شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸

31: مثل يك بطري زم زم وارونه


بطری نوشابه خانواده وارونه روبرویم افتاده. خالی. نوار قرمز و سفید دورش را می خوانم: وِز وز! (Wez wez)
تعجب می کنم. مگر ما نوشابه ای هم به این نام داشتیم؟ فکرم متمرکز نیست. آخر شب است. کمی گیج و خسته ام. امروز اسباب کشی حسن بود.
دوباره فکر می کنم: نوشابه ای به نام «وز وز»!
یکهو به خودم می آیم و حواسم سر جایش می آید: ای بابا! وز وز نه و زمزم! من فقط حروف انگلیسی را وارونه خوانده ام:zam zam
به تک تک حروف نگاه می کنم و سعی می کنم درست و وارونه ی هر کدام را مجسم کنم. اینکه چطور فقط با یک چرخش به حرف دیگری تبدیل شده اند. فقط حرف z است که از هر طرف بخوانی اش،‌ همان z است.
با خودم می گویم:‌شاید من زیادی (z) بوده ام. شاید با زیاد حرف زدن و روراست بودن، زیادی خودم را لو داده ام و دست خودم را پیش همه کس رو کرده ام. شاید زیادی رو بازی کرده ام. شاید باید (m)یا (a) می بودم که از هر طرف و در هر موقعیتی یک جور تازه تعبیرم کنند. شاید باید مثل ح و دکتر قاف می بودم که سکوت شان همیشه باعث راز آلودی شان است. سکوتی که باعث می شود یک رفتارشان را بارها و بارها پیش خودت تعبیر کنی و به هیچ کدام هم مطمئن نباشی و آخر باز دست به دامان خودشان بشوی و نگویند هم که منظورشان چه بوده از فلان حرف دو پهلو.
خسته شده ام از اینکه همیشه و همه جا همین  بوده ام. همین دختری که حرف دلش حرف زبانش است و به کسی تکه نمی اندازد و همیشه زود آشتی می کند. جانم به لبم رسیده از این آدم هایی که زود جذبم می شوند و زود کشفم می کنند و زود ازم خسته می شوند و گورشان را گم می کنند.
می خواهم این بار جور دیگری بخوانیدم:
وارونه...
عوضی...
جعلی...
مثل یک بطری زم زم وارونه.

ساعت ٤:٠٢ ب.ظ ; ۱۳۸۸/۸/۱٦
    پيام هاي ديگران(7)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر