هيچوقت نبايد بچههايتان را به اندازه كافي «تحسين» كنيد. آدمهاي در كودكي تحسين شده، عقدهاي نميشوند. حس رقابت با ديگران را از دست ميدهند. احساس كمبود نميكنند. حسود نميشوند. براي بالا رفتن (اگر هم انگيزهاش را داشته باشند)، پا روي شانههاي ديگران نميگذارند.
كودكان تحسينشده، در بزرگسالي تبديل به «ملنگ» و«مشنگ» ميشوند.
ملنگ كيست: ملنگ آدمي است كه به كلي از مرحله پرت است و غالباً در مقابل مسائل پيچيدهي روزمره، گيج ميماند. ملنگ زيادي فكر مي كند و به هيچ نتيجهاي هم نميرسد.
مشنگ كيست: اكثراً خوشحال است. از ضعفهاي خود خبر ندارد. خودشيفته است و فكر ميكند آدم خاص يا مهمي است كه روزي ديگران او را كشف خواهند كرد.
اما «زرنگ» آدمي است كه در كودكي تحويلش نگرفتهاند. هفت هشت تا خواهر و برادر داشته و هميشه با مف آويزان و شلوار پاره توي كوچه ول ميگشته يا اگر هم وضع ماليشان بد نبوده، پدر و مادرِ درست درماني نداشته و بچهي طلاق بوده.
زرنگ وقتي بزرگ ميشود و ميرود مدرسه و دانشگاه، باز هم تحويلش نميگيرند و آدم حسابش نميكنند. هر چقدر هم خرخواني ميكند به جايي نميرسد. چون زرنگها معمولاً هوش خوبي ندارند، چرا كه اگر داشتند قبلاً به خاطرش تحسين شده بودند. اما زرنگ به هرحال ميداند كه توي دانشگاه چه بخواند كه با آن هوش ضعيف از پساش بربيايد و بعداً هم به دردش بخورد (زرنگها معمولاً حسابداري يا نقشهكشي يا رشتههاي سادهي ديگر را ميخوانند كه با يك فوق ديپلم يا ليسانس به راحتي پول در بياورند. رشتههاي كاربردي.)
بعد از دانشگاه (اگر رفته باشد و به محض ديپلم گرفتن توي بازار كار نيفتاده باشد)، تازه زمان شكوفايي زرنگ است. ملنگ و مشنگ كه با هوش سرشارشان رتبههاي نخست كنكور و ارشد را ربودهاند و توي مدرسه و دانشگاه كما فيالسابق تحسين شدهاند، با اين فكر كه بعد از فارغ التحصيلي هم دنيا به كامشان است، رشتههاي «محض» ميخوانند و هي مدرك ميگيرند. اما درست زماني كه ملنگ و مشنگ دارند توي دانشگاه خودشان را ارتقاء سيستم ميدهند و وقتشان را صرف مدرك روي هم گذاشتن ميكنند، زرنگ دارد با خر حمالي و خا.يهمالي و شاگردي، براي خودش «سابقهكار» و «بيمه» درست ميكند و« رزومه» ميسازد.
عاقبت وقتي ملنگ و مشنگ با مدرك كارشناسي ارشد و دكترا از دانشگاه فارغالتحصيل شدند، تازه اول راهي هستند كه زرنگها خاكش را خوردهاند و حالا دارند پول پارو ميكنند. موقعيتهاي شغلي توسط زرنگها اشغال شده. حقوق و سابقهكار و بيمهي خوب دارند. كارمندان رسمي دولتي يا شركتهاي بزرگ خصوصي هستند. در دنياي شغل آزاد هم با خرحمالي و شاگردي كار را ياد گرفتهاند و حالا وقت بهرهبرداريشان رسيده است.
حالا چطور ميشود؟
ملنگ و مشنگ كه غرورشان اجازه نميدهد زير دست يك «كمهوش» و «بياستعداد» با «مدرك دانشگاهي پايينتر از خودشان» كار كنند، مدتي الاف ميچرخند و پول در نميآورند و چسي الكي ميآيند كه تن به چنين خفتي نميدهند. اما به زودي بيپولي بهشان فشار ميآورند و در مييابند كه در جامعه، «پول» حرف اول را ميزند و «شأن و احترام اجتماعي» زاييدهي موقعيت اقتصادي است. براي همين سالها بعد، وقتي زرنگ پايگاه محكم اقتصادياش را پيدا كرده و ديگر زلزله هم تكانش نميدهد، ملنگ و مشنگ تازه سرشان را پايين مياندازند و با خفّت و حقارت، سر پيري ميروند يك دوره چند ماههي حسابداري ميگذرانند كه شايد شانس بياورند و كارمند دونپايهي شركت آقا يا خانم زرنگ بشوند.
زرنگها توي محيط كار «زيراب زني» و «چاپلوسي» و «زير كار در روي» و «آدم فروشي» را خيلي بهتر از ملنگها و مشنگها بلدند. چرا؟ چون زماني كه آن دو تا داشتند درس ميخواندند و وقتشان را توي دورههاي هنري وادبي تلف ميكردند، اينها توي دنياي كاسبي افتادهبودند و داشتند دورههاي تخصصي پول پارو كردن را ميگذراندند.
زرنگها به طور ذاتي «بي همه چيز» و «بي پدر مادر» هستند و فاقد «غرور» و «عزت نفس» و «شرف» و «اصالت» ميباشند و به كسي اعم از ملنگ و مشنگ رحم نميكنند و خيلي زود سوار ديگران ميشوند و ازشان سوء استفاده ميكنند. چرا؟ چون از اولش هم دلشان به حمايت پدر و مادر خوش نبوده است و سر سفره ديگران بزرگ شدهاند و گُرگ بار آمدهاند.
نتيجه:
زرنگها در اثر زرنگي، مالك تمام منابع مالي و انساني و زميني و هوايي ميشوند و كنترل جامعه را بدست ميگيرند. در حالي كه ملنگها و مشنگها هي آه و افسوس ميخورند كه چطور شد با آن همه استعداد و هوش و توانايي، به اينجا رسيدند كه لنگ يك قران و دو شاهي هستند.
و اينطوري است كه مدام توي خيابان به پُست آدمهاي گيج و منگي ميخوريم كه قوز كردهاند وسيگار لاي انگشتانشان است و نگاهشان به جاي دوري خيره مانده و لاينقطع آه ميكشند. آدمهاي آويزاني كه هشتشان گرو نهشان است و هميشه بدشانسي عين بختك رويشان افتاده و بدبختي عين سگ هار پاچهشان را گرفته و ول نميكند. آدمهايي كه بهشان ميگويند: لوزر.
اگر به اين آدمها برخورديد، سريعاً راهتان را كج كنيد و از كنارشان فرار كنيد. اينها مرضي بدتر از ايدز و هپاتيت دارند.
يك نفر در كودكي اينها را تحسين كرده. متأسفانه.
نه اتفاقا
پاسخحذفدرسته که زرنگ ها توی یه خونواده ی فقیر با هفت و هشت تا بچه بزرگ شدن و هیچ کس تحویلشون نگرفته، اما غالبا هوش خوبی دارن و رتبه ی برتر دانشگاه هم دقیقا همین زرنگ ها میشن، نه ملنگ ها و مشنگ هایی که ننه باباشون کلی خرجشون کردن. زرنگ ها خرخونی نمی کنن، کتاب هم بخونن کتاب های مورد علاقشون رو می خونن نه کتاب های درسی. اصلا بیشتر جمعیت کتاب خون از بین همین هاست نه بچه تیتیش پولدارا. با این حال باز هم چون باهوشن و عقلشون می کشه کنکور قبول میشن و یه رشته ی حسابی می خونن.وقت هم تو دوره های ادبی هنری تلف نمی کنن. ادب و هنر رو با کمترین امکانات به بهترین شکل یاد می گیرن.توی دانشگاه چون از محیط گند خونوادشون دور شدن، می درخشن و مورد تشویق و حسادت قرار میگیرن.آخرش هم با یه مدرک ریاضی یافیزیک از دانشگاه شریف، میشن یه شاعری،راک خونی چیزی و بعد هم میرن اروپا یا امریکا. اونجا نیازی به پادویی و خایه مالی نیس چون اونجا زرنگارو تحویل می گیرن و اونجاس که مثلا خوشبخت میشن.
اما ملنگ ها و مشنگ ها که با کلی کلاس کنکور و اینا نه کنکور قبول شدن و نه عرضه ی کار کردن دارن باز با کلی پول میرن مالزی که مدرکش و هیچ جا جز ایران قبول نداره و آخرش هم هیچی.
باور کن این به واقعیت نزدیکتره.چون من خودم تو همچین خونواده ای بزرگ شدم. الانم نصف همون هفت هشت تا بچه اروپا و امریکان.
من اینجوریش رو ندیدم. شاید مورد تو خاص بوده. به هرحال این نوع چهارم رو به افتخار شما «کلنگ» نامگذاری می کنم!
حذفنمیدونم از کدوم دسته هستم.شاید مشنگی که سعی در زرنگ بودن داره.اما کسایی که دور و بر میبینم 90 درصدشون زرنگن !!! دیروز فکرم مشغول این بود که چقد جلب هستن بعضیا و من چرا با همه ی سعی و کوششم برای آدم گونه زندگی کردن و بی اهمیت بودن به اینا باز هم تا فی خالدونم میسوزه وقتی میبینم در راس همه چیز منافع اینا قرار داره .منافعی که براش همه چیز رو به گند میکشن.این پست عالی بود
پاسخحذفمرسی. اسمتون رو ننوشتین؟
حذفبا درود
پاسخحذفخیلی خوشم اومد. نمیدونم چه اصراریه حتماً این تیپهایی که ارائه کردی کاملاً «طابق النّعل بالنّعل» عین واقعیت باشه و مو لای درزش نره. حال این واقعیت چه مرضیه. مطمپناً مرض مشنگها و ملنگها نیست بیشتر میخوره از یکی از امراض زرنگها باشه. اگه کسی دیگه تجربه دیگهای داره میتونه تو وبلاگش بنویسه زرنگها برن بخونن. من که حال کردم. عزت زیاد.
آره دیگه. وبلاگ هر کسی چهار دیواری اختیاریه. تجربیات خودش رو می نویسه.
حذفحرفتو قبول دارم، این پستت را با شیفتگی خوندم، زندگی را می چشی و هضم می کنی و می نویسی. برای همین دوستت دارم
پاسخحذف:*
حذفاینجا زیاد بیاد. دلم واست تنگ میشه.
فکر میکنم دارم دورهی زرنگی رو میگذرونم(از اونایی که دانشگاه نرفتهن)
پاسخحذفولی خب نه کـ.ـون کار کردن دارم
نه زبون (...)لیسی
نه دست(...)مالی
نه هفت هشت تا خواهر برادر
توی این خنزر پنزراتون "جفنگ" پیدا میشه که مثل من به هیچ دردی نخوره؟
یه پست عالی بود که با لذت خوندم. مرسی