کفشهای پاشنه ده سانتی عسلی رنگ خواهرم را میپوشم. به پاهایم نگاه میکنم. کیفش هم کنار پایم است. میدانستم که بعد از دوبار بالا و پایین رفتن خیابان و کچل کردن فروشندهها و خریدن کیف و کفش... آخرش هم پایش که به خانه برسد از خریدش ناراضی میشود و میگوید کاش آن یکی را از آن یکی مغازه خریده بود. خواهرم و مامان اینطوری هستند. هیچوقت نمیتوانند بدون نظر کسی چیزی بخرند و بعد هم حداقل پانزده نفر باید بگویند خوب است و لنگه ندارد تا راضی بشوند مگرنه دلشان را میزند و اگر پس هم ندهند هر بار که استفاده میکنند غر میزنند که تقصیر تو بود که این را خریدیم.
تقصیر من است... گلشیفته فراهانی توی «دربارهی الی» این دیالوگ را میگوید. «اینم تقصیر منه...»
گوشی تلفن را که با عصبانیت روی شاسیاش میکوبم، خواهرم و مامان تازه از در بیرون رفتهاند که نمیدانم بروند کدام لباس را پس بدهند و جایش کدام را بگیرند. عصبانیم. میروم توی حیاط. میآیم توی اتاق. کفشهای نوی خواهرم را میپوشم و باهاش توی اتاق راه میروم. به سرم میزند موهای آشفتهام را براشینگ کنم. باز به سرم میزند که فرنچهای ناخنهایم را تجدید کنم. باز به خیالم میرسد بروم امتحانم را بخوانم. یا اصلاً بقیهی شال خواهرم را ببافم... هر کاری... هر کاری جز آمدن پای کامپیوتر و تایپ این چیزها... اما آخرش میآیم و مینویسم که:
ازت متنفرم. ازت متنفرم. این را چهجوری بگویم که معنی کامل خودش را بدهد؟ چهجوری بگویم که دق دلم خالی بشود؟ چهجوری توی گوشت داد بزنم که حسابی حالیت بشود و فکر نکنی از سر سیری میگویم، یا چون الأن از دستت عصبانیم این را میگویم و چند دقیقه بعد یادم میرود که ازت متنفرم؟
نباید اینجا بنویسم. نباید بنویسم ... کاش میشد واقعاً گم و گور بشوم و یک جایی که کسی پیدایم نکند بنویسم: ازت متنفرم.
.
.
.
اینها حرفهایی بود که بعد از آشتی، سانسورش کردم. چه کنیم دیگر؟ ما هم به درد سانسور دچاریم. چون که نامزدمان و ایضاً دوستشان آدرس وبلاگمان را دارند!
چقدر حرف هست. چقدر درد هست که اینجا نمیشود نوشت. به جان خودم به سرم زده بروم یک وبلاگ مخفی برای خودم درست کنم و آنجا تا دلم میخواهد خواهر و مادر همه را به فحش بکشم.
این کار را میکنم.
قول میدهم.
ساعت ٦:٤۳ ب.ظ ; ۱۳۸۸/۱٠/٢٩
پيام هاي ديگران(11) لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر