«ن» زنی است که
وقتی کنارش هستی، اعتماد به نفس پیدا میکنی. از خودت خوشات میآید. به آینده
امیدوار میشوی. چون که تمام اعتماد به نفس خودش را دودستی تقدیم تو و دیگران میکند
و شما را روی مبل شاهانه مینشاند و خودش یک جایی آن پایین، به پایهی مبل تکیه میدهد
و به سخنرانی شما گوش میدهد و تأییدتان میکند.
«ن» زنی است که
زیباییاش از متوسط به بالاست. هیکل بدی ندارد. عیب و نقصی ندارد. چشم و ابرو مشکی
و موکوتاه است.
یک چیزی بین Demi Moore در فیلم روح و Audrey Hepburn. یک جور ظرافت
و دخترانگی بانمکی در ظاهر پسرانهاش نهفته است، که همیشه تازه نگهاش میدارد و
نمیگذارد زنانگی بر او غالب شود، حتی بعد از ازدواج.
«ن» زنی است که قبل
از ازدواجاش با دوستِ دوران سربازیِ شوهرم، ازش متنفر بودم. تعارف را بگذاریم
کنار، احساس من به او بیتفاوتی یا بیمیلی نبود. از طریق شنیدههایم از شوهرم،
دربارهی دوستی ده سالهی او با شوهرش قبل از ازدواج، و مشاهدات مستقیم خودم از
موجود خرمذهبیِ غیرِ اجتماعیِ ذوبِ در یک مرد (دوست پسر آن موقع و شوهر حالایش) که
آن وقتها بود، حق داشتم که ازش متنفر باشم و حتی به عنوان نصیحت دوستانه، به دوست
شوهرم بگویم که از خیرِ ازدواج با چنین موجودی بگذرد.
بار اولی که باهاشان
رفتیم دارآباد، دختری با تیپ مذهبی، محجبه، موبلند، غیر اجتماعی، کمحرف، یبس،
لوس، و «هرچی آقامون بگه»ای بود که حالم را به هم زد.
بار دوم با هم رفتیم
سینما، فیلم کلاه قرمزی، به کلی یک آدم دیگری شده بود. تیپ اسپرت. موی کوتاه. با
رفتاری بیش از حد اجتماعی (به حدی که تقریباً داشت با دوست دیگرمان در حضور ما
شوخی دستی میکرد!) و همچنان ذوب در دوست پسر.
بار سوم، بعد از
ازدواجشان آمدند خانهمان. آرامتر از دفعهی قبل. با رفتاری که کماکان به نظر میرسید
هنوز درمورد آن به توافق نهایی با خودش نرسیده و پر از تناقض و غلو و ناهنجاری
بود. و همچنان ذوب در شوهر.
اما تازه بعد از آن
بود که من این زن را شناختام.
زنی که به سختی کار
میکند و خرج شوهر بیعقل و بیپول و بلندپرواز و فراخاش را میدهد و مدام قربان
صدقهاش میرود و هر کار که او بخواهد برایش میکند و به آرزوهای دست نیافتنی او،
بیش از حد تصور احترام میگذارد. زنی که خواستههای خانوادهاش را به خاطر شوهرش
نادیده میگیرد و علیرغم خواست آنان، با او ازدواج میکند. که وضع مالی پدرش، چند
برابر خانواده شوهرش، قابل قبول و خوب است و باز در مقابل چُسی آمدنها و کلاس
گذاشتنها و تحقیرهای شوهرش، چیزی به رویش نمیآورد. شوهری که هنوز چیزی نشده،
برایش خواب خانهنشینی و توله پس انداختن دیده! در حالی که خودش هنوز سر کار نمیرود
و دنبال یک پروژه تخیلی سایتِ فلان و شرکت چنان و میلیاردر شدن یکشبه است.
«ن»، بیشوخی، یک
اسطوره است. و من حالا اعتراف میکنم که دربارهاش اشتباه فکر میکردم و این شوهرش
نیست که با ازدواج با او، خودش را حرام میکند، بلکه اوست که در این ازدواج، از
دست رفت و حرام شد.
اما نهایتاً قیمت هر
کسی، همانقدر است که خودش روی برچسب قیمتاش مینویسد و روی پیشانیاش میچسباند و
«ن» تصمیم گرفته که خودش را ارزان (تقریباً مفت) بفروشد.
_____________________________________________________________
پ.ن: این یادداشت به دلیل مشغله، ناتمام رها شد و الان هم حوصله تمام کردنش را ندارم. دیگر حتی یادم نیست چه میخواستم بگویم که حرف «ن» را وسط کشیدم. مهم نیست دیگر. الان میخواهم نوت بعدی را بنویسم.
:)
من فکر می کنم اگر "ن" در ذهنِ خودش خوشبخت است و پادشاهِ همه تن حریفِ قلمرو اش، خودش را ارزان نفروخته... اصلا خودش را نفروخته، دارد زندگی اش را می کند و قله های توانایی ها و خوشبختی هایش را فتح می کند. نمی شود همه را از دریچه ی زندگیِ خودمان دید که ریس جانم من اگر "ن" بودم تا به حال دویست بار طلاق گرفته بودم شاید اما "ن" لابد خوشحالتر است، شاید هم نه.
پاسخحذفشاید "ن" تمام عمرش از چیزی می گریخته است. هنوز هم در گریز است. گریختن،از ضعف اغاز می شود. اما شاید آدم را قوی تر کند. شاید آن قدر قوی که دیگر نیازی به گریز نباشد. اگر فرار،عادت نشده باشد تا ان وقت
پاسخحذف