من کشف کردم که یک «اصولگرا» هستم. به قرآن مجید که راست میگویم. بعد از
عمری پژوهیدن روی مغز و رفتار و کنش و واکنشهای خودم، کشف کردم که یک «اصولگرای
درون» دارم و دیگر حق ندارم سنگ اصلاحطلبها را به سینه بکوبم. دیگر خفه.
بد نیست شماها هم یک سری به خودتان بزنید. شاید که شما هم ز پس عمری
اصلاحطلبی، اصولگرا بوده باشید (یا بالعکس).
یک استادی داشتیم (سید سعید جلالی. یادش گرامی. هر کجا هست، خدایا به
سلامت دارش) که یک وقتی میگفت: همهی ما درون خودمان یک دیکتاتور کوچولو داریم.
پدر ایرانی به بچهاش میگوید جلوی من پایت را دراز نکن. برادر بزرگ به کوچک زور
میگوید. دیکتاتوری در ما نهادینه و فرهنگی است.
هیچی. همین. خواستم بگویم. چیزی را که او آن موقع میگفت: من الأن بهش
رسیدهام. فیالواقع درون خودم کشفاش کردهام.
تـ.یرماه88 توی شرکتی کار میکردم که یک پیر دختری مدیر داخلیاش بود و
پدر من یکی را درآورده بود. بعد، این از حامیان پر شور جنـ.بش هم بود و آی خودی جر
میداد سر آن شلوغیها که بیا و ببین. مدام آهنگهای مرتبط خوانندگان آن طرفی را
با صدای بلند توی شرکت میگذاشت. انگار که همه باید با ایشان هم سلیقه باشند. و
اخبار بیبی.سی را با صدای بلند برای همه میخواند.
حالا یک شناسنامهای ارائه کنم از این خانم:
متولد مشهد. در 18 سالگی وارد شرکتی که یک آقای 24 ساله مدیر آن بوده
شده. بلافاصله با آن آقا رابطه جنـ.سی برقرار کرده است. مدتی بعد رئیس شرکت ازدواج
کرده است و حالا ده سال از ازدواجش میگذرد ولی این خانم همچنان با این توجیه که
«من اول باهاش دوست بودم و اول من و دوست داشت و بعد اون زنیکه رو گرفت» خود را
نسبت به این آدم محقتر میداند و رابطهاش را با ایشان حفظ کرده و یک جور همسر
دوم بی جیره و مواجب، با حفظ سمت مدیر داخلی برای ایشان محسوب میشود. یک جور
بپّا. سگ نگهبان. زن صیغهای. هرچی. و این «هرچی» بدون اینکه متوجه باشد همه
کمابیش از رابطهاش با آقا رضا (رئیس شرکت) خبر دارند، همینجوری سرش را توی برف
کرده و راست راست توی چشم زن یارو نگاه میکند و اعتماد زنه را به عنوان یک دوست
جلب کرده و باهاش نان و نمک میخورد و رفیق گرمابه گلستان زن یارو شد که چی؟ که من
برایت آمار دختربازیهای یارو را در میآورم و بهت خبر میدهم (حالا جریان این است
که خودش بیشتر توی این کار منافع دارد تا زن یارو. و با دادن آمار یارو به زنش، در
واقع از یک اهرم فشار قانونی برای کنترل هرزگیهای آقا رضا استفاده میکند. در این
حد پیچیده!)
صبح تا عصر گوشی تلفن داخلی دم گوشش است و اخبار خاله زنکی داخلی را به
آقا رضا آمار میدهد: فلانی همش داره با تلفن حرف میزنه. از پشت سرش رد شدم دیدم
داره توی کامپیوترش فال ورق میگیره عوض کار...
رابطه پنهان این خانم با آقای رئیس، باعث میشود که هر منشی یا کارمند
زن تازه واردی را به چشم یک رقیب بالقوه نگاه کرده و بعد از یک هفته از ورود او، شروع به جفتکپرانی و زیرآب زنی و اذیت و
آزار طرف کند. طوری که به جرأت میتوانم بگویم در آن شش ماهی که توی آن شرکت کوفتی
کار کردم، این زنیکه ملکهی عذاب من بود و آنقدر روی اعصابم رژه رفت و زیرآبم را
زد که آخرش باعث اخراجم شد.
روز آخر که تمام اینها را به آقای رئیس گفتم، ایشان اذعان داشت:
خودم میدونم. ایشون با هر کارمند زنی که از در این شرکت بیاد تو همینطوره.
با قبلیها هم همینطور بوده.
میخواستم بگویم: مردک حیف نان، تو که این چیزها را میدانی، این زنک را گذاشتهای سر
جگرت که چه بشود؟ که کل محیط شرکتت را به گند بکشد؟ یا اینکه آنقدر آتو دستش داری
که دیگر مجبوری او را وکیل و وصی و همه کارهی شرکتت کنی؟
نگفتم. فایدهای هم نداشت. آن زنیکه موقعیت خودش را داشت و گفتن من هم
دردی از کسی درمان نمیکرد. همه میدانستند و ترجیح میدادند به روی خودشان
نیاورند.
این زن یک اصلاحطلب بود. آبدارچی شرکت که صبح تا شب تا وقت گیر میآورد
توی سایتهای پو.رن میگشت، هم اصلاحطلب بود. رئیس شرکت هم که خودش ناخن کوچکهی
سرمایهداری و زورگو و بورژوا و عیاش و بیاخلاق بود هم اصلاحطلب بود. حتی باتوم
هم خورده بود. به قرآن مجید.
همهشان در بخار غلیظی از هیجان آن روزها چرخ میخوردند و خودشان را
منجیان بشریت و آزادی و پاسداران حریم انسانیت و اخلاق میدانستند. حتی خیلی تأکید
بر اخلاقمدار بودن نامزد انتخاباتی مورد نظرشان هم میکردند که در کل مناظرات از
حدود اخلاق و ادب و انسانیت هرگز خارج
نشده و اوست که رهبر و الگوی ایشان است.
همان آدم برای دلسرد شدن من از کل جنبـ.ش کافی بود. جنبشی که تکتک
اعضایش مرکب از ماست. ما آدمهای بیاخلاق، قدرتطلب، خیانتکار، سودجوی نامرد که
به هیچ چیزی پابند نیستیم و هر جا که قدرت به دستمان بیفتد از آن گروه دیگر، گرگتریم.
با چشمهای خودم دیدم. و بعدتر باز هم، و باز هم در میان اصلاحطلبان
بودم و دیدم که اینها هم بهتر از آنها نیستند. که مشکل از این و آن نیست. از خود
ماست. از سرمایهداری و قدرت طلبی و دیکتا.توری نهادینه در وجود تکتک ماها.
مثلاً اینکه بنده به شخصه به آزادیهای شخصی در مورد خودم معتقدم، ولی
به عقاید دیگران احترام نمیگذارم، چون به نفعام نیست.
قسم میخورم که اگر پول و قدرت و مقام داشتم، از هر مدیر و رئیسی که میشناسید
بدتر و بیاخلاقتر میشدم.
مطمئنام که پایش که بیفتد به خاطر منافع خودم حاضرم پا روی تمام
شعارهای روشنفکریام بگذارم.
در تک تک اجزاء زندگیام، فرصتطلبی، سوءاستفاده از ضعیفتر ها، فریب
دادن خودم و دیگران، توی صف زدن، رعایت نکردن حقوق جامعه و تمام بدرفتاریهای یک
انسان بدوی و نا متمدن کاملاً عیان است.
این از من.
شما هم یک نگاهی به چاه گـ.ه درونتان بیندازید، بد نیست.
آیا ما لیاقت دمو.کراسی، لیاقت عدالت را داریم؟ یا دمو.کراسیمان، چهرهی
دیگری از دیکتا.توریمان است؟
از این چیزا زیاد دیدم؛ انواع و اقسامش رو. اهل باد و هوا حسابشون از بقیه جداس، از هردو جانب.
پاسخحذف15سال با جماعت اصولگرا کار کردم و تظاهر نکردم شبیه خودشونم. اهل لابی کردن هم نبودم. در نتیجه، همون چیزی که بودم باقی موندم و احترام متقابل به هم میذاشتیم.
شکی ندارم که مردم بوقلمونصفتی هستیم. اما بخش مهمی از این قضیه به خاطر شرایط موجود به وجود اومده و بیمنطق و سودجو و فاسد و بیرحم بار اومدیم. موجودات عجیب و متناقض و بیفرهنگی هستیم.
من وقتی فیلمای مربوط به وحشیگری های قرون وسطی و مثلا انقلاب فرانسه یا برده داری رو می بینم، دلم میخواد بگم الان اینجور نیست و الان سال 2014 هست. ولی دروغه. عجیب با این تصاویر احساس قرابت میکنم. انگار تجارب شخصی و هر روزه امه. ماها داریم وسط این وحشیگری و کثافتکاری و قرون وسطی زندگی می کنیم. نمونه اش اسیـ.د پا.شی.
حذفنمیدونی وقتی بین این همه کار. کاغذو نوشتنو پاره کردن غرق میشم بعد یهو میام اینجا یه سری و این صفه ی تورو میخونم چه حالی بهم دست میده....(بقیه اش هم حذف شد)
پاسخحذفچرا حذفش کردی. دوست داشتم بخونم.
حذفاولش که اینو خوندم اولین چیزی که به ذهنم رسید ... ای بابا...ولش کن...
پاسخحذفاخه به گه کشیده شدنه تعاریف زنو شوهری و دوست داشتنم حدی داره دیگه! (این نبودا...)
انگار چندش اور ترین اتفاق برای من ازدواج با یه مرد ا.ی.ر.ون.ی شده..."مثه دخترای دوروبرم بودن شده"...نمیگم خاصم! نمیگم ان خاصی ام! میگم چندشم میشه که هیچ تعریفی از هیچی برا خودمون نداریم بلکه ریدیم ب تعاریف...این اولین جیزی بود که به ذهن من اومد...
البته این پست کمتر از پستایی با تگ «خرده جنایت های زن و شوهری» در رابطه با زن و شوهری بود! این بیشتر درباره ناخودآگاه آدمیزاد بود و خودآگاهش که چقدر بهش دروغ میگن. چی فکر میکنه و چی هست.
حذفاما با تمام ایدهآل هات از ازدواج، بازم دور میزنی و برمیگردی به همین پله ی اول و درگیرش میشی و باید باهاش کنار بیای.
این و باور کنی یا نه: توی این دنیا هیچی رو نمیشه عوض کرد. فقط باید باهاش کنار اومد.
چرا میشه عوض کرد...معتقدم به شدت بهش!! میشه...من کردم...
پاسخحذفچون کامنتم ربطی به چیزی که میخواستی بگی نداشت حذفش کردم...