پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۱

280: ای سرطان شریف عزلت! /سطح من ارزانی تو باد


دفتر یادداشتم شده دفتر نقاشی بچه ها. یا دفتر هندسه و حساب شان: یک صفحه در میان، اعداد و اشکال هندسی. مربع ها. خطوط. مربع هایی که نمای بالای یک خانه و نقشه های اتاق ها و آشپزخانه و قسمت های دیگر را نشان می دهند. اعدادی که قیمت اثاثیه و ظروف آشپزخانه و وام و قسط و بهره و قیمت طـ.لا را معلوم می کنند.
میلیون... میلیون... میلیون پول ریخته می شود توی یک آپارتمان پنجاه متری چند سال ساخت. شما می دانید یک میلیون پول چیست؟ می دانید در ازای چقدر کار و چه نوع کاری ماهی یک میلیون پول به آدم می دهند؟
بلی! متأسفانه بعضی هایتان خوب می دانید.
من این روزها سر کار نمی روم. توی خانه بیکار نشسته ام و قسم خورده ام که دیگر «کارگری» نمی کنم. اما وقتی کارد به استخوان برسد و بی پولی فشار بیاورد، باید رفت و کارگری کرد.
همین بی پولی... همین کارد و همین استخوان... همین اشکال هندسی و همین اعداد هستند که باعث می شوند «فحش» بدهم.
همه می دانند که من تازگی زیاد فحش می دهم. تقصیر اینترنت و گوگل پـ.لاس نیست. بددهانی ارثی نیست. خانوادگی نیست. یک اخلاق بد شخصی نیست. بددهانی از اعصاب خراب و فشار روانی است.
عمه به خواهرم «م» گفته بود: شب مهمونی، «ر» (من) رفت یه ظرف بشوره، به همه جا فحش داد. به شیر آب و فشار کمش. به جا ظرفی. به در یخچال. به ماهیتابه و قابلمه...
گفته بود: خونه خریده و اعصابش خرابه از فکر و خیال بدهی ها.
عمه هم فهمیده. شوهرم اما نمی فهمد. به بددهانی من حساسیت دارد. هی می گوید: مودب تر باش... بدتر اعصابم را خرد می کند چون نمی فهمد.
کامپیوترم خراب است. سرطان دست گرفته ام. سرطان گوشه ی لب. سرطان ناخن شست پا. سرطان کامپیوتر...
سرطان از نظر من یعنی «مرضی که خوب نمی شود و هی کش می آید.»
من یک جور حساسیت پوستی گرفته ام که پوست یک انگشت دستم و گوشه ی لبم الکی ترک خورده و هی پوست پوست می شود و دو ماه است خوب نمی شود. من شش هفت سال است قارچ ناخن شست پا گرفته ام و هرچه دارو استفاده کرده ام خوب نشده است. من کامپیوترم خراب است و هر که می آید و نگاهی بهش می اندازد نمی فهمد از کجایش است و کدام قسمتش سوخته.
من سرطان سفیدی مو هم دارم. سرطان موی فر. سرطان یأس و پوچگرایی و فحـ.ش گرایی و ملال.
روحم از پوسیدگی عین پارچه ی توری شده. سوراخ سوراخ. آبکش.
من سرطان مچ دست دارم. یک ماه و نیم پیش یک روز توی آرایشگاه کارمان خیلی سنگین بود و سه تا مش کلاهی داشتیم و زیاد به مچم فشار آوردم و هنوز که هنوز است خوب نشده و درد می کند.
آشغال می خورم و چاق می شوم و پوستم هی خرابتر و زردتر می شود و هر روز یک جای صورتم جوش می زند و لک و پیس می آورد. قوز در آورده ام و شانه هایم افتاده و به جلو تا شده.
از شروع هر کاری وحشت دارم. از خودم متنفرم. تمام اعتماد به نفسم را از دست داده ام.
هوش؟
بچه ی سه ساله ی خواهرم راه می رود و می گوید: من نابغه ام. من باهوشم...
به اندازه ی یک بچه ی سه ساله هم اعتماد به نفس ندارم. یا به اندازه ی پدرم که توی شصت سالگی هنوز فکر می کند از پس هر کاری بر می آید و دکتر و مهندس است و نابغه است.
به «م» می گویم: نذار این بچه فکر کنه نابغه است. نذار بچه های دیگه به نظرش خنگ و ابله بیان و باهاشون نجوشه. نذار خودش و تافته جدا بافته بدونه. من این بودم و حالا عین سگ پشیمونم. چون «موفقیت» هیچ ربطی به هوش و استعداد نداره. و موفقیته که شخصیت و غرور و آینده ی تو رو می سازه. هوش فقط داغونت می کنه. تنهات می کنه.
دیشب تا حالا کامپیوترم خراب است و دارم بهش ور می روم. هر کاری گفته اند باهاش کرده ام و سودی نداشته. یک عیب سخت افزاری کرده. آنهم درست وقتی که من خودم هم کلی بهش ور رفته بودم و نمی دانم خودم بلایی سرش آورده ام یا خودش تصادفی یک چیزیش شده.
دیشب داشتم فایل های اضافی روی سیستم را سبک و پاک می کردم و فولدر بندی می کردم. تازه فولدر خودم تمیز شده بود که سیستم شروع کرد به بازی در آوردن. بعد موس و کیبورد از کار افتاد و بعد هنگ کرد و بعد ویندوز نصب کردم و بعد یک درایو را اشتباهی پاک کردم و بعد ویندوز  بالا نیامد و بعد ماجراهای دیگری اتفاق افتاد که کامپیوترم به کل ترکید و حالا باید صبر کنم که علمای عظا.م شور کنند و دسته جمعی به یک نتیجه واحد برسند که کجای این صاحب مرده عیب کرده.
حالا همه ی اینها اگر بتوانند کامپیوترم را راه بیندازند به جهنم... چیز دیگری که روی مخم رفته این است که توی این بی پولی این لامصب هم یک خرج جدیروی دستم گذاشته باشد. بعد مثلاً مشکل اینجاست که هر قطعه ای برای این سیستم بخریم به درد سیستمی که سال دیگر می خواهیم برای خودمان جمع کنیم نمی خورد. یعنی اگر اینطوری بشود یا باید الساعه پی یک میلیون و اندی خرج را به تنمان بمالیم و یا من تا مدت ها کامپیوتر نداشته باشم! یا قید سیصد چهارصد تومان را بزنم و هر قطعه ای لازم داشت بخرم و آفتابه خرج لحیم کنم که فقط کارم راه بیفتد. گور بابای پول اصلاً.
نمی دانم...
این روزها اگر یک نفر یک دوربین مخفی توی خانه ی ما بگذارد، فقط یک دختر مو وزوزی عصبی می بیند که همینطور از این طرف به آن طرف می رود و به همه چیز فحش می دهد . به شیر آب. به قوری. به دمپایی. به صندلی. به پنکه. به کیف دستی. به بند سو.تین...
الان دیگر فقط فکر این نیستم که چه چیزهای اعصاب خرد کنی دور و برم هست و اوضاع جامعه چقدر داغان است و قیمت جهیزیه و هزینه های زندگی چقدر بالا رفته...
نه.
حالا فقط به فکر این هستم چکار کنم که بیشتر بهم خوش بگذرد و آسانتر بگیرم.
1.     قرص آرامبخش بخورم
2.     مسائل مالی را بریزم سر شوهرم و خودم را کنار بکشم و سلب مسئولیت کنم.
3.     بروم کلاس بدنسازی و زبان. از خانه بزنم بیرون. به خودم برسم و روبراه بشوم و کمتر فکر کنم.
4.     اینترنت و فضای مجازی را کم و محدود به وبلاگ کنم و بچسبم به راه های پول درآوردن.
5.     شروع کنم به تمرین های خودسازی و تغییر عادات بد.

اوضاع جداً خراب است. اگر همین الأن یک تغییری ایجاد نکنم چیزهای مهمی را از دست می دهم.
                                                                                                                                       
پ.ن: فعلاً کامپیوتر ندارم. دلیل کم نوشتنم این است. اگرنه کلی نوت توی دفتر یادداشتم و کلی مونولوگ ضبط شده توی موبایلم دارم که شاید هیچوقت فرصت تایپ و انتشارش پیش نیاید.
پ.ن2: عنوان، از شعر «تا نبض خیس صبح». مجموعه «حجم سبز». سهراب سپهری

پ.ن3: این تذکر را برای چندمین بار تکرار میکنم: حتماً و حتماً دقت کنید که توی لینکدانی خودتان اسم بنده را از اسم قبلی به ریس تغییر بدهید. وقتی فقط آدرس را با همان اسم قبلی تصحیح میکنید، در واقع دارید کل زحمات بنده را به باد داده و آدرس من را لو می دهید!

۶ نظر:

  1. ریس عزیزم با نوشته‌هات خیلی‌ حال می‌کنم.همیشه وقتی‌ کارد به استخوان می‌رسد به دنبال تغییر میرویم.و انگار کارد به استخوان همگی مان مدتهاست که رسیده.فقط یک جرقه........ باید کاری کرد...وقتش رسیده..

    پاسخحذف
  2. سلام. واقعا شرمنده ام. اصلاح شد :)

    پاسخحذف
  3. سلام.
    شماره 1 را به کل بی خیال شو. فقط به این دلیل که اولش خوب است و جواب می دهد اما بعد از یک ماه دقیقا می رسی به همین جایی که الان هستی.
    شماره 2 از دست تو ساخته نیست. به ذات آدمی هستی که فکر می کنی اگر کاری را خودت انجام ندهی و یا نظارت مستقیم نداشته باشی قطعا ان کار به سرانجام نمی رسد. و این نگرانی نمی گذارد کنار بنشینی.
    شماره 3 اصلا ربطی به موضوع ندارد!
    شماره 4 بیشتر خودش نتیجه ی این وضعیت امروزت است نه به وجود آورنده اش. منظورم این است که زیاد پای کامپیوتر نشستن تو خودش معلول است و با حذفش علت همچنان باقیست
    شماره 5 تنها راه سعادت تمام انسان های جهان است!!

    راستش را بگویم؟ تمام این دردهای شخصی تو امروز اجتماعی شده رفیق! هممون به یه راه حل احتیاج داریم. هممون!

    پاسخحذف
  4. Success can’t be measured by how much money you have, but by whether you have inner peace in your heart.

    پاسخحذف
  5. delam vasat tang shode, addresse weblogeto gom karde boodam, asabam khurd shod, koli too emailam gashtam ta peidat kardam.chera injoori beham rikhti to? bia berim rah berim ye ja harf beznaim chayee bkhorim khub shim. baz migam delam tang shode.

    پاسخحذف
  6. تئاتر خدای کشتار رو برو
    من دوسش داشتم
    درسته بعدش حالمون همین گوهی که هست میشه ولی حداقل 100 دقیقه حالت خوبه
    نمیدونم
    :(

    پاسخحذف