صبحی قدمزنان به این فکر میکردم که
چطور یک پسر بکن-دررو میتواند عاشق سادگی تیپ یک دختر بشود؟ حالا دیگر حتی به
مهمانی امشب هم فکر نمیکنم و آن مرغ ترشی را که دستورش را توی نت پیدا کرده بودم.
به این فکر کرده بودم که آدمهای افسرده مثل آن پسر، اولش برای فرار از افسردگی
شلوغش میکنند و به طور غلوآمیز کیون دنیا را پاره میکنند و از این سر بام میافتند.
بعدش یکهو عاشق «زن اثیری» میشوند و از آن سر بام میافتند. افسردگی و ایدهآلیسم
همیشه منتظر و در کمین است که از یک جایی بیرون بزند. بعد هم اینکه آن دختر از
تنبلی یا اطمینانی که به زیباییاش دارد یا هپلی بودن یا حتی افسردگی، آرایش نمیکند،
نشانهی خاص بودن اوست؟ آیا خاص بودن خوب است؟ آیا آدمهای خاص مثل آن پسر افسرده،
نباید دنبال آدمهای خاص مثل خودشان بگردند و جذبشان شوند؟ خودم را جای پسره میگذارم
و دختره را از نگاه خودم آنالیز میکنم: زیبای قصهها، زن اثیری شعرها، گمشدهی
رویاها، عاشق شدنیترین... و همینطور صفت شاعرانه هست برای توصیف این موجود
لاقیدی که حتی آرایش هم نکرده و با تیپ شلخته پا شده سر صبحی آمده خیابان. اما
چیزی که واقعاً هست، شاید ربطی به هیچکدام این توصیفات نداشته باشد. شاید دخترهای
بیآرایش الزاماً از کرده شدن و پسندیده شدن و پرستیده شدن بدشان نمیآید و فراری
نیستند. شاید برعکس با «متفاوت بودنشان» یک پله بالاتر از دیگران برای گرفتن طعمه
دهان باز کردهاند. شاید فقط اینقدر باهوش هستند تا از راههای تکراری برای جذب
منابع محدود نروند و سبک خودشان را به کار میگیرند. اما جذابیت این زنها، از نظر
مردان در اینها که گفتم نیست. مردها واقعاً فکر میکنند این زنها بری از مادیات
و بیخیال دنیا و مافیها هستند و یک حالت فرشتهواری دارند. اینجایش است که حالم
را به هم میزند.
بعد هم آیا عقلانیت، در متفاوت بودن
است؟ چه کسی میگوید معمولیترین آدمها از هوش و درایتشان نیست که خودشان را
معمولی نشان میدهند و استتار میکنند.
همهی اینها مجموعاً سبک زیستی یا
شیوهی شکار و استتار و زنده ماندن نوع انسان است. اما هر نژاد و گروه از ما، با
توجه به روحیاتمان، سبک و شیوهی یک جور حیوان طبیعی را انتخاب کردهایم. چون که
انسان فاقد سبک و روش است. انسان، مقلد است.
ما عملکردمان را در مقابل محیط، با
توجه به ضعفها و کاستیهای شخصیمان انتخاب میکنیم. اگر زشت هستیم، روی اخلاق و
دستپخت و پول و مادیاتمان کار میکنیم تا جذابیت پیدا کنیم. اگر زیبا هستیم با
قاب گرفتن زیباییمان، سادهترین راه جذابیت را کشف میکنیم. اگر ریزنقش هستیم و
میدانیم آرایش زشت و شلوغ و بیکلاسمان میکند، با سادگیمان دل میبریم. اگر
صورت زمخت و درشتی داریم، با آرایش شلوغش میکنیم و توجهها را از نقائص چهرهمان
منحرف میکنیم.
همهی اینها راههایی برای جذب جنس
مخالف (و حتی موافق: در مواردی که بحث منافع غیر جنسی مطرح است) هست.
و همهی اینها به شدت خستهکننده است.
راههایی که شما را به آنجا میکشاند که فکر کنید یک نفر با بقیه خیلی توفیر دارد
و برای شما ساخته شده.
______________
پ.ن: مثلاً شما زوج رامبد جوان – نگار جواهریان را به عنوان شاهد متن فوق در نظر بگیرید. البته من هیچکدامشان را اینقدر از نزدیک نمیشناسم که بتوانم بگویم بر این الگو انطباق دارند یا نه. اما دورادور حدس میزنم که دقیقاً منطبق باشند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر