سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۰

228:آدم آينده ننگر

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم آبان 1390 ساعت 0:0 شماره پست: 276
من توي چشم «ر» نگاه مي‌كنم و به رويش مي‌خندم و مي‌گذارم باور كند كه حالا حالاها پيشش ماندگارم و مي‌تواند دلش را خوش كند كه ناچار نيست از سر ماه، آگهي بدهد روزنامه و هفته‌اي يك بار دستيار عوض كند و با كلي آدم زبان نفهم ناشي خنگ سر و كله بزند تا بالأخره شايد دو سه ماه ديگر يك دستيار درست حسابي كه كار بلد باشد پيدا كند و تازه او هم هزار جور اخلاق تخـ.مي داشته باشد كه مجبور است تحملش كند تا طرف بماند و شب عيد قالش نگذارد.
من توي چشم «الف» نگاه مي‌كنم و بهش مي‌گويم كه خيلي دختر طناز و زيبايي است و عكس‌هاي پرتره‌اش كه از روي لپ‌تاپش نشان‌مان مي دهد آنقدر حرفه‌اي است كه در حد مدل‌هاي مارك‌هاي معروف است. از سادگي و ملاحت شنيون‌هايش آنقدر تعريف مي‌كنم كه فكر مي‌كند حتماً دارم چاپلوسي مي‌كنم كه مثلاً شنيون عروسي‌ام را  اين برايم مفتي بزند. مي‌گذارم فكر كند كه من قرار است بمانم و چون بهش احتياج دارم از كارش تعريف مي‌كنم.
من توي چشم خانم «ك»، مدير سالن، و همسر آن فوتباليست معروف پرسپوليسي نگاه مي‌كنم و بهش صبح بخير و خسته نباشيد مي‌گويم و مي‌گذارم دلش خوش باشد كه من مي‌مانم و زير بار قرارداد ناعادلانه و سفته و ماجراهاي ديگرش مي‌روم و براي سالن‌اش يك دستيار حرفه‌اي و ماندگار مي‌شوم و باهام دردسري نخواهد داشت.
من توي روي مشتري‌هاي «ر»‌ لبخند مي‌زنم و باهاشان گرم مي‌گيرم و قانع‌شان مي‌كنم كه موهاي‌شان احتياج به مش و لايت و كراتينه شدن دارد و بهتر است بيشتر پول توي جيب «ر» بريزند و خوشگل شوند. و اينطوري است كه هم آن‌ها و هم «ر» فكر مي‌كنند كه من با اين اوصاف آدم ماندني‌اي هستم و محال است كه يك آدم رفتني اينطوري براي منافع صاحبكارش زور بزند.
من به حال «ر» دل مي‌سوزانم و هوايش را دارم و باهاش آنقدر مهربان و صميمي‌ام كه دارد دلش را صابون مي‌زند كه خر شده‌ام و با وعده‌ي پنجاه تومان افزايش حقوق و كم كردن ساعت كاري و آموزش فشرده و حرفه‌اي رنگ و مش و بيخيال شدن سفته‌ي يك ميليوني و غيره... توانسته مرا قانع كند كه بمانم.
اما در واقع من درست از يك هفته‌ي ديگر با اين خراب‌شده تسويه مي‌كنم. اگرچه محيطش و آدم‌هايش را دوست دارم و بد هم نبود كه بمانم. اگرچه در صورتي كه بخواهم آرايشگر بشوم، بهترين كسي كه مي‌توانم باهاش كار كنم همين «ر»‌است. اگرچه اين شغل آينده دارد و از اين حرف‌ها. اگرچه كه «ر» مي‌گويد كه من استعداد دارم و دستم تند است و دقيق‌ام و مي‌توانم ظرف يك سال يك آرايشگر حرفه‌اي بشوم و براي خودم سالن بزنم...
اما من مي‌خواهم بروم. چونكه من براي آرايش كردن سر و روي مردم آفريده نشده‌ام. چونكه من تعطيلي و آرامش و خلوت مي‌خواهم براي نوشتن. چونكه من نمي‌خواهم تمام تعطيلاتم را تا بوق سگ سر كار باشم و حتي نتوانم يك مسافرت الابختكي كه در لحظه برايش تصميم گرفته‌ام با گولي‌ام بروم. چونكه من آدمم و مي‌خواهم كه آزاد باشم و براي دل خودم كار كنم و بنويسم و از نوشتنم پول در بياورم، نه از رنگ و مش روي موي زنيـ.كه‌هاي خرپول حيف‌نان. چون من براي دروغ گفتن به مردم و تبليغ ويتامينه‌ي مو و كراتين ساخته نشده‌ام و نمي‌توانم به كسي بگويم كه بهتر است با مش و دكلره بريند توي موهايش و تبديل به پرز پتو كندشان و بعدش تازه بيايد چهارصد تومان ديگر پياده بشود بابت كراتين كه موهايش فقط كمي شبيه آدم بشود!
من اينجور آدمي هستم...
دارم اين را مي‌گويم كه من اينجور آدمي‌ام كه توي چشم اينهمه آدم نگاه مي‌كنم و خونسرد مي‌خندم و باهاشان مهربانم و از ته دل دوست‌شان دارم و برايشان دل مي‌سوزانم و اين هيچ تأثيري روي تصميم‌گيري‌ام ندارد. در واقع حتي از روي آينده‌نگري هم خايـ.ه مالي نمي‌كنم. من اصلاً هيچ «قصد»ي ندارم. مي‌خواهم اين را بگويم در  واقع. توي لحظه زندگي مي‌كنم و به هركه هرچه دلم مي‌خواهد مي‌گويم و هر كس را به نوعي و به دليلي دوست دارم و اين هيچ ربطي به آينده‌ي رابطه‌ام و منافعم از ديگران ندارد.
من فقط آدمي هستم كه در لحظه تصميم مي‌گيرم و به شدت روي آدم بودن و آدم ماندن و مثل آدم زندگي كردنم تأكيد دارم و به خوشي‌هاي كوچك زندگي‌ام دلخوشم و بدون همين خوشي‌هاي مسخره‌ي كوچك، اصلاً ترجيح مي‌دهم كه زنده هم نباشم.
اما شما به آدمي مثل من خواهيد گفت كـ...خل رواني نامتعادل دم‌دمي‌مزاج! و اين فقط يك سوءتفاهم است بين شما و من. مي‌دانيد؟
اين را مي‌خواستم بگويم.
همين.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر