دوشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۸

460: زنانی که ما بودیم

شوهرم می گوید اگر من آزمون وکالت را قبول بشوم، آنوقت یکی دو سال نمی توانم سر کار بروم و باید کارآموزی وکالت کنم تا پرونده گیرم بیاید و کارم روی دور بیفتد. توی آن مدت خرج خانه را چکار کنیم؟
توی این چند سال چند بار این را ازم پرسیده. وقتی سر کار می رفتم، خیلی راحت جوابش را می دادم که خوب مدتی با درآمد من زندگی می کنیم تا کارت روی روال بیفتد و به درآمد برسی. می پرسید قسط های دو تا وام مسکن را که می شود یک میلیون و هفتصد هزار تومان چه کسی می دهد؟ می گفتم موقتاً من می دهم. ماشین را چه کسی می خرد؟ من می خرم. خانه را چه کسی می خرد؟ من می خرم...
اما من تعدیل نیرو شدم و حالا در حوالی چهل سالگی بیکار توی خانه نشسته ام و راستش تصمیم هم ندارم دیگر بروم سر کار. چون هرچه پس انداز داریم تماماً پول من است که قرار است با آن خانه بخریم. یعنی دو سال پول را بانک مسکن خواباندم و حالا که وام ها درآمده، یکهو خانه گران شد و بازار مسکن به هم ریخت و قیمت ها مثل اسب رم کرده از کنترل خارج شد و ما هم اینقدر دست دست کردیم که کم کم شرایط به جایی رسید که در آن اوضاع دیگر خانه خریدن احمقانه بود و باید دست نگه می داشتیم تا قیمت ها یا ثابت شود و یا پایین بیاید و کمی منطقی تر شود. مثلاً قضیه اینطوری شده بود که من می توانستم آپارتمان قدیمی ساز 50 متری بی پارکینگ و انباری ام را بفروشم و با پولش یک آپارتمان 70 متری قدیمی بی پارکینگ و انباری در همین کوچه خودمان به دو برابر قیمت بخرم. یعنی منطقی اش اینطور بود که باید می شد یک خانه 100 یا 110 متری با این شرایط بخرم، اما خانه ی خودم را ارزان می خریدند و خانه های خودشان را گران می فروختند. مثل پروسه ی فروختن طلای دست دوم که وقتی حتی شما طلای دست دوم قرار است بخری، طلافروش یک چیزی این وسط را حق دلالی خودش فرض می کند و می کشد روی هر گرم طلا. این داستان کثافت، حتی شامل خرید و فروش سکه هم شده تازگی!!! یعنی شما سکه را می خری، دو سال بعد که می خواهی به مغازه دار جاکش بفروشی، ازت 10% ارزانتر از قیمت بازار می خرد. اصلاً هم دلیل خاصی ندارد. زورش می رسد و تو هم مجبوری و او از احتیاجت سوءاستفاده می کند.
خلاصه تا همین هشت ماه پیش هم هر وقت شوهرم ازم قول می گرفت که در زمینه ای ساپورتش کنم، راحت بهش قول می دادم. اما ورق برگشت و 50 میلیون دادند دستم و از کار بیرونم کردند.
مدتی بود که کم کم داشتم متوجه می شدم که کار کردن من، همانطور که مادر دوستم (که بازنشسته ی آموزش پرورش بود) و چند زن دیگر (بعد از 30-20 سال کار) بهم گفته بودند، باعث تنبلی شوهرم شده بود و داشت طوری می شد که انگیزه ی هیچ کار و تلاش اضافه در هیچ جهتی نداشت. مثل کارگزاران بیمه، سر جایش می نشست و فاکتورها را جلویش می چیدم و نصفش را تأیید نمی کرد که بخواهد هزینه اش را متقبل شود. یعنی راحت می گفت که «من نیازی بهش نمی بینم» و به راحتی نصف مخارج خانه را بی دلیل و اضافی تشخیص می داد و توقع داشت که خودم از حقوقم آن ها را پرداخت کنم. و توی این «خرج های الکی» رسماً تمامی مخارج شخصی من هم می گنجید. و تمام وسایل ریز و درشتی که قرار بود به خانه اضافه شود.  لپتاپ، پاور بانک، هارد اکسترنال، گوشی مبایل، ماشین، طلا، ظروف و وسایل برقی خانه و هر چیزی که قرار بود خرج روی دستش بگذارد، کاملاً اضافی و نالازم تشخیص می داد. حتی هزینه های درمانی خودم را باید از حقوق خودم می دادم. حتی ازم توقع داشت که بیمه تکمیلی اش هم بکنم و هزینه های درمانی او را هم من بدهم. مسافرت های سالیانه را من باید توسط مزایای رفاهی و اقامتی سازمان محل کارم جور می کردم. حتی با 37 سال سن و با گذشتن 8 سال از زندگی مشترکمان هنوز گواهینامه رانندگی اش را نگرفته و می گوید خودت با پول خودت ماشین بخر و خودت هم رانندگی اش را بکن و مرا اینطرف آنطرف ببرد. حتی در این 8 سال یک بار هم آزمون وکالت یا قضاوت را شرکت نکرده و نه درس می خواند و نه به شغل دومش اهمیتی می دهد و وقتی روی آن می گذارد و نه هیچ چیز دیگر. هر روز ساعت 4 می آید خانه و تا ساعت 12 شب ( 8 ساعت تمام به جز یک ساعت که صرف غذا و دستشویی رفتن و تلفن زدن می کند) روی مبل سه نفره دراز می کشد و توی توییتر جولان می دهد. 8 ساعت خودش یک شیفت کامل کاری است و می توانست لااقل تا 8 شب یعنی 4 ساعتش را توی دفتر پدرش صرف کار لیتوگرافی و یا اصلاً مسافرکشی یا هر کار کوفتی دیگری بکند و درآمدش را از 3 میلیون در ماه (برای زندگی دو نفره توی تهران باید لااقل 5 میلیون درآمد داشته باشی)، کمی بیشتر کند که یک پولی هم برای قسط و پس انداز و ماشین خریدن بماند. اما اصلاً دلش برای آینده مان نمی سوزد و هیچ چیز به تخمش نیست و ترجیح می دهد قسمتی از بار هزینه های زندگی را در کنار وظایف خانه داری به دوش من بیندازد.
خوب چه اشکالی دارد هان؟ این چیزیست که به ذهن شمای برابری طلب می رسد. اشکالش را بهتان می گویم. دخترعموی من ازدواج نکرده. آقا بالاسر ندارد. هرچه می خواهد می پوشد و خانه مجردی دارد و هر کجا دلش می خواهد می رود و از شوهر و فامیل شوهر هم پذیرایی نمی کند و دم به دم دوست پسر عوض می کند و خرج زندگی اش هم فوقش بشود ماهی یک میلیون یا بیشتر. خوب؟ خوب اگر بنده هم قرار بود خودم خرج خودم را بدهم و خودم خانه و ماشین بخرم و خودم کارهای خانه ام را بکنم (کارهای خانه ی یک آدم مجرد، یک سوم کارهای خانه ی آدم متأهل است. چون مهمان و فامیل شوهر هم ندارد که به خاطرشان بشور بساب کند)، و اگر قرار بود وظایف و خرج خانه را نصف به نصف به دوش بگیرم، پس اصلاً چرا شوهر کردم؟ فقط دنبال یکی می گشتم که جوراب هایش را از دور خانه جمع کنم و مدام توی سر خودم بزنم که برود حمام که ملحفه ها و بالش و تخت و پتو بوی گند نگیرد و مجبور نشوم هی بشویم شان و هی لیوان ها و ظرف های کثیفش را از دور خانه جمع کنم و زر زر مادرش را تحمل کنم که چرا بچه نمی خواهم و عیددیدنی فامیلش بروم که بهشان برنخورد؟
ریدم توی این زندگی متأهلی که من دارم. با این حساب بُرد با دخترعمویم است که از اول خودش را درگیر این بدبختی نکرده و خانم خودش است و به کسی هم جواب پس نمی دهد.
من حتی در خانه ی پدری هم هفته ای فوقش یک بار ظرف می شستم و اصلاً بلد نبودم ماشین لباسشویی را روشن کنم. غذا پختن را که اصلاً و ابداً بلد نبودم. حالا بیا ببین چه خرحمالی ای می کنم در خانه ی خودم! فقط روزی 10 بار کانتر آشپزخانه را دستمال می کشم. تازه بعد هم باید بروم سرکار و نصف خرج زندگی را هم بدهم؟ به ازای چه؟ اینکه شوهرم هم هفته ای یک بار در شستن ظرف کمکم کند یا ماهی یک بار توالت را به اسم شستن، کثافتمال کند؟ که مثلاً مهمان که می آید توی پذیرایی کمکم کند و بشقاب های میوه خوری را بچیند و چاقو را یادش برود و وقتی هم جلوی مردم بهش چشم غره می روم که چرا یادت رفت، همین مادر و خواهر خودم بگویند آخ آخ طفلک شوهرت. مرد که توی خانه کار نمی کند! این بیچاره همین قدرش را هم لطف می کند، پس بهش سخت نگیر و ازش مدام تشکر کن!
من نمی خواهم قاطی این بازی کثافت که دو سر باخت است بشوم. مدتی هست که به این نتیجه رسیده ام که کار کردنم بیرون از خانه، تماماً به ضررم است و شوهرم را روز به روز تن پرورتر و بی مسئولیت تر و خوش به حال تر می کند. پس من چه؟ باید دو شیفت تا 12 شب و حتی روزهای تعطیل مثل سگ، بیرون و درون خانه کار کنم و آخرش شوهرم بگوید درآمدم همین است که هست و بیشتر ندارم و می خواستی زن یک آدم پولدارتر بشوی. حتی سعی هم نمی کند که درآمدش بیشتر بشود. یعنی راحت با توجه به شغل فعلی اش، زمینه ی کاری امور حقوقی و قضایی را دارد و فقط کافی است به جای خایه مالی آدم های بی ربط، آدم مرتبطش را پیدا کند و ازش راهنمایی و کمک بگیرد و کمی هم درس بخواند و وکیل بشود و از این شغل و زندگی کثافت کارمندی نجات پیدا کنیم. اما به جایش آویزان من شده که دوره های بورس را بروم و باز دستش را به پول برسانم. انگار به این نتیجه رسیده که نمی تواند از پس هزینه های یک زندگی دونفره بر بیاید، حالا چه برسد به اینکه تصمیم می گرفتم یکی دو تا هم بچه بیاورم (که کاملاٌ هم حق داشتم و صغیر و کبیر ازم حمایت می کردند و خواسته ام یک چیز منطقی و حق طبیعی یک زن تلقی می شد و هیچ کاری هم از دستش بر نمی آمد که بتواند منصرفم کند). بعد این مرد حتی نمی تواند خرج خودمان دو تا را هم بدون آویزان شدن به این و آن بدهد. نمی دانم چرا اصلاً فکر کرد می تواند از پس تأهل بربیاید؟ آیا تا همین چند سال پیش وظیفه مردها تأمین هزینه های زندگی نبود؟ پس چطور شده که حالا هر مردی به خودش اجازه می دهد اعتراف کند که نمی تواند هزینه ی زندگی اش را بدهد؟ پس چرا می روید خواستگاری دختر مردم؟ پس چرا قوانین، هنوز قوانین 1400 پیش هستند و مردها همه جوره نسبت به زن اختیار دارند. اگر «اختیارات» هست، پس «مسئولیت» که ناشی از آن است چه می شود؟
توی سریال «ستایش 3» که همین روزها دارد از تلویزیون پخش می شود، می بینیم که دخترهای نره خر بیست و چند ساله، چون پدرشان مرده، باید بروند از پدربزرگی که اصلاً کاری برایشان نکرده و می خواهد سر به تنشان هم نباشد، اجازه ازدواج بگیرند. یا مثلاً پدربزرگی که خودش خانه ندارد و ورشکست شده و افتاده زندان، یکهو از وسط آسمان میفتد روی زندگی نوه های دختر و ادعای حضانت شان را می کند و می خواهد ببردشان پیش خودش! توجه کنید: دو تا زن بالغ بیست و چند ساله را! نه حتی دختر 9 ساله ای را که شما بهش مجوز ازدواج می دهید و او را واجد عقل و قدرت و اختیار و ازدواج و سکس می دانید.
بی فایده است. چیزی توی این جامعه و آن قانون تغییر نکرده و قرار هم نیست حالا حالاها تغییر کند. هنوز زن حق دوچرخه سوار شدن هم ندارد. هنوز سیگار کشیدن زن توی خیابان ممنوع است. هنوز مرد می تواند ادعا کند که زنش فرمانبردار نیست و خوب نیاز جنسی اش را برآورده نمی کند و حق دارد دوباره و چند باره ازدواج و صیغه و زنبازی و هرزگی کند.
هنوز از 1400 سال پیش چیزی برای زن ها عوض نشده. فقط ما نسل سوخته ای هستیم که این وسط، در حالی که هنوز برابری را به دست نیاورده ایم، جلوجلو باید هزینه اش را بدهیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر