سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۰

238: دلم ترس مي‌خواهد


+ نوشته شده در سه شنبه بیستم دی 1390 ساعت 20:22 شماره پست: 287

دارم با او خیابان‌های اطراف خانه را گز می‌کنم. نه فقط به قصد رسیدن به خانه، که بیشتر برای فقط حرف زدن از هر دری. به قصد وقت گذرانی و بیشتر با هم بودن شاید.
از جلوی ویترین قصابی رد می‌شویم. چشمم به چند تا (دل) گوسفند توی یک سینی استیل می‌افتد...

بهش می‌گویم: دلم یه فیلم ترسـ.ناک خوب می‌خواد.

- اه. آخه تو واسه چی اینقدر فیلم ترسناک دوست داری؟

- واسه اینکه فیلم ترسناک واقعیتای زندگی رو بهتر از ژانرای دیگه نشون میده.

- در واقع چیزای کتمان شده؟

- آره. میدونی... مثلاَ الآن که از جلوی این قصابیه رد شدیم به این فکر افتادم که این خودش یه جنایته. کشتن یه موجود. پاره کردن شکمش. بیرون کشیدن  دل و روده‌اش. کندن پوستش. آویزون کردنش از سفیده‌ی پاشنه‌ی پاش. دو شقه کردنش. چیدن قطعات بدنش توی سینی و گذاشتنش توی یخچال. به سیخ کشیدن قلبش و کباب کردن کلیه‌هاش روی آتیش و تیکه تیکه کردن جیگرش... اینا تمومش جنایته. ولی ماها ترجیح می‌دیم به قشنگی گل‌های توی گل‌فروشی‌ها فکر کنیم. به چیزای خوب. به خوبیا. نه به کشتن و خوردن و خون ریختن برای سیر کردن شکم.

بعد برایش مثال‌های دیگری می‌زنم از هنجار شکنی‌های درون فیلم‌های ترسناک. مثلاَ اینکه قوانین اخلاقی گول‌زنک دنیای ما چیزی به نام بنیان خانواده و روابط عاطفی و تمدن و این چیزها برایمان تعریف کرده که درون این چهارچوب‌ها هرگز پدری فرزند خود را نمی‌کشد. اما چیزی که یک فیلم ترسناک را ترسناک می‌کند، همین پدری است که ناگهان دیوانه می‌شود و به طور جدی به فکر کشتن فرزند خود می‌افتد. آنهم با منتهای بی‌رحمی. یا مثلاَ شیطانی بودن یک مرد خدا. یک کشـ.یش. یا حلول اجــ.نه یا شیاطـ.ین در قالب جسم یک دختر بسیار زیبا (تضاد زیبایی با جنایت و پلیدی و خشونت). یا مثلاَ کسی که آدم‌خوار است(چون اخلاق بشری می‌گوید که نباید هم‌نوع و هم‌تیره را خورد). یا مثلاَ صحنه‌ی شروع یک فیلم ترسناک، یک صحنه‌ی عیاشـ.ی و خوشگـ.ذرانی است که ناگهان تبدیل به جهنمی از خون و قتل و کشتار می‌شود.

همیشه وقتی انتظار نمی‌رود...

وقتی ناشناخته است...

وقتی پذیرفتنی نیست...

وقتی باور کردنی نیست...

وقتی چیز دیگری فکر می‌کنی و...

وقتی کسی برایت خواب هولناکی دیده...

آن چیزی که یک فیلم ترسناک را ترسناک می‌کند، فقط هنجار شکنی است. مثلاَ فکر کن که مفصل دستت همیشه به داخل خم میشود، یک بار یکهویی به خارج خم بشود. یا لیوان از دستت بیفتد و به جای اینکه به سمت زمین بیاید، به سمت هوا برود. یا تصویر توی آینه، کمی با تو تفاوت داشته باشد و دستش را به سمت دیگری ببرد و یا ادای دیگری از خودش در بیاورد. هرچیزی... هرچیزی که طبق قوانین تعریف شده‌ات صورت نگیرد، ترسناک است.

آخرش می‌فهمد منظورم را.

شما چطور؟ می‌فهمید؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر