جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۱

298: حکایت آن دیزی و دَرَش

اگر ناگهان متوجه شويد كه قيافه‌تان از همه لحاظ كاملاً شبيه مادر شوهرتان است، چه احساسي پيدا مي‌كنيد؟
من احساس مي‌كنم بهم خيانت شده و سرم كلاه رفته.
قيافه‌ي شوهرم اصلاً شباهتي به من و يا مادر خودش ندارد. در واقع به عمه‌اش رفته: رنگپريده و لاغر و كشيده و آرام. برادر شوهرم هم نود درصد شبيه پدرش است: توپر و كوتاه و پر قيل و قال.  اما چي باعث شده كه من به اين نتيجه‌ي محير العقول برسم كه قيافه‌ي من كاملاً شبيه مادر شوهرم است، آنهم در حالي كه حتي نسبت فاميلي با هم نداريم؟
ببينيد مسأله اصلاً وراثت و ژنتيك نيست. الأن من دارم در حوزه‌ي روانشناسي صحبت مي‌كنم.
هشت سال پيش در يك جلسه‌ي دوستانه، استاد فلسفه‌ام (كه انگار هر چه پيش‌تر مي‌روم متوجه مي‌شوم كه تمام حرف‌هاي حسابي زندگي‌ام را از او شنيده‌ام) گفت كه متوجه شده «مردها زني را براي ازدواج انتخاب مي‌كنند كه شبيه مادرشان باشد». بعد گفت كه تازگي متوجه شده كه زنش از بعضي زوايا كه نگاهش مي‌كني كاملاً شبيه مادرش است. بعد هم به دوستم «ح» كه مادرش وقتي اين بچه بوده از سرطان فوت كرده است، گفت: تو هم يه روز با يه زني ازدواج مي‌كني كه موهاش مثل مادرت صاف و بلند باشه. (با توجه به اينكه چند دقيقه قبلش «ح» داشت مي‌گفت كه وقتي مادرش را در گور خوابانده‌اند، موهاي بلندش را پيچانده‌اند و مثل بالش زير سرش گذاشته‌اند.)
اين حرف را مثل باقي حرف‌هايي كه زمان دانشجويي‌مان و بعدتر بهمان گفت، زياد جدي نگرفتم. يعني راستش به خودم گفتم از آن كـ.سشعرهايي است كه به ذهن پيرمردها مي‌رسد. بعد هم فراموشش كردم.
حالا هشت سال از آن دوران مي‌گذرد و من يك سال است با پسري كه از همان سال‌ها مي‌شناختمش نامزد كرده‌ام. بعد چي شد كه اين حرف استاد فلسفه دوباره يادم آمد؟
با مادر بزرگم  نشسته بوديم و داشت مي‌گفت كه با زن دايي‌ام (عروس دومش) رفته بودند سفره‌ي نمي‌دانم اباالفضل يا كي. بعد يكي از زن‌ها ازش پرسيده بوده: اين دخترته؟ اين گفته: نه. عروسمه. از چه لحاظ؟ زن گفته: آخه خيلي شبيه خودته! مادر بزرگم هم ياد اين ضرب المثل افتاده كه «دیزی می غلتد و در خودش را پیدا می کند» (يعني مادر بزرگم هم گشته و يكي را پيدا كرده كه به خودش بخورد). بعد هم گفت كه خوب كه دقت مي‌كند انگار من هم شبيه مادر شوهرم هستم.
باورم نمي‌شد. قبلش يك چيزهايي بو برده بودم. مثلاً اينكه جفت‌مان ريزه هستيم و قد بلندي نداريم. را رنگ پوستمان كه يك رگه‌ي زردي آسيايي تويش هست كه باعث مي‌شود شال رنگ صورتي به هردويمان بيايد. اما شباهت‌ها فقط در حيطه‌ي ظاهري است. از نظر اخلاقي مادر شوهرم آدم ملاحظه‌كاري است و من ابداً نيستم. رودربايست و تعارفي است و من نيستم. وسواسي و آهسته‌كار است و من عجول و تند دست. كلاً از نظر ژانر رواني، آدم‌هاي كاملاً متضادي هستيم، تا حدي كه حدس مي‌زنم او هم مثل من، از رفتارهاي طرف مقابل (من)، لجش مي‌گيرد.
خلاصه اينكه تازه متوجه شده‌ام كه اگر من و مادر شوهرم با هم يك جايي برويم، خيلي احتمال دارد كه غريبه‌ها فكر كنند من دخترش هستم!
وحشتناك نيست؟
هست! به خدا هست!
اينكه بعد از ده سال كه با آقا دوست بوده‌اي... بعد از آنهمه داستان و ماجرا... در حالي كه فقط در دو سال آخر بوده كه تصميم به ازدواج گرفته‌ايد... بعد از آنهم استرس «مي‌شود. نمي‌شود»... بعد از آنكه فكر مي‌كردي مالك زندگي و سرنوشت و انتخاب‌هاي خودت هستي و خودت داري براي خودت تصميم مي‌گيري...حالا كه شده تازه بفهمي كه شوهرت فقط به اين دليل به طرفت جذب شده و اينهمه سال باهات مانده و آخرش باهات ازدواج كرده كه:
شبيه مادرش بوده‌اي!
شما باشيد به تمام آر.مان‌هايتان تجا.وز نمي‌شود؟
دارم به اين فكر مي‌كنم كه اگر آدم در پنجاه و شش هفت سالگي (سن آن موقع استادم) به چنين راز وحشتناكي پي ببرد، چقدر منهدم مي‌شود؟ آيا او هم  اين قانون را از كسي شنيده بوده يا خودش كشف كرده؟ بعد از آن چه احساسي درباره‌ي رابطه‌ي خودش و زنش و تمام زندگي‌اش پيدا كرده؟
دارم به اين فكر مي‌كنم كه چرا از بين آنهمه آدم، من؟
«ح» هنوز ازدواج نكرده. از آن گروهي كه در آن جلسه حضور داشتند، الأن همه‌شان بالاي سي سال دارند و از ميان‌شان تا آنجا كه من خبر دارم، فقط من ازدواج كرده‌ام. چرا من؟ چرا همه‌ي پيشگويي‌هاي استاد فلسفه‌ام دارد براي من اتفاق مي‌افتد؟ آيا من قرار است سرنوشت مشابهي با آن پيرمرد ايده‌آليست غرغرو پيدا كنم؟
سيگار...؟
بيماري قلبي...؟
و يك مشت آرزوي بر باد رفته...؟
                                                                                     
پ.ن: البته من همیشه در بدبینی غلو می کنم. بگذارید دل خودم را خوش کنم که دلایل بسیار دیگری در این فراینده انتخاب دست داشته اند که بیشترشان به برتری های مسلم بنده مرتبط بوده اند و لاغیر. 
انشاءالله.

۱۳ نظر:

  1. نعخیرم
    هیچکدامشان به برتری های شما مرتبط نبوده و فقط و فقط بر اساس غریزه تداوم نسل و از این جور کسشعر ها مزدوج شده اید و استاد فلسفه تان درست گفته و چقدر حالم از ازدواج به هم می خورد وقتی اینجور چیزهارا میبینم
    بهتر نبود که همونجورب دوست می موندید؟
    که چی آخه ؟
    حداقل یک انتقامی از این طبیعت لاشی که همه را عروسک خیمه شب بازیه خودش کرده تا هستی اش را تداوم بده گرفته بودید.
    نسل آدم باید منقرض بشه...
    راستی
    فیلم The Sunset Limited رو ببین ببین ببین ببین...

    پاسخحذف
  2. بله دردناکه . من اولین بار بعد از مرور عکسهای دسته جمعی از مادرم شنیدم که به مادر شوهرم شباهت دارم و اتفاقا حرف استاد شما رم زد . بعدها وقتی جایی باهاش می رفتم خیلی پیش اومد که فکر کردن من دخترشم . چند وقت پیش هم یه برنامه ی مستند راجع به این پخش شد که می گفت زنهایی که با پدرانشون رابطه ی عاطفی خوبی دارن در انتخاب همسر مردانی رو می پسندن که شباهتی ظاهری با پدرشون داشته باشه البته نهایتا کاملا تائید نشد .

    پاسخحذف
  3. من هم این موضوع رو که پسرها یکی مثل مادرشون رو انتخاب می کنند رو هم قبول دارم و هم می دونستم... یه روز داداشم اومد و گفت مامان عاشق فلانی شدم و قصد ازدواج و .... مامانم پرسید دلیل انتخابت چی بوده؟ برگشت گفت هر چی بیشتر دقت می کنم میبینم بیشتر خیلی شبیه خودته مامان !!!!!

    من 31 سالمه و مجردم و یه لحظه که عمیق فکر کردم دیدم بی نهایت حالم بد میشه که شبیه مادر شوهر آینده م باشم[نیشخند] هی بابا....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. قبل اینکه زن یارو بشی یه قرار با مامانش بذار خوب تو قیافش دقت کن ببین شبیه خودت نباشه.

      حذف
  4. سلام و عرض ادب :)
    دیدم در حوزه روانشناسی صحبت کردید اومدم نظر بدم خب بالاخره هیچی نباشه 4 سال عمرمون رو فدای این رشته کردیم بذارید یک جا که بحث روانشناسانه است ما هم یک گپی بزنیم دیگه:دی
    بلی این جمله ی معروفیست که فرمودید «مردها زني را براي ازدواج انتخاب مي‌كنند كه شبيه مادرشان باشد» و بعید میدانم استادتان از خودشان ابداع کرده باشند .آنچه من شنیده ام این است از آنجایی که پسران مادر خود را دوست دارند به طور ناخودآگاه دخترانی را می پسندند که شبیه مادرشان باشند و بتواند جایگزین او باشد البته این بیشتر در فرهنگ ایرانی به چشم میخورد و بنده هم مواردی از این دست دیده ام نمونه اش مادر خودم که هر کس وی را با مادرِ پدرم می دید گمان میکرد دخترش است. در اینجا جا دارد به شما تبریک بگویم بابت این انتخاب به جا و مناسب . مطمئن باشید زندگیتان را از لحاظ وابستگی عاطفی همسر به خودتان تضمین کرده اید :):دی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آره قضیه ی انتخاب شوهر شبیه پدر رو در دخترها شنیدم. اما من از بس از بابام متنفرم، شوهرم هیچ شباهتی به بابام نداره. حتی کاملا و از هر لحاظ برعکسشه.

      حذف
  5. متسفانه یا خوشبختانه همین‌طوره، چند وقت قبل که به رزومه دخترهایی که باهم دوست بودیم نگاه کردم این جستجو برای کیس شبیه به مادر رو کشف کردم. ولی لزومن چیز بدی نیست، چون عمدی درش نیست.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همین غریزی بودنشه که بده. تقصیر پسره نیست. مسأله حقه ی طبیعته.

      حذف
  6. این مطلبی که می‌گی کاملا یونگی و طبیعیه. زیاد نگران نباش.
    یه بار دقت کن که همسرت چقدر با بابات سنخیت داره. معلوم می‌شه چه خبره:)
    داری سخت می‌گیری.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همسرم عمراً با بابام هیچ سنخیتی نداره. از هیچ لحاظ. از بس که از بابام و اخلاقش بدم میاد.

      حذف
  7. بذار یه رازی رو بهت بگم ! هیچ دست پختی به دست پختی مامان ها نمی رسه !!! البته تو بعدها هم شبیه مادر شوهر غذا خواهی پخت ! بعذها که جایگزین شدی !!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به نظرم همینطوره که میگی. از همین الان دارم ازش آشپزی یاد میگیرم. دستپختش خوبه.

      حذف