نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390 ساعت 22:26 شماره پست: 199
بابا طبق عادت هر شبش نخ دندان كوفتياش را ميآورد بالاي سر من كه پاي كامپيوتر نشستهام مياندازد. در همان حال بينگ بينگ صدا توليد كردن و پاشيدن آب دهان و غذاهاي لاي دندانش به سر تا پاي من و مانيتور، نصيحتم ميكند كه آدم بشوم و اينقدر پاي اينترنت ننشينم و فكر كمخوابي و صبح سر كار رفتن و قبض آخر ماه دايلآپم را بكنم(كلاً خيلي نگران قبضها و هزينههاي من است. قبض مبايل. خريد لباس. هزينهي دورههاي آموزشيام. كرايه ماشينها. و كادوهايي كه براي ديگران ميخرم... ولي به اندازهي يك دوريالي هم براي اين نگرانياش هزينه نميكند.)
«گودر» چه چيز بدي است. عين ايـ.دز آدم را ميگيرد و ول نميكند. تا بيايي به خودت بجنبي ميبيني nتا آدم را «فالو» كردهاي و آن عـ.نها هم هر شب nتا «آيتم» را «شر» ميكنند و تازه لينكهاي گودري وبلاگنويست با آن پستهاي طولانيشان هي راه به راه دارند آپ ميكنند و نتيجه اين ميشود كه هر شب كه نيت ميكني سري به گودر بزني و بروي كپهي مرگت را بگذاري، با دويست تا آيتم جديد نخوانده مواجه ميشوي و نميتواني تصميم بگيري الان كدام را بخواني و كدام را نه و يا اصلاً گور باباي همه كني و از دمشان را «مارك از ريد» كني و انگار كني كه خواندهاي... يكهو ميبيني كه دو سه ساعت است پاي نت هستي و الأن ديگر دهانت سرو.يس شده از پول دايلآپ و تلفناش و كمخوابي و زر زر پدرت با نخ دندان كوفتياش درست بالاي سرت.
چاره چيست؟
كاش من هم ايدياسالي، وايمكسي، وايفايي، كوفتي داشتم و اينقدر هزينهي دايلآپ نميدادم.
كاش من هم مثل خيلي از اين فالو شدههاي ديوث بيكار، مجبور نبودم صبح تا بوق سگ سر كار بروم و وقت داشتم پاي اينترنت بنشينم و هي بخوانم و نوت بگذارم و جملات قصار بنويسم و شر كنم.
كاش من هم يك پدر درست و درماني داشتم لااقل كه هي نيايد بالاي سرم نخ دندان بيندازد و بينگبينگ كند و تف به سر و رويم بپاشد و بهم انتقاد كند. و در عوض انتقادات سازنده كمي بهم پول ميداد.
كاش من هم يك لپتاپ آخرين مدل داشتم كه آن را با خودم توي تختم ميبردم و حتي با خودم سر كار و سفر ميبردمش و هرجا كه جملهي قصاري بهم الهام ميشد فوراً ثبتش ميكردم و از ذهنم نميپريد.
كاش من هم يك كمي بيشتر نبوغ و خلاقيت داشتم كه هي بنشينم و دنيا به تخـ.مم نباشد و هي حرفهاي قشنگ و باحال از خودم توليد كنم و با ديگران به اشتراك بگذارم و همه هي خوشحال بشوند و مرا روز به روز بيشتر دوست داشته باشند.
كاش من هم دغدغهام فقط پول نبود و يك پشيزي هم به درد بشريت اهميت ميدادم و براي اعتـصاب كارگران فلانجا و تحصـن دانشجويان بهمان جا كيون خودم را پاره ميكردم و هي غيرت سيـاسي و مليام ميجوشيد و رگ گردنم براي درد مردم قلنبه ميشد.
كاش من هم كمي سواد فوتبالي و اطلاع از تيترهاي اخبار روزانهي روزنامهها و آگاهي از تيپ و مد و مدل گوشي و مدل ماشين و ساير سوژههاي مورد علاقهي مردم داشتم و هي ميامدم خوشمزگي ميكردم و تكهاي ميپراندم در اين موارد و هي دخترها و پسرها ميريختند و برايم كامنت ميگذاشتند و موافقت و مخالفت ميكردند.
كاش من هم عاشق بودم و يا سن خر پير آسيابان را نداشتم و هجده بيست سالم بود و هي ميامدم براي مردم پستهاي عاشقانه با آيكونهاي گريان و عر زننده ميگذاشتم و هي شعرهاي عاشقانه روي گودر شر ميكردم تا همگان بدانند كه من چه قلب شكستهي داغاني دارم و دلشان برايم بسوزد و هي مرا تأييد كنند و قربان دل چاكچاكم بروند.
كاش من هم به خدايي چيزي اعتقاد داشتم كه بيايم به خاطرش توي نت فعاليتهاي فرهنگي-عرزشي كنم و هي مردم را هدايت كنم و هي مذهبـ.ينويسان و همعقيدگان را به توان هزار تكثير و تأييد و شر و نوت و كامنتگذاري كنم و هي راديـكالها و متفاوتنويسها و مخالـفان را تكذيب و تكـفير و فحشكار و حذف كنم تا يك خدايي را آن بالاها از خودم خوشحال كرده باشم.
كاش من هم هنوز دل و دماغ خوشمزگي و خنداندن و براي دل ديگران چند كلمه نوشتن و بحثكردن بر سر سوژهها را داشتم تا وبلاگنويس و گودرنويس بهتري باشم.
كاش دنيا اينقدر پولكي نبود و يا لااقل براي من جور ديگري بود كه من هم آدم ديگري بشوم و دست كم اين پدر نخدنداني را از زحمت هر شب يادآوري كردن آيندهي تاريكم معاف كنم.
كاش نخدندان نبود... يا لااقل دندان نبود.
ولي هر آنكس كه «دندان» دهد، لاجرم «نخ دندان» دهد.
بلي! رسم روزگار چنين است.
________________________________________
پ.ن: ولي بي شوخي امروز صبح بعد شش ماه از شركت شاتل بهم زنگ زدند كه فردا صبح بيايند و مودمام را تحويل بدهند و قراردادم را بياورند امضا كنم. جان خودم حول حالنا الا اصل عشق و حال شد ديگه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر