه.
اولش به نظرم غیرمنطقی و عصبی و روانی می آمد بس که روی این داستان کلید کرده بود. اما حالا می فهمم کجای قضیه به او گران آمده که گیر داده و ول نمی کند و هی بازخواست می کند و توضیح می خواهد. این زن ذهن ریاضی دارد. ذهن منطقی و تحلیلی. نمی تواند از روی اتفاقات، ساده بپرد و بیخیال شود. مشکلی که خود من هم گاهی با دیگران پیدا می کنم و ول نکن و روی اعصاب به نظر می رسم.
حالا خلاصه الان با ف دوستم و علیرغم به هم خوردن و کات شدن رابطه اش با ح، من و او با هم ادامه دادیم و راضی ام. چون ف اگر پارتنر خوبی نبود، دوستی خوبی است. یک آدم روشن، منطقی، فعال، با فکر و پر انرژی. من به چنین آدمی دور و برم نیاز دارم که یک کم تکانم بدهد. از این گذشته وقتی پای ح در میان نباشد، این زن کاملاً منطقی و آرام و مهربان و مفید است. چرا که نه؟