سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۱

479: از لُر بپرهیز

 نمی‌دانم چی شد که خر شدم و باز بهش پیغام دادم.تقصیر این خاک بر سر شد. اینقدر می‌نشیند بیخ گوش آدم زر می‌زند که "زنگ بزن به فلانی" یا "پیغام بده به بهمانی" که یکهو مغزت می‌گوزد و پامی‌شوی گوشی را برمی‌داری و یک کاری دست خودت می‌دهی.

حالا یک موقعیتی شد که بالاجبار من باید اول پیغام می‌دادم،آنهم با این ریسک تخمی که مثل پارسال جواب ندهد و عن شوم.

قضیه "ر" یک ماجرای دیگر بود.ربطی به "ح" نداشت. ر باعث خیلی چیزها بود.اصلا موجود خطرناکی بود و باید دیگر ازش فاصله می‌گرفتم.نه از سر عصبانیت یا انتقام یا هرچی. اتفاقا از ماجرای ح اگر اشتباه نکنم یک سال و نیم گذشته (و ۶ ماه قبلش بوده که ر اولین خبرچینی را کرده بود و ح در واقع توی آن شش ماه هم محل من نمی‌گذاشت و منتظر بهانه بود برای قهر.برای این است که گاهی به ذهنم می‌رسد که از آغاز ماجرا دو سال می‌گذرد).فقط می‌دانم یک مرداد ماهی بود که بار دوم بود آن جنده ما را خانه‌اش دعوت کرده بود و این بار مهمانی زنانه که از زیر زبان‌مان حرف بکشد. دوست‌پسر بیشرف‌ش هم که حالا شوهرش شده،از وقتی دید قضیه جدی شده و قرار است این جنده را بگیرد، از جانب ما احساس ترس کرد و رفت توی کار اینکه چطور ح را نسبت به من بدبین کند و نسخه‌ی مرا بپیچد که از دوست‌دخترش فاصله بگیریم و لاشی‌بازی‌های این را بهش نگوییم. حالا شاید اصلا دختره هم بو برده بود که این از نزدیک شدن‌ش به من می‌ترسد و عمدا ما را دعوت کرد که از پسره آتو بگیرد.آن وقت من خر هم نشستم پیشش کلی کسشعر گفتم و باهاش صمیمی شدم و باور کردم که این به قول خودش اصلا قرار نیست زن یارو بشود و خودش می‌داند طرف لاشی است. حالا نه اینکه بهش بگویم یارو پشت سرش با تمام دوستانش تونل زده و در آن واحد به روایت خودش ۶ تا دوست‌دختر دارد. یا اینکه توی مهمانی خانه‌ی ما مست کرده و با من جلوی چشم شوهرم یک لاس سنگین زده که فردایش به ح گفته بودم. یا مثلا یکی از دفعاتی که با هم شمال رفتیم با همکار مجرد من چقدر لاس زده که مخش را بزند. نه. اصلا اشاره‌ی خاصی به لاشی‌بازی‌هایش نکردم. فقط بی‌ادبی و بی‌کلاسی‌اش را که دختره پیشاپیش بهش اذعان داشت، تایید کردم و گفتم که خدا را شکر که خودش عقل‌ش می‌رسد و قرار نیست زن این بابا بشود.(که شد و همش بازی بود برای تور کردن شوهر!)

اگر قرار بود سر قضیه بهم خوردن رابطه‌مان بعد ۲۰ سال سر خبرکشی ر و آن جنده، با ر بهم بزنم، همان موقع که بعد ۶ ماه بالاخره زبانش باز شد که احتمالا شوهرش رفته گفته و سر زر زدن و خاله‌زنک‌بازی ر که برگشته حرف مرا گذاشته کف دست شوهرش، اینطور جنگ راه افتاد، باید باهاش بهم می‌زدم و یک لحظه هم باهاش ادامه نمی‌دادم.

اما من علیرغم جوشی بودن و زود عصبانی شدنم، وقتی کسی بهم کیر می‌زند و یا موقعیت کمی پیچیده است و به یارو مدیونم و ناخودآگاهم می‌گوید که باید مسائل مختلف را در نظر بگیرم، اتفاقا اصلا واکنش سریع نشان نمی‌دهم. می‌نشینم مدتها سر فرصت قضیه را از جوانب مختلف بررسی می‌کنم که "حقیقت" ماجرا و انگیزه‌ها برایم مشخص شود و بعد تصمیم بگیرم.

حالا که ۲ سال گذشته، دیگر نه عصبانی هستم، نه برایم مهم است که ح برگردد و آشتی کنیم. در واقع حتی خوشحالم که حرف‌ها و گلایه‌هایم به گوشش رسید (اگرچه توسط یک سری آدم دوزاری) و بالاخره مجبور شد این ناراحتی‌ها را بشنود و مثل همیشه به تخم‌ش نگیرد. در واقع خرفهم شد. باقیش برایم مهم نیست. حتی اگر آشتی هم کنیم دیگر خبری از درددل و با هم فیلم دیدن نصف‌شب و سیگار کشیدن و صمیمیت نیست. این بار دیگر باید فرض کنم دوست شوهرم است نه خودم. همینقدر غریبه و دست به عصا.

این شد آخر داستان من و ح.

اما آخر داستان ر، اینطور نشد و نخواهد شد هم. وقتی خواستم فقط با جواب ندادن پیام‌ها و تماس‌ها و کم‌محلی، رابطه را محترمانه تمام کنم، نباید سماجت می‌کرد. نباید گه را اینقدر هم می‌زد و به قهر من با ش و ح اشاره می‌کرد بی‌اینکه در نظر بگیرد که من دقیقا از سر همان دو بار شاکی هستم و هی آتشم را باد نزند و با کنایه زدن عصبانی‌ترم نکند. حالا یکهو کسی که ۶ ماه است توی کون سگ رفته بود و هر چه بهش گفتم بیا خانه‌ام یا برویم بیرون، به بهانه بچه‌اش و در حقیقت از ترس شوهرش پیچاند، کسی که خودش با دهن‌لقی دوباره، بعد از مدتها که از قهر من و ح می‌گذشت، باز رفت یک حرف دیگر مرا در لحظه به شوهرش رساند و مرا در خطر یک قشقرق بدتر از قبلی و حتی دشمنی ح و ضربه زدن به من برای تلافی، قرار داد، و علناً رابطه‌ی مرا با خودش و شوهرش به هم زد و پای مرا از خانه‌اش برید، حالا بعد از دو ماه که آنفالویش کردم و حتی پیام‌های فورواردی‌اش را جواب نمی‌دهم و سین نکرده پاک می‌کنم، شب عیدی یاد من افتاده و هی زنگ و پیغام... تا بالاخره بزنم بلاکش کنم. من آدم بلاک کردن نیستم. یعنی وقتی می‌شود به یک دوست که همدیگر را از  یک غریبه فیک در فضای مجازی بیشتر می‌شناسید و نان و نمک خورده‌اید، بگویی که دیگر به من زنگ نزن، مگر ازش می‌ترسم که بلاکش کنم؟ و تازه بعدش زنگ بزند به خانه و به شوهرم و راه بیفتد دوره به همه کسانی که مرا می‌شناسند اطلاع‌رسانی کند که من جوابش را "بدون علت" نمی‌‌دهم!

اما این یکی اینقدر بحث را کش داد و حرف‌های نیش‌دار و نامردانه و کثافتی زد که وقتی جمله‌ی آخرش را خواندم، فقط به ذهنم رسید که الان فقط باید تایپ کنم "کثافت"!

گفت که من چنین و چنانم و بهش تهمت زده‌ام (کدام تهمت؟ یعنی دهن‌لقی نکرده؟ خوب خودش گفت که کرده!) و... در آخر گفت که این مدت را هم "کج‌دار و مریز" با من راه آمده و تحملم کرده و باید همان موقع که درباره شوهرش برایش وویس فرستادم، باهام کات می‌کرد!

چند لحظه به کلمه‌ی "کثافت" و "وقیح" فکر کردم و بعد فقط بلاکش کردم.

زنیکه‌ی پرروی وقیح! چطور رویش شد که اینطور یکهویی پشت شوهر معتاد دهاتی ضدزنش که مدام جلوی ما بهش می‌رید و پنهانی با برادرش درباره‌ی زن صیغه کردن چت می‌کردند، در بیاید؟ هیچکس هم نه و شوهرش! یعنی دقیقا همین آدمی که سر تا پایش را من از طریق همین ر می‌شناسم و برایم عین کف دستم روشن و واضح بود. همین کسی که من از سر خیرخواهی، بدگویی‌اش پشت سر زنش پیش مردان دیگر و کثافتکاری‌اش زیر پوشش دوستان مذکر، را بهش گفتم که حواسش به شوهرش باشد که چطور دارد بهش نارو می‌زند. آن وقت من برنگشتم بهش بگویم زنیکه‌ی لاغروی عنتر حسود، تو پای تمام دوستانت و خانواده‌ات را برای همین حسودی و دهن‌لقی از خانه‌ات بریدی... بعد او برگشته به من می‌گوید برو ببین ح و ش برای چه باهات قهر کردند! به خاطر دهن‌لقی تو پتیاره‌ی خر نفهم که با ژشت مذهبی، هزار جور حرامزادگی و پدرسوختگی و زیراب‌زنی می‌‌کنی و نمی‌گذاری مردم به زندگی‌شان برسند. برو دکتر تغذیه چاق بشو.برو دکتر پوست و جراحی پلاستیک، همه‌جایت را عمل کن و سیلیکون توی ممه و باسن و گونه‌ات بتپان. برو روی چشم‌های گود افتاده‌ی کون خروسیت، مژه بکار. هر کاری در توانت هست بکن، ولی از سر حسودی، زیراب بقیه زن‌ها را پیش شوهرت نزن و به کون هر مردی که یک زمانی در زندگی از بغلت رد شده نچسب که به شوهرت ثابت کنی اینها خواستگارهایت بوده‌اند و هنوز هم دنبالت هستند! آرام بگیر. بکپ عن خانم! دنیا را به هم نریز که خود بدبخت حسودت را در نظر شوهر دهاتی ضدزنت عزیز کنی. اگر این کارها فایده داشت، الان تو هم مثل زنداداش من، عزیز دل شوهرت و همه بودی و فامیل شوهر از دستت فرار نمی‌کردند و شوهرت گه خانواده‌اش را به سرت نمی‌کرد و با کل خانواده‌ات قطع رابطه نمی‌کرد. نتیجه‌ی کارهای تو فقط دور کردن اطرافیان خودت از زندگی مشترکت بوده. شوهرت که با فک و فامیل خودش مشغول است و تو را حتی خانه‌شان هم نمی‌برد که اوقات‌شان را تلخ نکنی. ای بدبخت لُر نادان!

چهارشنبه، اسفند ۱۱، ۱۴۰۰

478:ماجرای ادمین شدنم

 اصلا یادم نیست کی نرم‌افزار بلاگر را روی گوشی‌ام نصب کردم.اما الان که بعد مدتها به سرم زد بعد شنیدن آهنگ "اما تو نیستی" کینگ رام و آهنگ "سوسک" او و دوستانش و خواندن یک پست وبلاگی از یکی به نام "دیوانه"،من هم یک چیزکی بنویسم،دیدم قشنگ تخمی است و شماره پست‌ها را به هم ریخته و هیچ منویی هم ندارد.کامنت که هیچ.بیخیال شدم از مرورگر گوشی آمدم و خدا خودش میداند که من در کار با تاچ گوشی،افلیجم.
الغرض هر روز یک مشت قرص اعصاب از دست این مرد و این مردم میخورم و کم‌خونم چون موقع پریود به خاطر فیبروم رحم عین سیل ازم خون میرود و دارم کچل میشوم.
خدا شاهد است ماهی یک کیلو خون از من میرود.کاملا مستند عرض میکنم.فقط توی دو روز نیم کیلو خون از دست دادم و پریودهای من گاهی تا ۱۰ روز هم میشود.چطور اینقدر دقیق وزن خون را میدانم؟ کار کثافتی است اما دیگر کثافت‌تر از پد قابل شستشو نیست که جوجه روشنفکرهای ضد مصرف‌گرایی در دوران قحطی نوار بهداشتی اختراع کرده بودند.به هر حال هر جور راحتید.ما با خون و عن و شاش و گوز خودمان رودربایستی نداریم.
وزن نوار بهداشتی استفاده نشده ۱۳ گرم، و متوسط وزن نوار بهداشتی‌های استفاده شده‌ام ۳۷ گرم بود که میشود ۲۴ گرم و من توی دو روز،دو بسته ۱۰ تایی استفاده میکنم.یعنی ۴۸۰ گرم و حدودا همان نیم کیلو.جالب اینکه قبل این داستانها از روی کاهش وزن بعد از پریودم و افزایش وزن یک کیلویی تا ماه آینده‌ام،خودم حدس میزدم که هر بار یک کیلو خون از دست میدهم.اما هر بار یاد حرف دوست‌پسر کسکش دوران دانشگاهم میفتم که مدعی بود زنها الکی شلوغش میکنند و فقط ۸۰ سی‌سی به عبارتی ۸۰ قطره خون از دست می‌دهند.گه‌خوری اضافه جنس مرد،طبق معمول!
مثل وقتی که به دکتر  روانشناس مشترک خودم و شوهرم میگویم این مرد هفته‌ای ۳ الی ۵ شب الکل میخورد و وقتی مست است بیخودی بد و بیراه میگوید و باعث میشود عصبانی بشوم و دعوا کنیم.یا مثلا بهش میگویم ما کلا و اصلا سکس نداریم.یا مثلا اینهمه قرص که به من میدهی هی بهترم میکند و زندگی با این مرد باز بدترم میکند.کبدم دارد از این قرص‌ها به فنا میرود.میپرسد مشکلش چیست به نظرت؟ ته‌تهش را بهش میگویم:مادرش! مادرش این را توی برج عاج بزرگ کرده.لای پر قو.حالا هم که نره‌خرش ۴۰ ساله است،سعی دارد با روزی ۱۰ پیام واتساپ و تلگرام درباره روانشناسی و انگیزه دادن و تشویق و تلقین،به پسرش بگوید تو هیچ مشکلی نداری و زنت است که قدرت را نمیداند.اگر مینشینی به گوشه سقف خیره میشوی و از سه عصر تا ۱۲ شب را به حالت لش روی مبل در حال لاس زدن با لاشی‌های توییتر میگذرانی،نشانه هوش و نبوغت است و زنت بهت استرس میدهد و...
دکترم فکر میکند من "غلو میکنم" یا مثل همه "سعی دارم همه‌چیز را گردن طرفم بیندازم".اما مشکل من این است که همیشه خودم را به جای همه میگذارم و میفهمم از چه ناراحتند و مشکل اصلی‌شان چیست.بعد وقتی در گزارشم به شخص ثالث،قضیه را از دید طرف هم میگویم،شخص ثالث کسکش فکر میکند حالا که خودم دارم اینطوری میگویم،پس لابد حقیقت همین است.متوجه نیست که اگر مثلا یک پلیس قضیه را از دید یک "بچه‌باز" یا "قاتل" ببیند،دلیل نمیشود که خودش هم انگیزه‌های اینطوری درونش داشته باشد.قضیه فقط "تجسم و تخیل" است.چیزی که شما لاشی‌ها فاقدش هستید.از نظر شما،حق فقط با خودتان است.
امروز با دخترعموی آرایشگرم که موقتا ادمین پیج اینستاگرامش بودم دعوایم شد.خود به خود عقده‌ای و غیرقابل تحمل هست.کاری به دلایلش ندارم،ولی عجالتا اگر دارید وقت میگذارید و این کسشعرها را میخوانید،پس باور کنید که من گزارشگر امینی هستم و اگر بخواهم هم نمیتوانم دروغ بگویم یا غلو کنم.اصلا برای خاطر همین "داستان‌نویسی" را کنار گذاشتم.از یک جایی به بعد،قصه‌های شخصی‌ام تمام شد و دیدم باید دروغ به هم ببافم.
خلاصه با دخترعمو دعوایم شد.اینطوری که ۲۰ روز داشتم گوشه‌کنایه‌ها و نگاه بالا به پایین و تریپ مایه‌داری و خرده‌فرمایشهای از سر نفهمی و سردرنیاوردن از کون خرش را تحمل میکردم.عکس‌های کثافت و تار و کادربندی‌های غلطش را ادیت میکردم،شاکی میشد که رنگ لاک‌های عزیزی که روی ناخن مشتری‌ها ریده،خراب شده.ادیت نمیکردم،شاکی میشد که دستهایشان چرا کثیف و سیاه است و عکسها مثل عکسهای حرفه‌ای با دوربین‌های حرفه‌ای و کار عکاس‌ها و با رتوش‌های سنگین در نمی‌آید و چرک و تار است.خلاصه داستان داشتم از دستش.چرا فالوعر سریع زیاد نمیشود؟چرا عکسها با همین ۶۰۰ فالوعر،۱۰۰۰ تا لایک نمیخورد؟خلاصه آدمی که تا دیروز ماه‌ها به صفحه‌ی خودش و من سر نمیزد،حالا مدام کف صفحه‌مان ولو بود و مراقب بود من چرا برای خودم پست گذاشتم و برای این نگذاشتم.از کجا میفهمیدم؟ از پیغامهای دایرکتی که سریع جواب میداد و از ویوی استوری خودم که توی بینندگان استوری‌ام دیگر همیشه پای ثابت شده بود.
میدانستم که اینقدر روی اعصابم میرود که آخرش دعوایمان بشود.ولی واقعا حتی یک درصد حدس هم نمیزدم که اینقدر وقیح باشد که برگردد بگوید که قصدش از آویزان شدن به من که بیا پیج مرا بگردان،این بوده که نانی توی سفره من بگذارد که سر کار نمیروم! یا مثلا من روی صفحه او که برایش مهم نیست (ارواح خیکش) کار کنم و کار ادمینی را یاد بگیرم!
جنده پررو! همان اول صحبت که حتی یک کلمه هم بهش توهین نکرده‌ام و فقط بهش گفته‌ام اگر ناراضی هستی یک ادمین دیگر پیدا کن... برگشته به من میگوید "وحشی" و "روانی" و "کار نابلد" و... خواهرم گفت برین بهش و هرچه از دهانت درآمد بارش کن و از همه‌جا بلاکش کن.اما من یاد گرفته‌ام که شلوغکاری فقط آدم را مقصر جلوه میدهد و طرف هم بدون دادن هزینه،برنده‌ی دعوا میشود.پس بهتر است کنترل اعصابت را داشته باشی و خیلی خونسرد و مودب،طرف را مجاب کنی که بیشعور و گاو و نفهم است و قدر زحماتت را ندانسته و حالا با از دست دادن تو،قرار است کونش پاره شود.اینطوری بهتر نیست؟اینطوری که آخرش عذرخواهی کرد (و خدا شاهد است که این خانواده تا به حال از کسی عذرخواهی نکرده‌اند) و شماره کارت خواست و تشکر کرد.من هم سرش منت گذاشتم و پول را ازش نگرفتم تا بدهکارم بماند.