شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۳

374: حرف‌های نگفته‌ی پرویز

جمعه در سرما می‌رویم سینما آزادی فیلم پرویز را ببینیم. حدوداً نیم ساعت زود می‌رسیم و چون بلیط را اینترنتی رزرو کرده‌ایم، باید رسید ماشینی دریافت کنیم و به دلیل یک ربع پیاده روی در سرمای بیرون، به سرویس بهداشتی هم احتیاج داریم. توی دستشویی خانم‌ها با هیجان درباره فیلم‌هایی که دیده‌اند یا قرار است ببینند بحث می‌کنند. در حالی که توی آینه نگاه می‌کنم و دست‌هایم را می‌شویم از زن جوان بغل دستی‌ام می‌پرسم: به نظرتون کدوم فیلم خوبه؟ می‌گوید: شیار 143 خوبه. به یه بار دیدن‌اش می‌ارزه. نگاه‌اش می‌کنم. تکرار می‌کنم: شیار 143. هووووووووم! پس شیار 143... و سرم را پایین می‌اندازم و بیرون می‌آیم و از این به بعد دیگر سعی نمی‌کنم هیچ‌کس را روشن کنم که شیار 143 چه فیلم کثیفی است و با چه نوع روابطی به اینجا رسیده و عوامل سازنده‌اش چه و چه‌ها. به جهنم. همین‌قدر که خودم (و فقط خودم در این جهان بیکران) سعی می‌کنم که با خرید بلیط اینجور فیلم‌ها، پول توی جیب «جا.کشی» و «جنـ.دگی» و «چاپلوسی» و «ریا» نریزم و به جایش با خرید بلیط یک فیلم تجربی (به جای دانلود آن بعد از یک مدت) پول توی قلکِ «هنر غیر وابسته‌»ی این مملکت بریزم، برایم کافی است.
 بیست دقیقه‌ی ابتدای فیلم، کادر صفحه از بالا و پایین سیاه است شبیه این فیلم‌های قدیمی وسترن. به ذهن‌ام می‌رسد که تعمدی است. مخصوصاً در صحنه‌ای که پرویز و پدر سر میز نشسته‌اند مطمئن می‌شوم که کادر کامل است و سیاهی پایین صفحه تعمدی است. اما یکهو بانویی با آخرین تارهای صوتی حنجره‌اش از وسط سالن (درست وسط و کنار گوش بنده) هوار می‌کشد: آآآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییییی آپاراتچی! فیلم خرابه. درستش کن. و پس از نعره‌ی هماوردطلبانه‌ی آن بانو، یکی یکی صداهای اعتراض از گوشه و کنار سینما بلند می‌شود. بین دو احساس گیر کرده‌ام:
1.      یا من آنقدر اوسکول هستم که نقص فنی فیلم را به حساب تعمد کارگردان و تجربی بودن فیلم گذاشته‌ام؟
2.      یا اعتماد به نفس این ملت خیلی زیاد است؟
به عبارتی یا من در پذیرش و بروز افکارم خیلی بی‌اعتماد به نفس و شکاک‌ام. یا ملت در باور و بروز افکارشان، خیلی سریع و خودشیفته‌اند.
کار بدان‌جا کشید که حتی چند نفر پا شدند رفتند یقه‌ی مسئول نمایش را گرفتند و یارو را وادار کردند دوباره فیلم را چک کند و سعی کند عیب را برطرف کند، که یارو هم گفت همینی است که هست و حلقه فیلم را همین‌جوری تحویل‌اش داده‌اند و درست خواهد شد.
فیلم که یهو تمام شد (البته از نظر من چندان یهو هم که نه. من از خیلی پیشتر منتظر تمام  شدن‌اش بودم) و تیتراژ پایانی نوشت «پرویز» من به سمت پلاستیک پفک و چیپس‌هایم حمله کردم که از روی زمین جمع‌شان کنم. چون ردیف‌ها فقط یک ورودی داشت و اگر دیر می‌جنبیدم، آذوقه‌هایم زیر دست و پا له می‌شد. حالا شما تصور کن من آنچنان صدای شلق شولوق پاکت‌ها را درآورده‌ام و ملت هنوز زل زده‌اند به صفحه و منتظرند فیلم ادامه پیدا کند. مسئول نمایش هم که یادش رفته بود چراغ را روشن کند. از موسیقی تیتراژ پایانی هم که خبری نبود. عجبا! به این می‌گویند گه‌گیجه‌ی همه جانبه. کم مانده بود مثل آن خانمه صدایم را به سرم بیندازم که: بابا منتظر چه هستید؟ فیلم تمام شد.
آن از اولش که اعتراضات فقط باعث بازپخش دقایق ابتدایی فیلم و تلف شدن وقت‌مان شد، این هم از آخرش که یارو کلاً خواب بود و نفهمید فیلم تمام شده. به نظرم اگر به یک دلیل باید این بابا را بازخواست می‌کردند، آن «بی‌اطلاعی» و نداشتن دانش کافی درباره فیلمی که نمایش می‌داد بود.
بیرون آمدنی یک لالمانی همگانی حکمفرماست. هیچ‌کس نمی‌داند چه باید بگوید. توی دستشویی هم هیچ‌کس جرأت ندارد چیزی بگوید. نه بد. نه خوب. اصلاً هنوز نمی‌دانند درباره‌ی این فیلم چه باید فکر کنند و چه نتیجه‌ای بگیرند.
قیاس می‌کنم با شرایط پس از نمایش فیلم «ماهی و گربه»ی شهرام مکری. که یک گروه دانشجو که در رأس‌شان پسرکی بود که هی می‌گفت «ممنتوم»، از در سالن بیرون زدند و تا توی دستشویی‌ها هم هنوز داشتند این فیلم را با Memento مقایسه می‌کردند. باز آنجا یک حرف‌هایی (هرچند احمقانه و بی‌ربط) گفته شد. این یکی که فقط لالمانی آورد.
اما برادر شوهرم تمام یأس‌ام را با یک کلام و دوباره و دوباره تکرار همان کلام شست و برد:

ارزشش رو داشت. فیلم خیلی خوبی بود. ممنون بابت معرفیش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر