نوشته شده در شنبه بیست و یکم اسفند 1389 ساعت 23:31 شماره پست: 196
س.ن:
اول هر كي اومد بهم گزارش بده كه ميشه راحت نظر گذاشت و راحت صفحهي وبلاگ باز ميشه يا نه. بعدش بقيه اش رو بخونين و نظر بدين لطفاً. احتمالاً مشكل كامل لود شدن صفحه بر طرف شده و نوار كناري رو هم ميبينيد يا نه؟
________________________________________
همين الان بحث جالبي بين من و يك خانم جوان ديگر در اتوبوس پيش آمد. خواهر و مادر من خانهدارند و هر دو زن داداشم و خودم كارمند. زن داداش اولي هنوز حسرت روزهاي خانهداريش را ميخورد.
شكايت از وضع كار و ترافيك خيابان را تا به حال از زن هاي مختلفي توي اين اتوبوسها شنيدهام. اكثر زنهايي كه شاغلاند از وضعيت خود ناراضي بوده و به روزگار زنان خانهدار غبطه ميخورند. حالا بماند كه خانهدارها هم به خيالشان است كه كار كردن مدينهي فاضله است و حقوق خوب و استقلال اقتصادي و قدرت تصميمگيري در زندگي مشترك و عشق و حال انتظارشان را ميكشيده و اينها بهش گفتهاند «نه» و تپيدهاند توي خانه و خر حمالي ميكنند.
خر حمالي:
خانم خانهدار محترم! تو با سوژههايي مواجهي كه يك زن شاغل برايشان تره هم خرد نميكند. دنياي تو دنياي متغير و تفكيكنشده، اقتصادي نشده، اندازهبندي نشده و ولنگاري است كه در آن هر گلي بزني به سر خودت زدهاي:خانهي خودت است و جهيزيهي خودت و شوهر خودت است كه بهت زور ميگويد. مردي كه مخارجت را ميدهد و صبح تا شب به خاطر تو عين خر كار ميكند.
اول و آخر محاسبات عددي تو، انجام چهار عمل اصلي (جمع و تفريق و ضرب و تقسيم) بر حقوق سر ماه شوهر بينوايت است.
كمبود هميشگي وقت، ترافيك خيابان، نهار را سرپا خوردن بدون ماست و سالاد و ترشي و نوشابه و دوغ، هر دقيقه در استرس بودن، هر ساعت بين سه تا سي عدد حرف كلفت و مفت و ناروا از رؤسا و همكاران شنيدن، ساعتي هزار بار حلال شدن هر ريال حقوق سر ماهت به كامت.
حقوق سر ماه:
زنهاي خانهدار عزيز دل! سيصد و سي هزار تومان براي شما پول است. اگر هر روز برويد سر كار، خواهيد ديد كه تمامش كرايه ماشين و پول بنزين و كفش و لباس و قبوضتان خواهد شد.
يا برعكس: اين پولها براي شما پول نيست، وقتي فيس تو فيس آقاي شوهر ميايستيد و يك ميليون تومان ازش درخواست مساعده ميفرماييد براي عوض كردن اجاق گازتان با آخرين مدل بازار يا عوض كردن سرويس طلايتان با مد امسال.
اصولاً بحث پول براي شما چهرهي ديگري دارد، متأسفانه.
شما نميدانيد كه هر دقيقه از روزهاي باقيماندهي زندگيتان را در ازاي حقوق آخر ماه به آقاي رئيس «پيش فروش» خواهيد كرد.
شما نميدانيد كه آزاديتان را براي حرف زدن با مبايل، براي بگو بخند با همكاران، براي نگاه كردن از پنجره به برف زمستان يا شكوفههاي بهار، براي گوش دادن موزيكهاي مورد علاقه با هندز فري مبايل و براي هر كار ديگري كه در حيطهي كاري نباشد و براي آقاي رئيس پولساز نباشد، از دست خواهيد داد.
شما نميدانيد كه ديگر يك وعده غذا عين آدميزاد نخواهيد خورد.
شما نميدانيد كه هر روز چهار ساعت (رفت و برگشت) يك لنگپا توي اتوبوس و مترو با مردم نبرد تن به تن خواهيد كرد و كفش تميزتان را لگد ميكنند و هلتان ميدهند و اشياء داخل كيفتان را در اثر فشارات وارده ميشكنند و جيبتان را ميزنند و صداي گدايان پاكستاني و افغاني و دستفروشان كُرد و جنوبي، و حاجيفيروزهاي سرخ و سياه اين روزهاي دم عيد، پردهي گوشتان را جر ميدهد.
شما نميدانيد كه سر كار كه هستيد خيلي روزها از صبح تا شب، حتي پانزده دقيقه باسـنتان با صندلي روبوسي نميكند. كه صبح تا شب مقنعه بيخ گلويتان را چسبيده و پايتان توي كفش ميخچه و قارچ ميزند.
شما نميدانيد كه براي خاطر تايپ يك نامه نيم صفحهاي، بيست مرتبه تا اتاق رئيس ميرويد و هي اصلاحيه را تحويل ميگيريد و اصلاح شده را تحويل ميدهيد و باز از سر نو.
شما نميدانيد چقدر تحقير ميشويد و چقدر شخصيتتان خرد ميشود و چقدر فشار رواني بهتان وارد ميشود و حرف زور ميشنويد.
.
.
.
شما نميدانيد... و همين است كه ميتوانيد در ازاي خوابيدن بغل آقاي شوهر و لباس پوشيدن (گاهاً) به ميل او و كمي سگ نبودن و مراعات احوالات آدمي مثل خودتان در فضاي خانهتان، مرتب دستتان را طلبكارانه جلويش دراز كنيد و حق خود را بطلبيد و خرجيتان را بخواهيد و چيزي حتي فراتر از اين.
حيف كه آدميزاد به تدريج خودش را با شرايط وفق ميدهد... حيف كه آدميزاد جان سگ دارد... اگرنه شما اگر سر كار ميرفتيد، در پايان روز اول كاريتان، توي مسير برگشت، خودتان را از بالاي پلي چيزي پرت ميكرديد پايين و خلاص.
مادر عزيزم! كه هر شب تا پايم به خانه ميرسد پاچهام را ميدري كه چرا ظرف نميشويي و چرا جارو نميكني... كه وقتي ازت ميپرسم: شام چي داريم؟ در جواب من كلمات قصار ميگويي كه: دو تا سيبزميني رنده كن يه كوكويي درست كن ما هم بخوريم! به خدا اگر در پايان يك روز كاري كه از صبح حتي يك ربع روي صندلي ننشستهاي كسي اين جمله را تحويلت بدهد، احساس ميكني درست در همان لحظه درد زايمان زودرس ميگيري!!!
چطور به خودت حق ميدهي كه صبح تا شب دنبال ددر و مهماني و اينجا و آنجا باشي و شب حتي يك شام هم درست نكرده باشي و تازه در جواب شكوه و شكايت من از كار، در بيايي بگويي: واسه كي كار ميكني؟ خودت... خانم جان تو براي كه كار ميكني؟ شوهرت. براي كسي كه خرجت را ميدهد و درست نقش آقاي رئيس را دارد براي بنده. پس اگر گفت بمير هم بايد بميري. اگر حرف زور زد بايد بگويي چشم. اگر كمكاري كني حق دارد اخراج يا تنبيه يا كسر از حقوقت كند؟ يا به روش سنتي چند ضربه شلاقت بزند... خوب است؟
خواهر متأهل عزيزم! كه توان مالي مرا در خريدن يك انگشتري بدلي پنج هزار توماني، به حساب اوج آزادي و استقلال مالي و تمكن من ميگذاري... تو نميداني كه داشتن يك انگشتر بدلي درپيت و يك شال ارزان قيمت و چند تا لاك و جيجي بيجي و لوازم آرايش، به آنهمه جر خوردن نميارزد.
وقتي ساعت ده شب شوهرت را براي خريد my baby و شير خشك و خمير دندان، پنج طبقه بالا و پايين مي دواني... وقتي ليست خريد را ميدهي و موقع تحويل اگر يك قلمش ناقص باشد به قطعات مساوي تقسيماش ميكني...به ياد بياور كه در زندگي من، كسي به نام شوهر نيست كه مسئول تمام اين ليستهاي بيپايان خريد و بالا پايين دويدنها و پول آوردنها باشد... خودم هستم. تنها خودم كه بار تمام اينها را به دوش ميكشم. و مضاف بر اينها تنهايي در رختخواب بدون تجربهي لذت جنـ.سي و حضور شانههايي تسلادهنده در پايان يك روز وحشتناك كاري... چيزي به نام سـ.كس كه تو آن را به شوهرت ميفروشي و در ازايش پول (نفقه و مهريه) ميگيري و وانمود ميكني كه يك بردهي جنـ.سي هستي كه هرگز هيچ لذتي در اين ميانه نميبرد.
وقتي روزي چهل و هشت مرتبه به شوهرت تلفن ميزني كه بهش خرده فرمايش كني و يا هفت تا قرآن در ميان، صداي يك ضعيفهي كارمندي را در شعاع يك كيلومترياش بشنوي و خشتكش را پرچم كني، يادت باشد كه من در حين كار حتي وقت ندارم از هر ده تلفن دوست پسرم، يكيش را جواب بدهم، و اگر هم يكي را جواب بدهم اينطوري است: سلام عزيزم. مرسي. زود بگو، وقت ندارم سرم شلوغه... و آنقدر اين جواب ندادنها و سرديها و خستگيهاي كاري روي سر رابطهمان هوار ميشود كه كمكم بدون اينكه بدانيم از هم فاصله ميگيريم.
خانم خانهدار دوستداشتني! تو در سيارهي كوچكت، زير حباب شيشهاي كوتاه و حقيرت، گل سرخ شازدهكوچولويت هستي. قدر روزهاي خوشت را بدان و الكي دربارهي حقوق زن زر نزن. حقوق زن سوژهايست كلاً در ارتباط با زناني كه پا به پاي مردان جان ميكنند و حتي بيشتر از آنان.
نميگويم كاري كه تو ميكني درست نيست. چرا اتفاقاً درستش همان كاريست كه تو ميكني: مثل خانمها توي خانهي خود ملكه بودن و فرمانروايي كردن و حرف زور نشنيدن و اگر شنيدن از كسي شنيدن كه دست كم حقي به گردنت دارد... ولي موقعيت خودت را درست تحليل كن و دو دستي به آسايش و آرامش و رفاهات بچسب و هرگز آرزو نكن كه از خانه بيرون بيايي و شاغل باشي.
به قول فروغ:
بگشاي در كه در همه دوران عمر خويش
جز كنج ميلههاي قفس خوش نبودهام...
________________________________________
پ.ن: تصميم گرفته بودم تا عيد آپ نكنم. يعني هيچ نيرويي نميتوانست وادارم كند كه با اين خستگي و جان كندن عين سگ از صبح تا شب، بيايم اينجا را هم آپ كنم... ولي من آن ديوانهاي هستم كه هميشه در سختترين شرايط با خودم لج ميكنم و كم نميآورم.
اين پست را توي اتوبوس بعد حرف زدن با يك زن جوان در رابطه با اشتغال زنان نوشتم. چطور است يك سري پست با موضوع «اتوبوسيه» بنويسم؟ تأملات اتوبوسيام خيلي زياد است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر