شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۱

254: قانون ماهي قرمز

+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم اردیبهشت 1391 ساعت 21:47 شماره پست: 307

من از اين ماهي قرمز عيد كه هنوز نمرده و مانده كه انشاءالله عيد سال آينده را ببيند متنفرم (قبلاً نگفته بودم كه از ماهي‌هاي قرمز و اصولاً هرجور ماهي و آبزي‌اي متنفرم؟ حالا مي‌گويم.) و با اين‌حال ساعت هشت شب كه خسته و وامانده از راه مي‌رسم و زانوهايم از خستگي ضعف مي‌رود و كسي خانه نيست و من همينطوري كه هاج و واج وسط خانه ايستاده‌ام و دارم فكر مي‌كنم كه حالم بد است و بايد كاري بكنم... و دقيقاً همان لحظه كه به فكرم مي‌رسد الان قهوه_لازم‌ام... يكهو چشمم مي‌خورد توي چشم اين تخـ.م جن ماهي قرمز دهان گشاد چشم‌دريـ.ده‌ي عيد كه دارد از گرسنگي خودش را به ديواره‌ي تُنگ شيشه‌ايش مي كوبد... آنوقت به خودم مي‌گويم: اين غذا مي‌خواد... و مي‌گردم برايش يك تكه نان پيدا مي‌كنم كه به اندازه كافي نرم باشد و جوش شيرين‌اش كم باشد و ريزريزش مي‌كنم و برايش مي‌ريزم...
دقت كنيد: من از اين ماهي بي‌صاحب‌مانده بيزارم، با اين‌حال نمي‌گذارم گرسنه بماند، چون حق مسلم هر ماهي قرمز است كه وقتي مي‌خري و مي‌آوري و توي تُنگ (به ضم ت) به اين تَنگي (به فتح ت) مي‌اندازيش گرسنه نگذاريش.
اين يكي از قوانين مهم زندگي من است. به گمانم ترجمه‌ي ساده‌اش به زبان شما بشود: مسئوليت‌پذيري در مقابل اعمال.
بعدش چون كه من به قانون ماهي قرمز پايبندم (و بيشتر شماها نيستيد) در نتيجه:
1.    من هيچوقت بچه‌دار نمي‌شوم.
2.    من عاقبت خودكـ.شي خواهم كرد.
ربطش را خودتان پيدا كنيد. همه‌چيز را كه آدم نبايد براي‌تان توضيح بدهد.
گولي هر روز از اواسط راه برگشتن به خانه، مي‌آيد دنبالم و مي‌رساندم خانه. گاهي هم چون كه خجالت مي‌كشد هر روز بيايد خانه‌مان، مي‌رويم نيم ساعت توي پارك نزديك خانه‌مان مي‌نشينيم (از اين لحاظ هيچ فرقي با دوران دوستي نمي‌كند. ما گول خورديم. شما الكي به اين اميدهاي واهي ازدواج نكنيد كه دوران پارك و كوچه خيابان تمام مي‌شود و سر و سامان مي‌گيريد.).  مردم اينجور وقت‌ها با هم چه مي‌گويند؟ گل مي‌گويند و گل مي‌شنوند؟ لاو مي‌تركانند؟ لطيفه تعريف مي‌كنند و نخودي روي شانه‌هاي هم مي‌خندند؟ پس كو؟ ما چرا فقط درباره‌ي پول حرف مي‌زنيم؟ ما چرا حال‌مان دارد از اين زندگي دو نفره كه به تلخي زندگي يك نفره و سه نفره است به هم مي‌خورد؟
آدم تنهاست: وقتي كه تنهاست. وقتي ازدواج كرده. وقتي بچه‌دار شده. وقتي مي‌ميرد...
قسم به لوستر وقتي نور مي‌افشاند/ و لامپ كم‌مصرف وقتي مي‌سوزد و خاموش مي‌شود/ كه انسان تنهاست./ اگر كه بدانيد.
مي‌رويم از دكه‌ي جلوي مترو، روزنامه همشهري مي‌گيريم و مي‌نشينيم به خواندن آگهي‌ها: استخدام... اثاثيه‌ي منزل... آپارتمان فروشي 50-45 متري حوالي شرق...
-    اين زنـ.يكه حقوق منو بالا نمي‌بره. خيالش تخته از من. از بس سر به زير و بي‌دردسر كاراش رو راه انداختم و نذاشتم آب توي دلش تكون بخوره، يادش رفته كه هشت ماه مي‌گذره و قيمت همه چي چند برابر شده و با اين پولا ديگه نمي‌شه هيچ گـ.هي توي اين شهر خورد. بايد يه كم تنش رو بلرزونم. بايد اولش يه جاي ديگه پيدا كنم، بعدش با اطمينان جلوش وايسم بگم يا حقوقمو ببر بالا، يا مي‌رم.
-    پول ديگه حتي از عابربانك به كف دست آدمم نمي‌رسه، قبلش دود مي‌شه مي‌ره هوا. پنجاه تومن پنجاه تومن ور ميدارم و معلوم نيست چي ميشه.
-    آخخخخخخخخخخخخ... بدم مياد ازين زندگي. از اين نداري و بي‌پولي كه هر گـ.هي مي‌خواي بخوري با سر مي‌ري توي ديوار و بر مي‌گردي سرجات. مثل چيز مي‌مونه... اين چيه... نگا... مثل يه كفش ساق بلند تنگ... توي گرماي تابستون... نفس آدمو بند مياره... مي‌دوني چي مي‌گم؟
-    آره... امروز سرتون شلوغ بود؟ اين جاي چيه روي پيشونيت؟
-    مث سـ.گ خسته‌ام. اين رد عينك و ماسك كراتينه. وقتي كراتين مي‌كنيم بايد عينك و ماسك قوي بزنيم. سرطان زاست. يه فيش براي يارو زدم 800 تومن. فكر كن تمام كارو من كردم... اون پولشو گرفت.
«نداري»، يك بوت ساق بلند بندي است در گرماي مرداد ماه.
«نداري»، رد عينك كراتين است بر پيشاني.
«نداري»، يك قطار مترو است كه نيم ساعت تأخير دارد و با اين‌حال تو باز هم متنظرش خواهي ماند.
«نداري»، 350 هزار تومان حقوق است و صبح تا شب جان كندن و قسط سرماه و ليست بلند بالاي احتياجات.
«نداري»، كادوي تولد و عيد و ولنتاين و روز زن و روز مرد و عيد مبعث و عيد غدير و عيد قربان و سالگرد ازدواج است و دلخوري از «ندارم».
«نداري»، كلاس‌هاي نرفته‌ي زبان و بدنسازي و دكتر پوست و دكتر زنان و دكتر غدد است.
«نداري»، اسكرين سيور كامپيوتر است كه ديوارهاي آجري مي‌سازد تا بينهايت هركجا كه چشم كار مي‌كند.
«نداري»، غول مرحله‌ي آخر بازي DOOM است.
«نداري»، تُنگ شيشه‌اي ماهي قرمز عيد است، كه دنيا را از پس آن كج و كوج و رنگارنگ و دست نايافتني مي‌بيني. دنيايي كه «دنياي ديگران» است، نه دنياي تو.

پ.ن: زياد به مغزتان فشار نياوريد. ربطش به اين است كه:
1. بچه‌دار شدن يعني يك بچه‌ماهي قرمز عيد را توي تُنگ كوچك شيشه‌اي «زندگي» انداختن. تنگ شيشه‌اي كوچكي كه از پشتش زندگي آزادانه‌ي ديگران را به شكل كج‌و معوج تماشا كند و دستش به هيچ‌كجا بند نباشد.
2. هيچ ماهي قرمز عيدي نمي‌تواند به دنيا آمدنش را و تُنگ شيشه‌ايش را انتخاب كند... اما حق مسلم اوست كه زمان دقيق مرگش را خودش انتخاب كند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر