شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

44: من به خط و خبري از تو قناعت كردم


تو از میان صفحه‌ی نیمه شده‌ی روزنامه‌ای که کنده بودم که در آن نواربهداشتی مصرف شده‌ای را بپیچم سر در آوردی.
(اعتراف می‌کنم که برای دور انداختن نوار بهداشتی روش‌های جدیدتری هم هست. اما من به این روش بیشتر عادت دارم.)
حالا دیگر یک شخص نیستی. خواستگارم نیستی. مردی که دوستم داشتی و رفتی ازدواج کردی نیستی. مردی که بعد از ازدواج هنوز به یادم بودی و سراغم را از آشناها می‌گرفتی هم نیستی. برنده‌ی جایزه‌ی کاریکاتور جشنواره‌ی نروژ یا مسئول جلسات انجمن ادبی دانشکده هم نیستی.
حالا تو خاطره‌ای هستی بایگانی شده کنار خاطره‌ی هفت کاج پیچک پوش دانشکده. کنار دکتر قاف. کنار گربه‌ی کور و چاقالوی حیاط دانشکده. کنار دیوانه‌های تیمارستان روزبه. کنار هرچه و هرچه آن روزها برایم زنده بود و حالا برایم عکسی کهنه است.
کاغذ را بی‌توجه از وسط پاره کرده بودم و داشتم می‌رفتم که... چشمم به یک جمله از شعری افتاد. مأنوس بود. جذبم کرد. کلماتش آشنا بودند. وسوسه شدم که بخوانمش.
تیترش را که خواندم شوکه شدم: ص.س و تشنج کلماتش...
تو را از قطعه روزنامه‌ی بی ارزشی بازیافتم.
طعمت به دهانم آمد. مثل طعم کلوچه‌ی زنجبیلی با چای.
پ.ن: درجستجوی زمان از دست رفته- مارسل پروست

ساعت ۳:٠٥ ب.ظ ; ۱۳۸۸/۱۱/۳
    پيام هاي ديگران(10)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر