چهارشنبه، اسفند ۱۱، ۱۴۰۰

478:ماجرای ادمین شدنم

 اصلا یادم نیست کی نرم‌افزار بلاگر را روی گوشی‌ام نصب کردم.اما الان که بعد مدتها به سرم زد بعد شنیدن آهنگ "اما تو نیستی" کینگ رام و آهنگ "سوسک" او و دوستانش و خواندن یک پست وبلاگی از یکی به نام "دیوانه"،من هم یک چیزکی بنویسم،دیدم قشنگ تخمی است و شماره پست‌ها را به هم ریخته و هیچ منویی هم ندارد.کامنت که هیچ.بیخیال شدم از مرورگر گوشی آمدم و خدا خودش میداند که من در کار با تاچ گوشی،افلیجم.
الغرض هر روز یک مشت قرص اعصاب از دست این مرد و این مردم میخورم و کم‌خونم چون موقع پریود به خاطر فیبروم رحم عین سیل ازم خون میرود و دارم کچل میشوم.
خدا شاهد است ماهی یک کیلو خون از من میرود.کاملا مستند عرض میکنم.فقط توی دو روز نیم کیلو خون از دست دادم و پریودهای من گاهی تا ۱۰ روز هم میشود.چطور اینقدر دقیق وزن خون را میدانم؟ کار کثافتی است اما دیگر کثافت‌تر از پد قابل شستشو نیست که جوجه روشنفکرهای ضد مصرف‌گرایی در دوران قحطی نوار بهداشتی اختراع کرده بودند.به هر حال هر جور راحتید.ما با خون و عن و شاش و گوز خودمان رودربایستی نداریم.
وزن نوار بهداشتی استفاده نشده ۱۳ گرم، و متوسط وزن نوار بهداشتی‌های استفاده شده‌ام ۳۷ گرم بود که میشود ۲۴ گرم و من توی دو روز،دو بسته ۱۰ تایی استفاده میکنم.یعنی ۴۸۰ گرم و حدودا همان نیم کیلو.جالب اینکه قبل این داستانها از روی کاهش وزن بعد از پریودم و افزایش وزن یک کیلویی تا ماه آینده‌ام،خودم حدس میزدم که هر بار یک کیلو خون از دست میدهم.اما هر بار یاد حرف دوست‌پسر کسکش دوران دانشگاهم میفتم که مدعی بود زنها الکی شلوغش میکنند و فقط ۸۰ سی‌سی به عبارتی ۸۰ قطره خون از دست می‌دهند.گه‌خوری اضافه جنس مرد،طبق معمول!
مثل وقتی که به دکتر  روانشناس مشترک خودم و شوهرم میگویم این مرد هفته‌ای ۳ الی ۵ شب الکل میخورد و وقتی مست است بیخودی بد و بیراه میگوید و باعث میشود عصبانی بشوم و دعوا کنیم.یا مثلا بهش میگویم ما کلا و اصلا سکس نداریم.یا مثلا اینهمه قرص که به من میدهی هی بهترم میکند و زندگی با این مرد باز بدترم میکند.کبدم دارد از این قرص‌ها به فنا میرود.میپرسد مشکلش چیست به نظرت؟ ته‌تهش را بهش میگویم:مادرش! مادرش این را توی برج عاج بزرگ کرده.لای پر قو.حالا هم که نره‌خرش ۴۰ ساله است،سعی دارد با روزی ۱۰ پیام واتساپ و تلگرام درباره روانشناسی و انگیزه دادن و تشویق و تلقین،به پسرش بگوید تو هیچ مشکلی نداری و زنت است که قدرت را نمیداند.اگر مینشینی به گوشه سقف خیره میشوی و از سه عصر تا ۱۲ شب را به حالت لش روی مبل در حال لاس زدن با لاشی‌های توییتر میگذرانی،نشانه هوش و نبوغت است و زنت بهت استرس میدهد و...
دکترم فکر میکند من "غلو میکنم" یا مثل همه "سعی دارم همه‌چیز را گردن طرفم بیندازم".اما مشکل من این است که همیشه خودم را به جای همه میگذارم و میفهمم از چه ناراحتند و مشکل اصلی‌شان چیست.بعد وقتی در گزارشم به شخص ثالث،قضیه را از دید طرف هم میگویم،شخص ثالث کسکش فکر میکند حالا که خودم دارم اینطوری میگویم،پس لابد حقیقت همین است.متوجه نیست که اگر مثلا یک پلیس قضیه را از دید یک "بچه‌باز" یا "قاتل" ببیند،دلیل نمیشود که خودش هم انگیزه‌های اینطوری درونش داشته باشد.قضیه فقط "تجسم و تخیل" است.چیزی که شما لاشی‌ها فاقدش هستید.از نظر شما،حق فقط با خودتان است.
امروز با دخترعموی آرایشگرم که موقتا ادمین پیج اینستاگرامش بودم دعوایم شد.خود به خود عقده‌ای و غیرقابل تحمل هست.کاری به دلایلش ندارم،ولی عجالتا اگر دارید وقت میگذارید و این کسشعرها را میخوانید،پس باور کنید که من گزارشگر امینی هستم و اگر بخواهم هم نمیتوانم دروغ بگویم یا غلو کنم.اصلا برای خاطر همین "داستان‌نویسی" را کنار گذاشتم.از یک جایی به بعد،قصه‌های شخصی‌ام تمام شد و دیدم باید دروغ به هم ببافم.
خلاصه با دخترعمو دعوایم شد.اینطوری که ۲۰ روز داشتم گوشه‌کنایه‌ها و نگاه بالا به پایین و تریپ مایه‌داری و خرده‌فرمایشهای از سر نفهمی و سردرنیاوردن از کون خرش را تحمل میکردم.عکس‌های کثافت و تار و کادربندی‌های غلطش را ادیت میکردم،شاکی میشد که رنگ لاک‌های عزیزی که روی ناخن مشتری‌ها ریده،خراب شده.ادیت نمیکردم،شاکی میشد که دستهایشان چرا کثیف و سیاه است و عکسها مثل عکسهای حرفه‌ای با دوربین‌های حرفه‌ای و کار عکاس‌ها و با رتوش‌های سنگین در نمی‌آید و چرک و تار است.خلاصه داستان داشتم از دستش.چرا فالوعر سریع زیاد نمیشود؟چرا عکسها با همین ۶۰۰ فالوعر،۱۰۰۰ تا لایک نمیخورد؟خلاصه آدمی که تا دیروز ماه‌ها به صفحه‌ی خودش و من سر نمیزد،حالا مدام کف صفحه‌مان ولو بود و مراقب بود من چرا برای خودم پست گذاشتم و برای این نگذاشتم.از کجا میفهمیدم؟ از پیغامهای دایرکتی که سریع جواب میداد و از ویوی استوری خودم که توی بینندگان استوری‌ام دیگر همیشه پای ثابت شده بود.
میدانستم که اینقدر روی اعصابم میرود که آخرش دعوایمان بشود.ولی واقعا حتی یک درصد حدس هم نمیزدم که اینقدر وقیح باشد که برگردد بگوید که قصدش از آویزان شدن به من که بیا پیج مرا بگردان،این بوده که نانی توی سفره من بگذارد که سر کار نمیروم! یا مثلا من روی صفحه او که برایش مهم نیست (ارواح خیکش) کار کنم و کار ادمینی را یاد بگیرم!
جنده پررو! همان اول صحبت که حتی یک کلمه هم بهش توهین نکرده‌ام و فقط بهش گفته‌ام اگر ناراضی هستی یک ادمین دیگر پیدا کن... برگشته به من میگوید "وحشی" و "روانی" و "کار نابلد" و... خواهرم گفت برین بهش و هرچه از دهانت درآمد بارش کن و از همه‌جا بلاکش کن.اما من یاد گرفته‌ام که شلوغکاری فقط آدم را مقصر جلوه میدهد و طرف هم بدون دادن هزینه،برنده‌ی دعوا میشود.پس بهتر است کنترل اعصابت را داشته باشی و خیلی خونسرد و مودب،طرف را مجاب کنی که بیشعور و گاو و نفهم است و قدر زحماتت را ندانسته و حالا با از دست دادن تو،قرار است کونش پاره شود.اینطوری بهتر نیست؟اینطوری که آخرش عذرخواهی کرد (و خدا شاهد است که این خانواده تا به حال از کسی عذرخواهی نکرده‌اند) و شماره کارت خواست و تشکر کرد.من هم سرش منت گذاشتم و پول را ازش نگرفتم تا بدهکارم بماند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر