یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰

241: مردگان متحركيم ما

+ نوشته شده در یکشنبه نهم بهمن 1390 ساعت 21:21 شماره پست: 291
دارم سريال walking dead (مردگان متحرك) را مي‌بينم. خيلي قوي نيست. راستش تا حدود زيادي هم پلشت و مهوع است. از همين فيلم ترسناك‌هايي كه به جاي هيجان و تعليق، هي راه به راه حالت را بهم مي‌زنند با صحنه‌هاي خون‌ريزي و آدم‌كشي و كثافـ.تكاري‌شان.
مثلاً براي شروع يك صحنه‌اي همان اوايل فيلم بود كه يك زامـ.بي را كشتند و چون كشف كرده بودند كه مردگان متحرك به بوي زنده‌ها حساسند، برداشتند يارو را عين گوشت كبابي كوبيدند و له كردند (دقيقاً با همان صداهاي چندش‌آور چلق چولوق و خرچ خروچ و لش و فش له شدن گوشت و استخوان) و عين خمير ماليدند روي لباسشان كه بوي مرده بدهند و بتوانند از بين مرده‌ها بدون جلب توجه رد بشوند.
وقتي مي‌گويم «فيلم ترسناك دوست دارم» به اين معني نيست كه ساديـ.سم دارم و مي‌نشينم و پاي اينجور صحنه‌ها تخمه مي‌شكنم. نخير. اتفاقاً برعكس، رويم را برمي‌گردانم يا دستم را مي‌گيرم جلوي چشمم. حتي اگر مي‌شد صدا را هم قطع مي‌كردم كه نتوانم تجسم كنم. براي من فقط بُعد تعليق فيلم‌هاي ترسناك جالب است.
اما امشب به جنبه‌هاي ديگرش هم فكر كردم. به اينكه آخرالزمان كه مي‌شود، آدم عاشق تك‌تك چيزهاي از دست رفته‌اش، خاطرات حتي بدش، آدم‌هاي مزخرف زندگي‌اش و تمام آت و آشغال‌هاي زندگي آرام پيشينش مي‌شود.
مثلاً توي اين سريال، يارو كلانتره كه شخصيت اصلي است قبل از تمام آن جريانات، حسابي با زنش دعوا دارد. بعد تير مي‌خورد و مي‌رود توي كما و تا به هوش بيايد دنيا كن‌فيكون شده و زامـ.بي‌ها دنيا را گرفته‌اند. وقتي دوباره زن و بچه‌اش را پيدا مي‌كند، زنه كه فكر مي‌كرده اين بابا مُرده،‌ با رفيقش روي هم ريخته بوده ولي تا چشمش به شوهره ميفتد هر دو مجدداً عينهو روز نخست آشنايي، عاشق هم مي‌شوند و حاضرند جانشان را هم براي هم بدهند كه مبادا يك ناخن زامبـ.ي‌ها به آن يكي خراش بيندازد. و كانون گرم خانواده و از اين چيزها.
بعد آدم‌هاي مختلف از طبقات و موقعيت‌هاي اجتماعي مختلف، كه در شرايط عادي اصلاً امكانش هم نبود كه حتي جواب سلام همديگر را بدهند، چنان عاشق هم مي‌شوند و براي هم جان مي‌دهند كه بيا و ببين. و اخلاق و دين و عيـ.سي و اميدواري و از اين چيزها.
مي‌خواهم بگويم تمام اين چيزهاي مزخرفي كه عقل آدميزاد با تمام توان سعي در رد آن و تفهيم چرند بودن آن به بشريت دارد، در شرايط سخت، تبديل به مقدسات و دلايل زنده‌بودن آدم‌ها مي‌شوند و مثل ريسماني مهره‌هاي تسبيح از هم گسيخته‌ي اجتماع را به هم متصل مي‌كنند.
به عنوان مثال صحنه‌اي توي سريال هست كه گروه تجسس در مسير پيدا كردن دختر بچه‌اي كه مفقود شده، به يك كليساي متروكه با مجسمه‌ي عيـ.سي مي‌رسند. بعد يكي يكي آدم‌هاي بي‌اعتقاد جلوي مجسمه زانو مي‌زنند و حرف‌هاي بامعنايي مي‌گويند و متنبه مي‌شوند و دعا مي‌كنند و هي متحول مي‌شوند و نشانه‌هاي الهي مي‌بينند.
خوب البته اين‌ها كليشه‌هاي موجود در بيشتر فيلم‌هاي اينچنيني است. اما به نظر شخص بنده، كليشه‌ها دقيقاً بازتاب رفتار عام ما هستند. هرچند تكراري. هرچند مسخره. هرچند هاليوو.دي... اما كليشه‌هاي آبگوشتي، دقيقاً برگرفته از زندگي درپيت و تكراري و مسخره و هاليوو.دي خود خود شخص ماست. و لاغير.
چه كسي مي‌تواند ادعا كند در آن شرايط سخت كه تمام فاميل و نزديكان و آدم‌هايي را كه مي‌شناخته و خانه و زندگي و شهر و امكانات و پول و غذايش را از دست داده و هر آن از سمتي مورد حمله‌ي دشـ.منان وحشي قرار مي‌گيرد و از سايه‌ي خودش هم مي‌ترسد و اگر پشه از بغل گوشش پر بزند به خودش مي‌شا.شد، باز هم مي‌تواند سينه سپر كند و با طمأنينه بگويد: خدا وجود ندا.رد؟!
من يكي كه ادعاي چنين چيزي را نمي‌كنم. چون سي و دو سالم است و ديگر عقلم مي‌رسد و آنقدر خودم را مي‌شناسم و به توانايي‌هاي خودم واقفم كه دقيقاً مي‌توانم عكس‌العمل خودم را در چنين موقعيتي حدس بزنم. اما آدم‌هاي هجده بيست ساله‌ي زيادي را مي‌شناسم كه مدعي اين اندازه از منطق و شهامت و از جان گذشتي هستند. اصلاً باشند. به من و شما چه؟ زمان همه چيز را به ما نشان خواهد داد. بياييد خودمان را براي اثبات چيزها به همديگر، جـ.ر ندهيم.
چيزي كه توي اين فيلم‌ها دوست دارم، دقيقاً مخ داغان آن نويسنده‌ي عو.ضي است كه نشسته و به چنين موقعيت استراتژيكي فكر كرده و آدم‌هايش را در اين موقعيت چيده و ولشان كرده كه براي نجات جان‌شان از سر و كول هم بالا بروند و به هر سنگ و كلوخي چنگ بيندازند. اينكه نويسنده‌ها، سينماگران، و هنرمنداني هستند كه مثل من و شما به تشك پر قوي زندگي روزمره لم نداده‌اند و نشسته‌اند و جهان را در آخرالزمانش تصور كرده‌اند و براي ما به تصوير كشيده‌اند.
چه چيزش عجيب است؟ آيا فكر مي‌كنيد دنيا بهتر از اين به آخر خواهد رسيد؟ مثلاً خوشبينانه تصور كنيم كه با برخورد يك شهاب سنگ و متلاشي شدن تمام زمين در يك لحظه؟ اصلاً در مورد عاقبت پيشرفت تكنولوژي و بيماري‌هاي توليد آزمايشگاه‌ها و موجودات دستكاري ژنتيك شده فكر كرده‌ايد؟
بيخيال! فعلاً بچسب به اينكه سـ.كه و دلا.ر بالا كشيد يا پايين؟ قيمـ.ت امروز نان و گوشت و تخم‌مرغ چند بود؟
فيلم، فقط فيلم است.
و آدم‌هاي سا.ديستيك عاشق فيلم‌هاي ترسـ.ناك هستند.
زلزله اتفاق نمي‌افتد. شهاب سنگي به زمين برخورد نمي‌كند. زامـ.بي‌ها فقط ساخته‌ي ذهن بشر هستند.
همه‌چيز به همين آرامي ادامه خواهد يافت تا...
بيخيال.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر