دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

29: word2007


باز دوباره word2007 ندارم و اینطوری آن لاین تایپ کردن هم برایم از کوفت بدتر است. الف (دوست شوهرم) توی وبلاگش ما را مرهون دعای خیرش کرده بود و آن یکی دوستان شوهرم،میم و دال هم نامزد کردند. خبر تازه همین است.
اما برای من دنیای گنده ی اینترنت جایی نیست که خبر اس ام اسی نامزدی میم و دال را بگیرم یا غروغر های یک آدم تمام شده را محض اطلاع دوستان نزدیک خودش تایپ کنم. اتفاقاً هیچ کدام از دوستان بسیار نزدیکم به غیر از این آقای الف و آن هم تصادفی، آدرس وبلاگم را ندارند و حدس هم نمی زنند که من وبلاگی بنویسم.
و باز هم اتفاقاً علی رغم خودشیفتگی ذاتی، بر عکس خیلی های دیگر هنوز تصمیم به انتشار شعر و داستان و خودنمایی نکرده ام. اینترنت پر از این اراجیف صد تا یک غاز است و من هم مثل دیگران.
و باز هم اتفاقاً حالم به هم می خورد از شاعرانگی و خودشیفتگی.
و باز هم اتفاقاً تا چشم شاعران و خودشیفتگان کور شود، اعتراف کرده ام که من هم خودشیفته ام و فقط خودم را دوست دارم. چیزی که آنها حاضر به اعترافش نیستند.
و باز هم اتفاقاً درست در آستانه ی سی سالگی کشف کرده ام که آدم متفاوتی نیستم و رسالتی هم بر دوش ندارم. و قرار هم نیست هیچ گهی بشوم. که من یک آدم معمولی ام. یک زن معمولی.
یک داستانی دارم به نام «زنی معمولی در راهی ماسه ای»... یادش به خیر.
به قول سهراب:
دیدم قدری گرفته ام.
انسان وقتی دلش گرفت،
از پی تدبیر می رود.
من هم رفتم...
یا...
دلم گرفته.
دلم عجیب گرفته.
و فکر می کنم که هیچ چیز.
نه. هیچ چیز،
مرا از هجوم خالیِ اطراف نمی رهاند...
این هم که تازه نیست. خیلی ها توی اینترنت درج می فرمایند: دلم گرفته... خوب که چی؟

ساعت ٥:٢۱ ب.ظ ; ۱۳۸۸/۸/٤
    پيام هاي ديگران(4)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر