فهمیدم چه بود که هر بار میتوانست
اینطور از کوره به در ببردم. رفتار دیکتاتورمآبانه و تمامیت خواهاش. انگار باید
به درون و بیرون هر چیزی سلطه داشته باشد و طبعاً همیشه حق با او باشد و هرگز
پشیمان نباشد.
داشتم به «ح» میگفتم که چیزی که در
«ر» (دوست مشترکمان) اذیتام میکند این است که اصلاً نسبت به گذشتهاش احساس
پشیمانی ندارد. اصلاً فکر نمیکند باعث به هم خوردن رابطه دوستان و زوجهای اطرافاش
شده. باعث تربیت غلط بچهاش و پیر شدن شوهرش شده. رابطهاش را با بچه و شوهرش به
واسطهی گیر دادنهای الکیاش و زوم کردناش روی همهچیز خراب کرده. بهترین دوستاناش
را از دست داده چون توی زندگیهایشان و مابینشان خبرچینی و فضولی میکند. «ر»
همیشه حق را با خودش میداند و به زعم خودش بزرگوارانه دیگران را میبخشد و بعد از
اینکه کل کافه را به هم ریخت و همه چیز را خراب کرد، یک عذرخواهی فرمالیته و درویش
مسلکانه میکند تحت این عنوان که «من بخشیدمتان و ببینید که با اینکه نباید
عذرخواهی کنم، به خاطر اینکه دوستتان دارم و میخواهم رابطهمان پایدار بماند و
آدم باشعوری هستم، غرورم را میشکنم و حتی عذرخواهی میکنم»...
درباره ویژگی «عدم پشیمانی» و «خود را
بدهکار و معیوب و ناقص ندانستن»ِ او به «ح» میگفتم و یک ساعت بعد داشتم فیلم Fences (حصارها) را میدیدم که ناگهان همهچیز را درباره خودم و «ر» و
پدرم کشف کردم.
نداشتن عذاب وجدان و پشیمانی بدترین
ویژگی این آدمهاست. آدمهایی مثل پدرم که همه را میگا.یند و دست آخر هم خودشان
را وسط دیوانههایی که درست کردهاند، عاقلِ جمع قلمداد میکنند و به سلامت ذهنیشان
افتخار میکنند.
«ر»، زور پدرم را ندارد. نحیف و لاغر
مردنی، و زن است. همیشه فکر میکردم دیکتاتوری پدرم بر پایه مرد بودن و قدرت بدنیاش
بنا گذاشته شده. اما حالا میدانم اگر تو بچهات را زیاد آزاد بگذاری و بهش اعتماد
به نفس بدهی و احساس گناه و پشیمانی را توی وجودش تولید نکنی، چنین موجودی خلق
کردهای. دیکتاتوری کور و بیوجدان که خودش را خدا میداند.
شخصیتِ «تروی»ِ فیلم «حصارها»، همان
پدر من است. همان «ر» است که دخترش را آزار میدهد و رویش زوم میکند و یک لحظه
آزادش نمیگذارد که خودش رشد کند. تروی کسی است که اگر بهش میدان بدهی، تمام زندگیات
را بی هیچ پشیمانی میگا.ید و خودش بدون حتی خیس شدن پایش، از این دریا میگذرد و
میمیرد. و حتی به روایت شعری که تروی در تمام طول فیلم درباره سگ پدرش زیرلب میخواند: آخرش بعد
از مرگ با زنجیر طلا دفناش میکنند و جایی میرود که سگهای خوب میروند. و چیزی
که نهایتاً برای تو به جا میگذارد، یک مشت آسیب روانی و اعصاب ضعیف و اعتماد به
نفس پایین است. آسیبهای درونی که آیندهات و انتخابهایت را خراب میکند و
هرازگاهی دندان زهرآگیناش را در تن لحظات خوبات فرو میکند و نمیگذارد حس بدبختی،
لحظهای از ذهنات فراموش شود.
«ر» روی اعصابام است. تحملاش را
ندارم. درست از بعد مرگ «هاشمی» بود که شروع به کلکل سیاسی با من کرد. بعد هم سر
انتخابات به اوج رسید. شاید به ذهناش میرسید که باید هدایتام کند و کمی از
آگاهی ذهنیاش را به من تزریق کند. که مثلاً سر انتخابات ٩٦، بروم به جای «روحانی»
به «رئیسی» رأی بدهم. کاری که او و شوهرش کردند و من هیچوقت بابتاش سرزنششان
نکردم.
توی این مدت دو بار تقریباً به تیپ و
تاپ هم زدیم. یعنی من برایش قاطی کردم و خیلی جدی ازش خواستم که دیگر پست سیاسی
تحریککننده برایم نفرستد و همانطور که من کاری به کار عقاید سیاسیاش ندارم، او
هم از من و عقایدم بکشد بیرون. اما باز هرازگاهی شروع میکرد. هر بار هم درست وقتی
من قاطی میکردم قضیه را طوری جلوه میداد انگار من بهش توهین کردهام و او بزرگوارانه
دارد تعصب و خشکهمغزی و تخطی من از قوانین رفاقت را میبخشد و باز به رویم نمیآورد.
همین نوع نگاهاش بیشتر آزارم میداد. همین که هر بار فکر میکند اوست که دارد «میگذرد»
و منم که جفتکپرانی کردهام. انگار نه انگار که خودش اول چوب را در سوراخ کندو
کرده و زنبورها را تحریک کرده.
دیشب بعد از دیدن فیلم متوجه شدم
«تروی» یک خصوصیت دیگر هم دارد: «دورویی» و «نداشتن صداقت در قضاوت خودش». دقیقاً قبلش
در صحبت با «ح» به همین نکته اشاره کرده بودم که این ویژگی «موذیگری» و «بدجنسی»
نهفته در رفتار «ر» هست که روی اعصابام میرود. مثلاً اینکه دقیقاً میداند چه
چیزی مرا عصبانی و برافروخته میکند، این هم هر بار دقیقاً دست روی همان نقطه میگذارد.
یا مثلاً مظلومنماییِ آخر داستان که کار همیشگیاش هست و آن لحن و صدای عارفانه و
فیلسوفانه و عمداً غماز و مهربانی که انگار یک فرشتهی آسمانی برای وحی جلویت نزول
کرده و دارد کلام الهی را برایت دوبله میکند! واقعاً افکار و عقاید خود را نشأت
گرفته از دنیایی برتر میداند و خودش را پیامبری عارفی چیزی فرض میکند. در عقاید
و انتخابها و اشتباهات خودش نوعی قداستِ عاری از
اشتباه میبیند. یک نگاه کلی از دید یک قادر مطلق که همهچیز را میداند و
بقیه پیشاش عددی نیستند و فقط باید تبعیت کنند، وگرنه از گمراهاناند!
پدر من هم
وقتی آموزشگاه رانندگی زد و ورشکست شد و برای یک تغییر شغل احمقانه، و بعد از آن
در اثر سوء مدیریت و رفتار غلط با کارمنداناش و بالادستیهایش، تمام زندگیاش را
از دست داد، به جای عذرخواهی از مادرم و دیگران که مدتها سعی داشتند نظرش را عوض
کنند و مخالف این تغییر شغل و سرمایهگذاری غلط بودند، فقط یک توجیه آورد:
فال حافظ
گرفتم، چنین و چنان گفت و حرفش دوپهلو بود و من غلط برداشت کرده بودم!
یعنی شما
فکر کن یک زنجیره از اشتباهات و خودمختاری در تصمیمگیری و سوء مدیریت را به بند
تنبان حافظ بست و با یک لگن آب توبه، شست و برد! حالا شما بیا بهش ثابت کن قضیه
اصلاً ربطی به جبر و تقدیر و فال حافظ و اینها نداشته و دقیقاً خودش بوده که باعث
تمام این اشتباهات شده. اصلاً توی کتاش نمیرود که نمیرود. مثل تروی که داستانهایی
خیالی درباره شیاطین و مرگ و پیروزیاش بر آنها از خودش اختراع میکرد و هر بار
با روایتی جدید برای دیگران تعریف میکرد. اما در عمل فقط یک خائن دروغگوی
دیکتاتور بود که زن و بچهاش را آزار میداد و حق برادرش را خورده بود و او را در
تیمارستان ول کرده بود.
یک اخلاقهای
مشترکی در این تیپ آدم هست که عصبیام میکند و از اطرافشان فراریام میدهد. شرط
میبندم اگر چنین آدمی رئیسام یا شوهرم یا هر خر دیگری هم بود، به زودی باهاش به
مشکل میخوردم و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم. با طلاق. با استعفا. با دعوا و قهر.
اینها آدمهای
دورویی هستند که عمداً چشمهایشان را بستهاند چون خودشان هم میدانند به نفعشان
هست نبینند و وانمود کنند کور هستند. نه اینکه کوری را توجیه کنند. خودشان را خر
نشان میدهند و با زورگویی و هوار و داد و بحثهای الکی و مظلومنمایی، دیگران را
وادار به سر فرود آوردن و تسلیم شدن میکنند. خودشان هم میتوانند حدس بزنند قضاوت
دیگران دربارهشان چیست و تا چه حد درست است. اما موذیانه، خودشان را به آن راه میزنند
و وانمود میکنند که خودشان به کاری که میکنند ایمان دارند. در حالی که ندارند. و
همین حالم را به هم میزند. ترسویی که خودش هم میداند دارد اشتباه میکند، اما یک
جور رقتآوری، احترام و پذیرش را از دیگران گدایی میکند. مثل گدای پررویی که اگر
بهش پول ندهی، در خانهات داد و بیداد راه میاندازد و آبرویت را میبرد.
این آدمها
گدای «احترام» هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر