شنبه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۲

482: هیسترکتومی شکمی

 خیلی عصبانی‌ام و حالا که بیش از همیشه به سیگار احتیاج دارم، حق کشیدنش را ندارم. ترک اجباری به خاطر اینکه ده روز به جراحی‌ام مانده و متخصصین فرموده‌اند فعلا نکش چون برای بیهوشی و سرفه‌ی بعدش و اکسیژن رسانی موقع عمل و جوش خوردن زخم بعد عمل و هزار کوفت دیگر به مشکل میخوری.

خب البته تعیین تاریخ عمل به عهده خودم بود کمابیش. گمانم مثلا نهایتا تا یک ماه دیگر میشد جابجایش کنم، نه بیشتر. چون بعدش آزمایشها باید تکرار شوند.

بعد هی همه می‌آیند میگویند ای وای چرا میخواهی رحمت را در بیاوری؟ عوارضش را میدانی؟ بعد من هی میروم سرچ میکنم و کله‌ام کیری میشود. حالا غیر از اینکه در بیمارستان دولتی، جانت کف مشتت است و دکترهای مادرجنده یکهو موقع عمل تصمیم میگیرند به استناد یک برگه که داده‌اند قبل عمل امضا کرده‌ای، رحم و تخمدان و همه‌چی را با جایش دربیاورند. اینکه توی بیمارستان دولتی معلوم نیست هوس میکنند چند سانت و کدام وری (عمودی یا افقی) برش بزنند و چطور وجبی بخیه میکنند آنهم نه بخیه‌ی جذبی! ازین بخیه‌ها که باید بکشند، آنهم انترن و رزیدنت کثافت لاشی که تخمش هم نیست داری عر میزنی و خون ازت میپاشد.

یک بار برای فریز زخم دهانه رحم یک ساعت مرا لنگ در هوا کون لخت در وضعیت معاینه روی تخت نگه داشته بودند و هی میرفتند و می‌آمدند و آن اسپکلوم لامصب را که دیگر خونین مالین شده بود در من فرو میکردند و هی من از درد جمع میشدم و کش می‌آمدم. آخرش هم دستگاه فریز که با چسب نواری به هم بندش کرده بودند و داشت از هم در میرفت، درست نشد و ۵۰ نفر پرده را کنار زدند و داخل مرا دیدند و دکتر هم تشریف آورد و گفت حالا مهم نیست که درست نشد. بیشتر نگه میداریم که یه کم سرما بده... و آن دسته هاون را درون من فشار داد و دل و روده‌ام منقبض شد و هم خورد و دانشجوها و بروبچ را صدا کرد که روی من، فریز را یاد بگیرند. من فقط یک قورباغه‌ای موشی چیزی بودم که داشتند رویم آزمایش میکردند.

من نمیدانم. من مغزم جواب نمیدهد دیگر. خیلی چیزها دارد توی مغزم دور میزند و میترساندم.

عوارض بعد از عمل برداشتن رحم: چسبندگی بین بافتهای داخلی. عفونت جای بخیه. پارگی ته واژن و فتق روده. پرولاپس و بیرون زدن واژن چون دیگر به جایی بند نیست.یائسگی و پوکی استخوان و گر گرفتن و به هم ریختن هورمونهای زنانه. کمر درد مدام. پایین آمدن روده‌ها به جای رحم و فشار روی مثانه و افتادگی مثانه و واژن و خیلی چیزهای دیگر.

بعد تازه فیبرومم هم مشکوک به بدخیم بوده و اگر در پاتولوژی معلوم شود سرطان دارم، تازه بعدش اول بدبختی و شیمی‌درمانی و اشعه‌درمانی و زهرمار است.

همه اینها را به رفتار وحشتناک و مدیریت تخمی و سیاست‌های یک مرکز درمانی آموزشی دولتی اضافه کن و ببین چه بر سر اعصابت می‌آید.

واقعا نمیدانم چون گفتم بچه نمیخواهم اینها تصمیم گرفتند رحمم را بردارند یا واقعا لازم است. اگر لازم نباشد و من بیخودی قرار باشد اینهمه عوارض را بکشم چه؟

اگر تاریخ عمل را عقب بیندازم و بیفتم پی یک دکتر دیگر در یک بیمارستان خصوصی طرف قرارداد بیمه تکمیلی شوهرم چه؟ آیا واقعا دکترهای خصوصی بهتر از دولتی هستند؟ حالا جو بیمارستان به کنار، خود دکترها واقعا متخصص‌تر هستند؟

آیا شوهرم از پس هزینه‌های جانبی بیمارستان خصوصی برمی‌آید؟

این فکرها دارد دیوانه‌ام میکند. بعد هر خری به آدم میرسد هم یا آه و ناله راه میندازد که چرا میخواهی رحمت را دربیاوری، یا میفرماید که عمل راحتی است و هیچی نیست! مادرجنده! هیچی نیست؟ شوهرت و پسرت بروند دو تا بخیه بخورند، آسمان و زمین را به هم میدوزی و گوسفند و سفره فلان نذر میکنی و شش ماه رو به قبله درازشان میکنی و آناناس توی حلقشان میتپانی، بعد من دارم یک عضو مهم بدنم را درمیاورم و هیچی نیست؟

هرکی هرچی میگوید عصبی‌تر میشوم. همین الان میخواستم دو خط درباره نگرانی‌هایم توییت کنم، دیدم حتی کامنت را ببندم می‌آیند روی چت دایرکت و من چقدر متنفرم از کسشرهای همدردانه و فضولی و افاضاتشان. 

آمدم اینجا نوشتم که کسی نخواند.