توي اين سن و سال تازه فهميدهام كه آنطوري كه
من تا به حال زندگي كردهام به كنار... بروم ببينم مردم چطور زندگي ميكنند. هميشه
فكر ميكردم هر كس براي خودش سبك خاصي توي زندگي دارد كه بعضيها سبك موفق، و بعضيها
سبك ناموفق را پيش ميگيرند (و البته كه خودم را جزء دسته اول به حساب ميآوردم.)
يك مشت چيزي كه نميخواهم. اين چيزي است كه دور
و برم را پر كرده است. الان بعد از يك دعواي لفظي با مادرم و بعدش گلودرد حاصل از
جيغ جيغ، نشستم و چند لحظه به وسايل روي ميز كامپيوترم خيره شدم و تمام حجم
عصبانيت درونم را هي بالا و پايين و زير و رو كردم و تفت دادم و بعدش به اين عبارت
رسيدم: يك مشت چيزي كه نميخواهم... زندگياي كه نميخواهم. تمام اطراف مرا وقايعي
گرفته كه من برايش تصميم نگرفتهام و در حالي كه درونش غلت ميخورم و ميروم، مثل
يك حجم سيال لزج، سُر ميخورد و به مسير خود ميرود و مرا هم با خود ميبرد.
من ازدواج كردهام. در واقع دو سال است همينطوري
دارم ازدواج ميكنم و هنوز هم دارم ازدواج ميكنم. نامزدي طولاني اينطوري است.
نامزدي كوتاه تو را دو سه چهار شش ماه تحت فشار و استرس تكميل جهيزيه و جور كردن
خانه و اين چيزها ميگذارد و بعدش هولوپي تمام ميشود يكهو و ميافتي وسط زندگي
مشترك. عين يك هندوانهي داغ كه افتاده باشد وسط حوض. بعدش هرچه هست از جنس استرس
و چهكنم نيست. همه يكهو پايشان را كنار ميكشند و تو را به عنوان يك فرد در واحد
مقدس خانوادهي دونفرهي خودت به رسميت ميشناسند و ميروند پي بدبختي خودشان.
توي دوران نامزدي مدام «خانواده»ها و تمام لشكر
عظيم مشايعتكنندهشان با هم طرف هستند. هي ميخواهند جلوي هم براي خودشان «آبرو»
جور كنند و چسي بيايند و كم نياورند. يك طوري ميشود كه انگار دو تا چرخدندهي
بزرگ يك ماشين به هم گير كردهاند و عروس و داماد هم اين وسط «گريس» (روغن روانكننده
و سيال صنعتي مورد استفاده در ماشين آلات) هستند. خانوادهها اگر از ما بكشند
بيرون، به خدا ما خودمان يك گـ.هي ميخوريم.
من ظرف كريستال ميخواهم كجايم فرو كنم وقتي هنوز
روتختي و تخت و پرده و سرويس چوب و مبلمان و لوستر و تلويزيون و سرويس دستشويي و
حمام ندارم؟ لوستر و تلويزيون را پسر بايد تهيه كند؟ سرويس دستشويي و حمام جزء
جهيزيه نيست؟ همين ديگر. يك پولي اين وسط هست و يك ليست از وسايلي كه بايد تهيه
كنيم هم داريم. حالا خانوادهها ميآيند براي خرج كردن اين پول در راه آن وسايل،
به جاي اينكه به عقل و درجهي اهميت و كاربرد و ضرورت فكر كنند، به آييننامهي
«كي بايد چي رو بخره» و «چي رسمه» مراجعه ميكنند.
رسم است كه دختر ظرف كريستال داشته باشد.
رسم است كه شما حتماً در ظروف پذيرايي از يك
سرويس، از مهمانان پذيرايي كنيد، و نه در هر كاسه و بشقابي كه داريد.
رسم است كه حتماً همهي وسايل را (به هر قيمتي )
داشته باشيد، نه اينكه مثلاً چند تايش را كه لازم داريد، حالا با جنس بهتر تهيه
كنيد.
رسم است كه حتماً وقتي براي ديدن جهيزيه ميآيند،
يك تكه ظرف يا وسيله كادو بياورند. حالا اگر شما پول لازم داريد و ظرف و وسيله
لازم نداريد، به خودتان مربوط است.
توي اين جريان ازدواج و مراسم مربوط به آن، بنده
شخصاً به كلي رسوم تخـ.مي برخوردم كه هرچه كردم نتوانستم در مقابلشان مقاومت كنم
يا حريف خانوادهام بشوند. خواهرم دوره افتاده كه به هر وسيلهاي (قرض و قوله. وام
گرفتن. گدايي. منت به سر كشيدن از آدمهاي مختلف. زخمزبان خوردن از شوهرش و ساير
هزينههايي كه بابت اين قضيه بايد بدهد) حتماً براي من «ظرف پذيرايي» و «كريستال»
جور كند. حالا اين كارش چه الأن و چه در آينده ميشود «فداكاري» و «بزرگواري» و
«نان قرضي» و «منت» براي من. هر كجا و هر وقت كه دلش بخواهد يا من يك كلمه حرف بهش
بزنم، پاي اين فداركاري و منت را وسط ميكشد كه من به خاطر تو فلان كردم.
من ظرف اضافي نخواهم كي را بايد ببينم؟ يك عالمه
وسيلهي ديگرم الساعه مانده و نميدانم براي خريدنشان چه خاكي بايد بر سرم كنم،
آنوقت خواهر من پول دارد و مادرم پول دارد و ميروند آشغال ميخرند و با منت و
فداكاري ميآورند ميگذارند سر جهيزيهي من. من لـلهي مهربانتر از مادر نخواهم
كي را بايد ببينم؟
خير سرم سي و سه سالم است و دختر چهارده ساله
نيستم كه لازم داشته باشم كسي برايم تصميم بگيرد و خير و صلاحام را بهتر از خودم
بداند. از اولش قرار بود يك زندگي ساده داشته باشم، اما اينها نگذاشتند. اينها
گا.ييدند. اينها هر كاري خودشان دلشان خواست كردند. نزديك بود جدي جدي عروسي را
هم روي دستم بگذارند كه ديدند نر است و دوشيدن ندارد. پول نبود آقا. اگر يك قران
اين كف ميماند، اينها عروسي را هم توي كفشمان ميكردند.
جيغ و ويغ ميكنم... خروسك ميگيرم... فحش ميدهم...
از نفس ميافتم... فشار خونم بالا ميرود... ولي چي آقا؟ حريف اينها نميشوم.
پاي «آبرو»يشان در ميان است.
چرا نمیشه حریف این ها شد؟
پاسخحذفمگه مثلا اگه وقتی باهات حرف می زنن حتی به اون ها نگاه هم نکنی! انگار که اصلا وجود ندارن چی میشه؟
یا مثلا دیگه گوش ندی حداقل بهشون و کار خودت رو کنی و اصلا یکاری کنی که آبروشون بیشتر بره چی میشه؟ اعدام میشی؟
من کردم دست از سرم برداشتن.
جواب میده واسه تو هم فک کنم!
پ.ن : دلت هم خنک میشه.
کاملا میفهمم چی میگی
پاسخحذفالبته من خودم همه وسایلمو خریدم و هرچیزی که لازم نبود و نخریدم
ولی همین کریستال و که میگی مجبوری خریدم البته ازشونم استفاده کردما نکه استفاده نکرده باشم
ولی اگه نبودم میشد
امیدورام با کمترین تنش بری خونه خودت و یه ذره نفس راحت بکشی (البته اگه اطرافیان اگه بزارن)