س.ن: اين پست را امشب به افتخار بازگشايي اينترنت و كامپيوترم گذاشتم. سرعت اينترنتم در حد چس گيگا بايت بر هزارم ثانيه است البته. اينترنت مخابرات هستند ايشان. دانلود نامحدود هستند ايشان.
اين بانوي محترمهي مكرمهي همسايه روبرويي ما، به كلي توي
مغز و روح و روان من است. اصلاً براي خودش يك ژانر مجزايي دارد در اعصاب خرد كني.
مدام به يك بهانهاي دستش روي زنگ خانهي ماست. يك بار سيبزميني
ميخواهد. يك بار نان. يك بار مامان را صدا ميكند كه با هم چاي بخورند. يك بار
لباس خريده و ميخواهد نشان مامان بدهد. يك بار از مامان ميخواهد كه رنگ مربايش
را ببيند و بگويد كه زيرش را خاموش كند يا نه. يك بار ميخواهد بچههايش را پيش ما
بگذارد و برود خانهي خواهرش كه چند كوچه آنطرفتر است.
وقتي هم كه خودش دستش را از روي زنگ برميدارد، نوبت بچههايش
است. دو تا تولهسگ چهار پنج ساله كه مدام آويزان دستگيرهي در آپارتمان ما هستند.
ديدي ميگويند لاي در باز بماند، پشه ميآيد؟ لاي در خانهي ما كه باز بماند، بچه
ميآيد. يعني كافي است يكي بخواهد برود يا بيايد يا كسي كاري با كسي داشته باشد كه
در خانه را باز كنيم، اينها جَلدي پريدهاند توي خانه و بنا ميكنند روي مبلهاي
عزيز دل مامان بپر بپر كردن.
اوايل ميگفتم تقصير اين زنيكهي شلخته است و ما از همسايه
شانس نداريم. حالا فهميدهام كه نخير! كِرم از درخت است. اين مامان است كه به
همسايه رو ميدهد و نميتواند بهش «نه» بگويد، وگرنه همه از اينجور همسايهها توي
ساختمانشان دارند. خوب به هر حال اين زنيكه هم براي خودش نوبري است، اما دليل نميشود
كه مامان مدام روي خوش به اين نشان بدهد و بچههايش را توي خانه راه بدهد و طوري
با زنك برخورد نكند كه حساب كار دستش بيايد.
بدبختانه مادرشوهرم هم همين مرض را دارد. يعني نميتواند به
همسايه «نه» بگويد. آنوقت آنها هم يك همسايهي زنيكهاي دارند جفت اين يكي، كه
تازه زاييده و شوهرش شبكار است و مدام آويزان مادر شوهرم است. مثلاً يك بار نصف
شبي آمده بود در خانهي اينها كه تخم مرغ داري؟ اين هم شرمندگي گير كرده بود كه
چرا ندارد، شوهرم را وادار كرده بود نصف شبي شال و كلاه كند و برود براي زنيكه تخم
مرغ بخرد!
مشكل واقعي آنجاست كه اينجور آدمها واقعاً روزي يك بار كه
در خانهي آدم نميآيند. خجالت سرشان نميشود. اگر يك بار بهشان روي خوش نشان بدهي
ديگر ولات نميكنند. ساعتي ده بار ميآيند زنگ ميزنند و درخواستهاي مختلف ميكنند.
اگر الأن يك دانه تخممرغ بدهي دستشان، پنج دقيقه ديگر پيازش را هم ميخواهند و
پنج دقيقه بعدش، ميآيند سراغ سيبزميني و نانش. يعني تا حامله و فارغات نكنند،
ولكن نيستند.
آنوقت من شدهام آدم بَدهي داستان. اينطوري كه مثلاً مامان
براي پيچاندن اينها به من متوسل ميشود كه: دخترم حوصلهي بچهها رو نداره و...
دخترم الأن خونهست و... اگه بيايين دخترم دعواتون ميكنه... بعد وظيفهي من هم
اين است كه هر وقت اينها را ديدم ابروهايم را به صورت عدد هفت در هم بكشم و عين
برج زهرمار بشوم و خون از چشمهايم بچكد كه اينها زهره نكنند اينطرفها پيدايشان
بشود. احتمالاً اين دو تا اسم مستعار مرا گذاشتهاند «لولو».
خواهرم هم براي بچهاش يكجور لولو ساخته به نام «عمو
كُتَكو». و اين عمو كُتكو كسي است كه بچههاي بيادب را كتك ميزند، آنهم به طور
كاملاً نامحسوس و تير غيبي به صورتي كه بچه نفهمد اين پسگردني را از كجا خورد يا
اين چنگول را چه كسي از بغل رانش كند. از مزاياي عمو كتكو اين است كه بچه هيچوقت
نميتواند از دست مادرش به يونيسف يا به پدرش و پدر بزرگ و مادر بزرگش شكايت كند.
و ديگر اينكه هيچوقت از مادرش بدش نميآيد و عقدهاي نميشود و در عين حال از آن
موجود پنهاني شرور كه وقت و بيوقت براي تنبيه او پيدايش ميشود، حساب خواهد برد.
حالا كه فكرش را ميكنم ميبينم توي بچگي من هم بعضي از آدمها
حكم لولو را داشتهاند و هنوز كه هنوز است ازشان بدم ميآيد. اما اگر آنموقعها به
اندازهي حالا عقلم ميرسيد ميفهميدم «لولو»ها آدمهاي خوبي هستند كه فقط از بد
روزگار، مجبور شدهاند جور آدمهاي بيعرضه و بيمسئوليت و وارفتهاي را بكشند كه
يا بلد نيستند بچههايشان را از لاي دست و پاي مردم جمع كنند و تربيتشان كنند و
فقط بلدند بچه پس بيندازند، يا از اينطرف بلد نيستند به ديگران «نه» بگويند و در
رفتارشان با ديگران اعتماد به نفس لازم را ندارند.
بايد سر فرصت بنشينم و دربارهي «لولو»هاي بچگيام تجديد
نظر كنم. حالا كه فكر ميكنم به نظرم «لولو»ها مثل بابا نوئل و مسيح و امام غايب،
بهترين آدمهاي دنيا هستند، چرا كه مسئوليت بدي دنيا را يك تنه به دوش ميكشند و
نقابي بچه گول زنك به چهره مي زنند تا دنيا جاي بهتري باشد.
خوشبختانه، بند آخر دیگه خوشاخلاق شدی.
پاسخحذفحواست باشه که مامانها از زن و شوهر دادن بچهشون توقع نوه دارن:)
مادرشوعرم از همين حالا داره قرم قرمش رو مياد!
پاسخحذفزكي!
لولوهای آدم بزرگ ها مثل همون مسیح و جهنم و خدا و فلان و بهمان به هیچ دردی نمی خورن چون مومنین به هر حال هر گهی که بخوان می خورن پس عملا دین جز ریدن به جامعه با فاسد کردن مغز طفلکا ن معصوم و تبدیل کردنشون به یه مشت بزرگسال با تفکرات احمقانه و استدلالای ک...ی کاری نمیکنه . هیچ کدوم این لولوها واسه بهتر کردن اوضاع جامعه پا نشدن. منافع شخصی بوده. اون بچه ای که از عمو کتکو کتک می خوره مغزش آماده میشه تا در آینده اراجیف مشابه و راحت تر قبول کنه. در کل لولوها همچین راهکار مناسبی نیستن .
پاسخحذفمامان من هم همینطریه. البته ما کلا خونوادگی عرضه ی نه گفتن به هیچ ننه قمری رو نداریم. حتی خود من
پاسخحذفکه در اکثر مواقع شدم آدم بده. من هم واسه نوه هامون شدم لولو با اینکه تنها تفاوتم با خواهرام و بقیه اینه که مثله اونا نمیرم پشت سر ننه بابای بچه ها غیبت کنم که چرا هیچی نمی گن به توله هاشون.
عوضش همون موقع یه داد سر بچه ها می زنم و درس رو بهانه می کنم قبل از اینکه مخم رو بخورن