شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۹

475: مخاطب تو ما نیستیم دکتر ق!

 بیشتر درک یه حس است. حس اینکه چیزی نیستی و قرار نیست بشوی. اینکه دوره ات گذشته مربی. اینکه پیر شده ای و از زمانه عقب مانده ای و لوزری. این حسی است که توی 70 ساله درک نمی کنی و من 40 ساله به زحمت فهمیده و پذیرفته ام و بابتش غمگینم. اما تو این احساس غم و از دست رفتگی و شکست را نمی خواهی بپذیری. نسل تو می خواهد همیشه برنده باشد. دوست دارد همیشه حق با او باشد و دیگران باشند که «نمی فهمند». یک جور خرفتی و خوشحالی و غرور هست که نسل قبل از انقلاب 57 دارد. غرور و اعتماد به نفسی که در نسل بعد از انقلاب وجود ندارد. نسل دهه شصت به بعد. این نوع از حماقت و نشنیدن و غرور را در پدرم و پدرشوهرم هم دیده ام. از مرحله پرتید. هنوز فکر می کنید می شود و می توانید. حتی در شصت هفتاد سالگی. شماها همان آدم های احمدی نژادی هستید، با شعار «ما می توانیم». نمی شود و توانش نیست و وامانده ایم، در کار شما نیست. شماها متعلق به نسلی هستید که هر چه خواسته را آسان به دست آورده و معنای دویدن و نرسیدن را هرگز درک نکرده مگر آنقدر دیر که خرفت شده باشد و همه چیز را بگذارد به  حساب سن و سال و نه سختی معیشت و زمانه. بگوید دیگر از من گذشته و آردهایم را بیخته و الک را آویخته ام اما شماها باید بتوانید و هرگز هیچ عذری ازتان پذیرفته نیست چون جوانید. انگار که تمام خواستن و توانستن های تو و پدرانمان حاصل جوانی و تلاش شخصی تان بوده، نه آن پدر بیامرز که رفت و مملکت را توی گه و مذهب و خرافات رها کرد و صد سال به عقب بازگشتیم. انگار که قبل از انقلاب با حالا هیچ فرقی ندارد و مهم همان «خواستن» و «تلاش» است. نمی فهمید که دوره ی شما بیکاری و گرانی و اقتصاد خراب نبود و وقتی نیت می کردید خانه بخرید یا شغل عوض کنید یا توی چیزی سرمایه گذاری کنید، هیچ چیزی مانع تان نبود و فقط کافی بود بخواهید. مثل آمریکایی ها. آمریکایی ها و غرور کثافت و مسخره شان در مقابل اروپایی های جنگ زده و قحطی کشیده که معنای نتوانستن و نداشتن را می فهمیدند.

مدت ها به این فکر کرده ام که ریشه ی این نفهمیدن تو و نسلت در چیست؟ چطور است که اینقدر از نسل من فاصله دارید. من می فهمم که نسل بعد از من حتی از من بدبخت تر است اما شما این را نمی توانید بفهمید و بر ما ببخشایید. همیشه از نظرتان ما کم کاری کرده ایم. مدت ها به این چیزها فکر کرده ام که چرا گوش ها و چشم های نسل شما از انقلاب 57 به این طرف بسته است؟ چرا نمی توانید مشکلات نسل ما را ببینید. پیر شدیم و نتوانستیم حرف مان را به شما بفهمانیم. یک کتاب درباره منشأ حیات به من می دهی که دوره اش گذشته و خورده و هضم و ریده شده. بعد هی ادعا می کنی که من کتاب را خوب نخوانده ام و نفهمیده ام. چرا؟ چون فکر میکنی من هم باید مذهبی باشم و از فهمیدن اینکه آدمیزاد از گل آفریده نشده شوکه بشوم و طومار افکارم در هم بپیچد؟ من حتی قبل از اینکه کتاب را بخوانم می دانستم. کتاب فقط واکنش های شیمیایی دقیق را به من داد. جزئیات ماجرا را. چرا فکر می کردی یک بچه ی 20 ساله از پایین شهر حتما باید به خدا و تمام آن مزخرفات مذهبی اعتقاد داشته باشد. شناخت تو از من به اندازه ی شناخت فیلم ها و سریال های درپیت از موضوعاتی مثل روال دادگاه و قانون و ازدواج و مسائل مالی و فقر است. فیلم ها گاهی اینقدر خنده دار این چیزها را به تصویر می کشند که آدم از خودش می پرسد اصلا اینها توی ایران زندگی می کنند؟ چطور ممکن است شکل یک آدم فقیر از نظر یک فیلمساز، یک آدم هیپی با کفش و تیشرت برند و عمدا پاره شده باشد و مثلا به جای نان که گران است کیک بخورد؟ چطور یک هنرمند اینقدر از مردمش فاصله دارد و فقط بالای شهر تهران را دیده؟ این چیزی است که تو هستی. یک آدم کر و کور و متوهم. دهانت مدام باز است و هیچ چیزی را به درون نمی پذیری. نمی شنوی.

مشکل اصلی من با لایو دیشب اینستاگرامت شیوه ی استدلال و سخنرانی و فحش دادن و تحقیر دیگران بود. مهم نبود چه کسشعری می گویی. مهم این بود که تو با تمام چیزی که می گفتی تناقض داشتی. مثلا ادعای برگزاری کلاس مشارکتی و نه لکچر و سخنرانی. تو عملا فقط داشتی یک سخنرانی یکطرفه می کردی. حتی کامنت ها را نمی خواندی. بعد هم بیشتر عصبانی می شدی که ما با هم و با تو توی کامنت ها حرف می زنیم. و شاهکار بعدی ات: یک آقا بسیار بی ادبانه و فضول و بیشعور شروع به پارازیت توی کامنت ها کرد و با توهین همه را به هم ریخت و درگیر کرد. آنوقت تو یکهو وارد شدی و علیرغم تصور همه ی ما، طرف او را گرفتی و عزت تپانش کردی و بهش میدان دادی. به آن آدم احمق که داشت به همه توهین می کرد اجازه دادی خودش را مطرح کند و با شاگرد فلانی و آشنای بهمانی بودن پز بدهد. تو هم ازش تشکر و عذرخواهی کردی و خاطرنشان کردی که هفته ی بعد حتما کامنت ها را می بندی و توضیح دادی که توی کلاس هایت اینطور خرتوخر نیست!!! هرچه منتظر ماندم عزت تپان کردنت تمام شود و توضیح بدهی که این روال طبیعی است و مخاطبین باید بحث کنند و حرف بزنند، این اتفاق نیفتاد. تو واقعا از آن بابا طرفداری کردی و باهاش موافق بودی!

یا مثلا آن ویدئوی کیری رمانتیک اول لایو: دو تا معلول که به هم کمک می کنند. و این لابد پاسخ پیغام خصوصی هفته پیش من بود. که مثلا بنی آدم اعضای یکدیگرند. بابا کسکش تو مثلا نیچه و کوفت خوانده ای. تو مثلا اگزیستانسی. تو داروین خوانده ای. چکیده ی تمام آنها باید بشود یک ویدئوی اخلاقی درباره ناز بودن معلولین و داشتن حق زندگی؟ یاسین به گوش خر بوده تمام کتاب هایی که خواندی؟ وقتی درباره انتخاب طبیعی حرف می زنی و قانون طبیعت، پس چه کسشعری داری می گویی؟ آن ویدئوی لک لکی که جوجه اش را از لانه بیرون می اندازدت پس چه بود؟

یا مثلا وقتی داری می گویی ماها احمقیم چون در دام رسانه هستیم و تویی که می فهمی و چند تا فیلسوف دیگر! چطور و از کجا مطمئنی که مخاطبت ماییم؟ چرا فکر می کنی ماها همه بلا استثنا در دام رسانه ایم؟ نمی خواهی گوش بدهی که من و چند تای دیگر داریم بهت می گوییم بابا جان ما رسانه را بایکوت کرده ایم. از نظرت همین که داریم حرف می زنیم و نظر می دهیم یعنی حرفت را نفهمیده ایم. خوب از نظر بنده هم همین که تو همش دهانت باز است و گوش هایت بسته، یعنی هیچی از کتاب هایی که خوانده ای نفهمیده ای. باید این را توی رویت داد بزنم و بعد مجبورت کنم در مقابل این توهین مودبانه از خودت دفاع کنی. اما تو به ما حتی مجال دفاع از خود نمی دهی. فقط یک طرفه توهین می کنی و هرچه از دهانت در می آید می گویی چون لابد بای دیفالت ما نفهمیم و فقط تو می فهمی. حتی نمی خواهی در یک تجربه با ما شریک بشوی. کمی هم از تجارب ما بپرسی و گوش بدهی و بهش فکر کنی. به جنبه های دیگر موضوعات از دید دیگران و اینکه شاید در مواردی دیگران از تو بهتر بفهمند.

در تمام مدت لایو دیشب داشتم فکر می کردم مخاطب تو ما نیستیم مخاطب تو ما نیستیم مخاطب تو ما نیستیم. تو حتی از مخاطب خودت شناخت دقیق نداری. حتی به استفاده از تکنولوژی و فضای مجازی عادت نداری و بهش مسلط نیستی. همین الان دارم در یک کلاس زبان آنلاین (لایو) شرکت می کنم و از مهارت و صبر و حوصله و تسلط استاد جداً حیرت زده ام. بعد تو آنطور پرت و پلا می گویی و اصلا چشمت به کامنت ها نیست و نمی توانی یک کلاس آنلاین را اداره کنی و بحث را گم نکنی. چون تو 72 ساله ای و استفاده از فضای مجازی و تکنولوژی روز برایت ساده نیست. حتی همین چیز تکنیکی و فیزیکی را هم نمی پذیری، چه برسد به آپدیت نشدن دانشت و کتاب هایی که 50 سال پیش خوانده ای. عوض شدن شیوه ی تفکر نسل جدید و تجارب جدیدشان را نمی بینی. آدم ها را با معیارهای نسل خودت می سنجی و امتیاز می دهی. هرکس هم حد نصاب نمره ی ذهنی تو را نگیرد، از نظرت نفهم و گمراه است.

پس تو چه فرقی با پدر راننده تاکسی من داری؟ واقعا. جدی.

مخاطب تو بچه های ما هستند، نه ما. این طرز حرف زدن تو فقط به شرطی منطقی به نظر می رسد که بخواهی از طریق ما به نسل آینده پیامی بدهی. مثلا به ما بگویی که به بچه های 10 ساله مان یاد بدهیم که در رسانه غرق نشوند و خلاق باشند و... خداییش از ما که دیگر گذشته. متوسط سن حاضران در کلاس 45 سال است احتمالا. هیچ آدم جوانی پای کسشعرهای تو نمی نشیند. دوره ات گذشته مربی. تو زبان نسل جدید را نمی فهمی. اگر هم می خواهی ما پیام آور و حلقه ی اتصال تو به نسل بعد باشیم، باید بتوانی به ما جوش بخوری و ترکیب بشوی و پیوند برقرار کنی. بدون اتصال حسی نمی توانی پیامت را برسانی.

تو داشتی می گفتی ما غرق در رسانه شده ایم. (در حالی که نشده ایم و اگر هم مخاطب رسانه ای باشیم به خاطر این است که از زمانه عقب نمانیم و تارک دنیا نباشیم.). می گفتی که مارشال مک لوهان در کتاب های جدی فقط ورق های سمت راست را می خوانده و این یعنی رسانه ی کول و سرد که فضای خالی برای فکر کردن می دهد (و من سعی داشتم که بگویم رسانه ها را هم نباید با یک چوب راند. مثلا گوگل ریدر و توییتر رسانه های کول هستند و امکانات عامی و چند جانبه تصویری و صوتی ندارند و تعداد کاراکتر محدود دارند و فرصت فکر می دهند.). می گفتی که باید چشم و گوش را بست و غرق کتاب ها شد فقط (و من داشتم می گفتم که برای نقد یک تفکر، مگر نباید اول آن را خواند و شنید و شناخت؟ چطور می توانیم با بلاک کردن هر نوع تفکر غیرخودی، آنها را بفهمیم و باهاشان ارتباط برقرار کنیم و پاسخ شان را بدهیم یا نقدشان کنیم؟). تو فقط داشتی حرف می زدی و من با دو سه کامنت محدود و چند کلمه مختصر سعی داشتم از اعماق سیاهی چاهی که تو مخاطبت را در آن می اندازی فریاد بزنم که من می فهمم تو چه می گویی اما تو هم قدر نوک سوزن بفهم من چه می گویم. اگر داری این نصیحت ها را (چون کار نسل تو همین است. فیلسوف و معلم و راننده تاکسی هم ندارد. همه مثل همید) تحویل ما می دهی، یک کمی چشمت را باز کن و تو هم ببین داری با کی حرف می زنی ما را بشناس که بتوانی بهتر تصمیم بگیری چه بگویی و چطور بگویی. چون اینها که تو داری بلغور می کنی انگار خطاب به آدم های فضایی است. هرچه است با ما نیستی. معلوم نیست داری با کی حرف می زنی چون کوچکترین شناختی از ما نداری.


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر