یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۴

393: از دوست

کار، کمی سبک شده. ساعت 10:٣٠ صبح است و همکار هم‌اتاقی‌ام سرش را گذاشته روی میز و خوابیده. قبل‌اش داشتم یک سری داستان خاک خورده از دوستان قدیم و چیزهایی که بودند و چیزهایی که شدند و چه شد که اینطور شدند و فلانی از کجا به کجا رسید و... اینها برایش تعریف می‌کردم که حرف به «شین» کشید و یادم افتاد که این هفته عروسی‌اش است (بود؟) و نه ما را دعوت کرد و نه حتی بهمان گفت. ما از طریق دوست مشترک‌مان خبر شدیم و چقدر به من برخورد و پیش خودم تصمیم گرفتم که از لیست فیس‌بوک و تلفن و همه‌جا حذف‌اش کنم (همین الان رفتم حذف‌اش کردم). اما با حذف کردن‌اش، من یک دوست هنرمند را از دست می‌دهم و او هیچ چیز از دست نمی‌دهد. اما آیا من یک دوست هنرمند داشته‌ام؟ در هنرمندی‌اش که شکی نیست، ولی اخیراً (از نامزدی‌ام به این طرف گمان‌ام) ابداً حس نکرده‌ام که دوستیم یا اثری از آن صمیمیت سال‌ها قبل در او مانده باشد. آن صمیمیتی که توی بازه‌ی زمانی‌ای (حوالی سال‌های 83-84 شاید) که خانه‌ی خیابان ربذه می‌نشستیم، باعث شده‌بود یک روز در میان حتماً یک بار با هم تماس تلفنی داشته باشیم. که از خواب‌هایم حتی، و کابوس‌هایم و ایده‌های داستانی‌ام و دعواهایم با پدرم چقدر برایش وراجی می‌کردم.
چیزی بیشتر از دوستی هیچوقت بین‌مان نبوده. هرچه بوده فقط دوستی و صمیمیت بوده... که حالا نیست.
آنقدر نیست که دوست برود عاشق شود و خواستگاری برود و ازدواج کند و حتی تو را آدم حساب نکند که بهت خبر بدهد و بگوید شرمنده که جشنی نگرفتیم و دعوتی نکردیم.
آنقدر که با دوست چند روز بروید شمال و برگشتنی با ماشین او برگردید و چند روز بعد، از دوست مشترک‌تان بشنوی که پشت سرت از رفتارت با شوهرت و غرغرهایت انتقاد کرده و گفته که «غیر قابل تحمل» شده‌ای.
آنقدر که دوست را خانه‌ات دعوت کنی و سه جور غذا برایش درست کنی و بردارد یکی از دوستان صمیمی خودش را بی‌دعوت بیاورد که فقط حوصله‌اش سر نرود و بهش بد نگذرد. دوستی که تو حتی باهاش صمیمی هم نیستی و بودن‌اش معذب‌ات کرده و در جمع دوستانه‌تان مزاحم به نظر می‌رسد.
آنقدر که به عنوان تعریف، دیگر فقط از دستپخت‌ات تعریف کند و هر بار حرف این‌چیزها بشود، به جای گفتن «دلم براتون تنگ شده» و «یه قراری بذارین هم و ببینیم» و «بیایید خونه‌مون» و «میاییم خونه‌تون»... نه بگذارد و نه بردارد و بگوید: «فلان غذا رو بپز و دعوت‌ام کن بخورم». انگار که از آن همه بحث‌های تخصصی درباره‌ی داستان‌نویسی و هنر و درددل‌های شخصی، فقط از تو به عنوان یک دوست، «آشپزی» بر بیاید و بس. انگار که دارد علناً بهت می‌گوید: تو یک زن خانه‌دار شلخته‌ی احمق شده‌ای که دیگر حتی ارزش دوستی با یک هنرمند را هم نداری و بهتر است همان آشپزی‌ات را بکنی که آن را خوب بلدی.
دوست، توی روی‌ات بایستد و بهت توهین کند. دیگر از این بدتر؟
نمی‌دانم متوجه رفتار این چند سال‌اش هست یا نه، ولی برای من دیگر کافی است. کسانی که ازدواج می‌کنند معمولاً سرشان اینقدر شلوغ می‌شود و گرفتار سلسله رفت‌وآمدهای فامیلی و دعوت‌های رسمی حاصل از ازدواج می‌شوند که دیگر وقتی برای رفیق‌بازی‌شان نمی‌ماند و کم‌کم قید دوستان مجرد (و حتی متأهل) را می‌زنند و رفتارشان توهین‌‌آمیز و بی‌محلی به نظر می‌رسد و همیشه دوستان مجرد هستند که دنبال این‌ها می‌دوند و این‌ها برایشان وقت ندارند. حالا ما را ببین که دو سال است ازدواج کرده‌ایم و همه‌ی خلق خدا برای‌مان طاقچه‌بالا می‌گذارند. آن از دخترعموی مجردم که سراغم را نمی‌گیرد و تازه دورادور دلخوری‌اش را به اطلاع‌ام می‌رساند که: بد نیست فلانی گاهی هم به من زنگی بزنه!... و این از رفقا که دیگر برای ما وقت ندارند و از گشتن با ما کسر شأن‌شان می‌شود.
بعد به گوشی‌تلفن نگاه می‌کنی، 700 تا اسم تویش ردیف شده. به لیست فرندهای فیس‌بوک نگاه می‌کنی 900 تا آدم تویش صف کشیده. وایبر و تلگرام و این‌ها هم که جای خود دارد. مدام تو را عضو گروه‌هایی می‌کنند که حتی ازشان خبر هم نداری و همین‌طوری عین رگبار پست‌های خنده‌دار و گریه‌دار و آشپزی و شوهرداری و کلمات بزرگان برایت می‌آید.
خسته‌شده‌ام از اینهمه آدم که ظاهراً توی زندگی‌ام هستند و توی زندگی‌شان هستم و هیچوقت نیستیم و به درد هم نمی‌خوریم و حتی یاد هم نمی‌افتیم.
بروم یک گورستانی خودم را گم و گور کنم که لااقل زبان‌شان را ندانم و با مردم‌اش خاطره نداشته باشم که اگر محل سگ‌ام نگذاشتند، بهم برنخورد و ازشان هیچ توقعی هم نداشته باشم.
بروم یک جایی که آدم‌هایش واقعاً غریبه باشند. بی‌شوخی. کاملاً جدی.

۴ نظر:

  1. خواستی بری بگو منم بیام

    پاسخحذف
  2. دوست خوب هر 5 سال یکی میتونی پیدا کنی بنظر من. من یکی ک تو 28 سال عمرم فقط 5 تا دوست فابریک دارم ک چندتاشون بعد از زن گرفتنشون حتی ی ذره هم از محبتشون کم نشد

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوش به حالت. من دو سه تا دوست بیشتر ندارم. همین دو سه تا دوست خوب هم بخوان بپرن، دیگه واویلا.

      حذف