از شب
عید به این طرف، پاتوقام به جای گوگلپلاس، توییتر است. پس اگر دیدید زبان کتابیام
در جاهایی یکهو وسط متن عامیانه میشود یا غلطهای فاحش املایی از من سر میزند،
اصلاً تعجب نکنید. تلگرام نتوانست با من کاری را بکند که الساعه توییتر کرده است:
بیحوصلگی. عامیانگی. میل کردن به کوتاهنویسی. خالهزنکبازی. فحاشی. خوب البته
من قبلاً هم چندان ناز و گوگولی نبودم، اما جو وحشی و تند توییتر، جداً تأثیراتش
را رویم داشته است.
چند نکته
در مورد سلبریتی با اخلاق:
بهتر
میدانم از کسی اسم نیاورم، چون اصلاً معلوم نیست در آینده نزدیک چه برخوردی ازش
سر بزند. اما با کمی اغماض میتوانم آیدا احدیانی را مثال بزنم که چند سال است از
طریق وبلاگش (پیادهرو) که در لینکدانی وبلاگ توکا نیستانی بود، میشناسماش. متأسفانه
من هنوز نسبت به وبلاگنویسان سابق، احترام و ارزش دیگری سوای بقیه قائلام. اصلاً
هم دلیل خاصی ندارد. شاید به نظرم اینها پیشکسوت و پیشتاز و سختیکشیده و مال
دورانی هستند که بدون هیچ فیلتر و در و دروازه و محدودیتی، هر خری میتوانست به
امنیت و روانات آسیب برساند. دورانی که نوشتن وبلاگ، واقعاً کار شجاعانه و از روی
عشقی بود و اگر اینکاره نبودی، زود آدرس عوض میکردی یا درش را تخته میکردی و میرفتی
پی یک کار دیگر. باید خیلی پوستکلفت میبودی که بتوانی فالوئر جذب کنی و نگهداری.
این هم البته وابسته به ورود به حلقهی بچهمعروفها و شاخهای وبلاگستان بود. خود
بنده به شخصه دو بار هیچی هیچی، اسمام مطرح شد. آن هم به خاطر اینکه یک بار
مسابقه نویسندگی (نامه به جنس دیگر درون خودمان) راه انداختم و یک آشوب و دعوای حسابی
سر خانمی درست شد که نفر اول شده بود. چون سیستم مسابقه کاملاً دموکرات و بر اساس
دو سه مرحله رأیگیری بود که خوب مثل تمام انتخابات دیگر به خاک و خون کشیده شد.
یک بار هم سید مهدی موسوی (غزل پست مدرن) همینطوری الکی الکی به خاطر کمی سلام و
علیک وبلاگی و آشناهای شاعر مشترکمان و علاقهی مشترکمان به غزل پستمدرن و
مرامی و کاملاً سلیقهای، یک پست مرا در گودر ریشر کرد، که چون خودش سلبریتی بود و
کلی لینک وابسته داشت، یکهو یک عالمه لایک خوردم و ریشر شدم و دوستاناش مرا لینک
کردند و ترکاندم. خیلی باید شانس بیاوری و آن سلبریتی، باید خیلی عشقی و خاکی و
واقعی باشد و مثل بقیه قاطی بازی کلهگندهها نشده باشد و قضاوتاش از روی رابطه و
تعداد لینک و فالوئر و باقی چیزها نباشد، که یک پست تو را ریشر کند و اینطوری یک
بار هم شده، شانس دیده شدن توسط عدهی بیشتری را به دست بیاوری. اگرنه امثال ما،
وسط این هیاهو گم میشویم و صدایمان به هیچکس نمیرسد. اما به هر حال شرط اولیه،
کماکان «خوب نوشتن» است. حتی اگر این خوب نوشتن، به معنای حرکت بر موج اخبار و
سلایق خوانندگان و نوشتههای طنز و جوک نوشتن و خنداندن و یا حتی حرفهای رکیک و
بیپروا زدن و دست گذاشتن روی تابوها باشد. عرضام به حضورتان که توی توییتر
واقعاً یک سری سلبریتی داریم که با ممهنمایی و عورتنمایی و عکس انداختن از نوار
بهداشتی مصرف شدهشان، فالوئر و لایک (فیو) جذب میکنند. در مورد این بزرگواران
نمیشود گفت که «خوب نوشتن» مطرح بوده. بهتر است بگوییم: «استعداد در کشف سلیقهی
مخاطب» عامل مهمتری بوده است.
نمیدانم.
شاید پسر یا دخترِ فلان آدم مهم بودن، یا مثلاً توی لینکهای یک آدم مهم بودن، یا
داشتن معرفِ کلهگنده برای ورود به هر فضای مبتنی بر رابطه و لینک، نکتهی اصلی
است. و اگر شما فاقد این نکتهی اصلی هستید، پس میتوانید مثل «پلنگهای توییتر و
اینستاگرام» یک جای خودتان را بیرون بیندازید و شرط اولیه را کسب نموده و بلیت
ورود به بازی را بگیرید، بعد از مدتی اسم خودتان را عوض کنید و چهارتا پست سیا.سی
بگذارید و به مردم حالی کنید که دغدغهمندید و سابقه و هویت ناجور قبلی را پاک
نموده به اصطلاح پولشویی کنید و با هویت جدید و یک عالمه فالوئر (سرمایه)، شروع به
کاسبی شرافتمندانه جدید کنید و یک سلبریتی تثبیت شده قاطی باقی شوید.
آیدا
احدیانی اما برای من کماکان واجد احترام است. گو اینکه معرف او، توکا نیستانی بود.
گو اینکه «همسر (سابق) درامر گروه کیوسک» بودن، برای من و باقی نکتهی مهمی بود در
لینک کردن و خواندن این آدم. اما در نهایت خودش بود که اعتبارش را حفظ کرد و در
لینکهای من باقی ماند. آخر من تا حالا فیدهایم را عین خنزرپنزرهای پیرزنها با
خودم به لااقل ده تا فیدخوان و وبلاگ و فضای مجازی بردهام و فقط معدودی جدید به
آنها اضافه کردهام و از کار افتادهها را حذف کردهام. آیدا کسی بوده که همیشه
قدرتمند و با انرژی پیش رفته و هیچوقت جا نزده و نوشتن را رها نکردهاست. من این
آدمها را میشناسم. آدمهای همدرد خودم. آدمهایی که «نوشتن» دغدغهی اصلیشان و «رابطه»،
برایشان در درجه دوم اهمیت است.
اما سلبریتیهایی
هم بودند از همان اولین وبلاگنویسان وبلاگستان و شاخترینها و معروفترینها که
دغدغهشان بیشتر «رابطه» بود. اینها بعد از منسوخ شدن سیستم «وبلاگ» به سرعت جذب
فضاهای مجازی امنتر و مبتنی بر رابطه و رسانههای صوتی و تصویری شدند. فضاهایی که
با فیسبوک شروع شدند و به تلگرام ختم شدند. تلگرام را از این جهت خاتمهی این نوع
فضای مجازی میدانم که عامیانهترین، سادهترین در کاربرد، و قابل استفادهترین
برای تمام سنین بود و مبتنی بر خط تلفن بود و نه ایمیل. تلگرام چنان همهچیز را به
ورطهی عامیانگی کشید که آبرو برای هیچ نویسندهی مجازی باسابقه باقی نگذاشت. هر کدام
یک کانال تلگرام هم زدند و بنا کردند تویش اراجیفشان را تفت دادن. کامنت هم که
وجود نداشت. فوقش میرفتی «پی وی» (اگر باز گذاشته بود) و فحشاش میدادی.
وبلاگنویسانی
که تمام این آزمونها را پشت سر گذاشتند و بعد از اینستاگرام، نمرهی قبولی از
تلگرام را نیز دریافت کردند، در نهایت در فضای توییتر، تبدیل به انسانهای کاملاً
معمولی و خالهزنک و مزخرفی شدند که به اعتبار سابقهی درخشان قبلیشان، انتظار
احترام و لایک خوردن دارند و هیچ انتقادی را هم نمیخواهند بشنوند و تولیداتشان
در حد خالهزنکبازیهای دوزاری و گزارش از خوردن و ریدن و سفر رفتن و مست کردنشان،
نزول کرده است.
این آزارت
میدهد که این آدم را لااقل ده سال است در فضاهای گوناگون دنبال کردهای. ازش خیلی
بیشتر از این انتظار داری. اما حالا فقط گزارش روزانه تصویری و صوتی و هشتگهای
اعتراضی و شرکت در حرکات چیپ دستهجمعی علیه یا در موافقت با یک خبر تازه منتشر
شده در فضای مجازی میبینی و هفته بعد یک داستان تازه و طوفان توییتری جدید که
انگار همه سلبریتیها باید یکیک در مورد قضیه عکسالعملی از خودشان نشان بدهند و
در مراسم رسماً شرکت کنند. اگر کسی چیزی در مورد خاصی نگوید، تعبیر به «مخالفت»اش
با قضیه و داشتن نظر عکس شده و اسکرینشات میگیرند و نگهمیدارند برای روز مبادا
که «بفرما! این همان بود که در مورد فلان و فلان قضیه سکوت کرد و حالا میگوید
بهمان». در مورد طرز فکر یارو استدلال و قیاس و نتیجهگیری و صدور حکم جهادی هم میکنند و به
اصطلاح خودشان «کوت» و «جاج» و رسوا میکنند طرف را.
بعد این
سلبریتیهای نازل و چیپ و کور و کچل، حلقهی دوستان تأیید و تحسین کننده و بهبهگو
و خا.یهمال را هم دارند که اگر جرأت داری برو توی کامنتدانیشان اعتراضی به توییت
یا پست بکن یا انتقادی کن، میپرند پاچهات را جر میدهند. اصلا ًخود طرف مینشیند
کنار و لبخند به لب و زیرچشمی نگاهات میکند و حتی پاسخ کامنتات را هم نمیدهد.
بقیه زحمتاش را برایش میکشند.
طرف میآید
درباره لوبیاهای توی عنش مینویسد یا صبح تا شب دارد درباره دیگران انتقاد و «جاج»
(قضاوت همراه با ریشر و نوت گذاشتن روی متن یارو و کامنتهای موافقان را جمع کردن
زیر ریتوییتِ خودش) میکند، بعد اگر کسی جسارت کند و تناقضات رفتاری و شخصیتی و
گفتاریاش را حتی مؤدبانه بهش گوشزد کند، مغضوب گروه دوستان قرار میگیرد و یک جر
دستهجمعی میخورد.
فضای
توییتر فضای کثافتی است. سیال و فعال و زنده... ولی کثافت. فضایی که بیش از هر چیز
بر پایه «رابطه» و «فالوئر» بنا شده. مثل تمام چیزی که به آن «رسانه» میگوییم.
مثل همان چیزی که از تلویزیون و رادیو بر میآید. پس بهتر نیست همان رفتاری را با
آن بکنیم که با رسانههای دروغگو و هدفمند دیگر میکنیم؟ فقط سر اخبار یا روی
کانالی که مختص فیلم است روشنشان کنیم. فقط صفحهی فرهنگی- اجتماعی یا فلسفی یا
ورزشیشان را که مورد علاقهمان است بخوانیم. سایر قسمتها را نادیده بگیریم.
دنبال «رابطه» با کسی نباشیم. مورد علاقهها شکار کنیم و مهمترین خبرها را بخوانیم
و سریع از در خارج شویم و به زندگی عادی بازگردیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر