چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱

252: زنان ساده‌ي كامل

+ نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت 1391 ساعت 14:33 شماره پست: 305

نام: مينا.
شكل ظاهري: بلوند و قد بلند و خوش‌هيكل.
وضعيت مالي: پولدار.
وضعيت تأهل: متأهل.
اعتماد به نفس: در حد جوجه اردك زشت!

به «ر» مي‌گويد: موهامو مشكي كن. شوهرم مشكي دوست داره.
-    پس تا حالا كه بلوند بودي؟ همش هم مي‌گفتي هرچي روشن‌تر بهتر؟
-    خب. تا حالا بلوند دوست داشت. حالا يهو نمي‌دونم چي شده دلش مشكي مي‌خواد.
-    مگه تو عروسكي كه با هر ساز اون مي‌رقصي؟ اگه مشكي كني ديگه بايد وايسي تا بلند بشه تا بتوني يه رنگ ديگه بزني روي موهات و عوضش كني. من مي‌دونم پشيمون ميشي. بعدشم ديگه راه برگشت نداره.
-    عيب نداره.
-    آخه صورت تو كوچيكه. موي مشكي ريزه ترت مي‌كنه. تبديل به يه دختر زشت ريزه ميزه ميشي.
-    عيب نداره.
-    چرا داري اينكارو با خودت مي‌كني؟ با اين كارت شوهرتو پررو مي‌كني. نذار اعتماد به نفستو ازت بگيره. خودت باش. ببين خودت چي دلت مي‌خواد.
-    نمي‌تونم. مي‌ترسم اگه  اوني كه مي‌خواد نباشم، بره سمت زناي ديگه. شايد يه دختر مومشكي ديد و... تازه مدام بهم ميگه اين بغل پاهاتو آب كن. مي‌بيني؟ اينجا...
با دست به بغل را.ن‌هايش مي‌زند. يكي از خوش‌هيكل‌ترين دخترهايي است كه ديده‌ام. و تصميم دارد برود عمل ليپولايز كند. آنهم به خاطر بغل پاهايي كه اصلا وجود ندارند و به خاطر فرم ذاتي با.سنش است كه اگر ايشان اعتماد به نفس جنيفـ.ر لو.پز را مي‌داشت، به همان‌ها هم افتخار مي‌كرد و مي‌رفت بيمه‌شان مي‌كرد.
تا زماني كه عكس عروسي‌اش را براي‌مان نياورده همگي فكر مي‌كنيم شوهرش بايد چيزي در مايه‌هاي بردپيت يا جاني‌دپ يا محمدرضا گلزار باشد. بعد كه چشم‌مان به آن كوتوله‌ي پير زشت كچل با شكم قلنبه‌اش مي‌افتد به هم نگاه مي‌كنيم و ازش مي‌پرسيم: آخه چرا؟ از كجا باهاش آشنا شدي؟ چي شد كه بله رو بهش گفتي؟
-    پسرخاله‌امه!


نام: آيتك (بر وزن آيس‌پك! به معناي «مثل ماه»)
شكل ظاهري: موقرمز و قد بلند و خوش‌هيكل.
وضعيت مالي و و تأهل: عيناً بالايي.
اعتماد به نفس: چـ.س مثقال.

به «ر» مي‌گويد: واي مينا با موهاي بلوند اصلاً يه چيز ديگست. ديوونه شده مي‌خواد مشكي كنه. بهش گفتم احمق نشو. من با موي مشكي خودت هم ديدمت قبلاً. اونجوري يه دختر معمولي ميشي. الان يه چيز ديگه‌اي.

-    شما مي‌خواي چه رنگي كني؟ الأن كه خيلي قرمزه.

-    بلوند!

-    در چه حد؟
-    در حد مينا. اونم بدون دكلره شدن.
-    امكان نداره. تازه با دكلره هم امكان نداره. موهاي شما يك ساله كه به طور مداوم داره قرمز مي‌شه. رنگ قرمز به راحتي از روي مو پاك نمي‌شه.
-    بايد بشه. فقط شما سعي كن زياد به موهام آسيب نرسه. نمي‌تونم كوتاهش كنم. شوهرم موي بلند دوست داره.
-    اگه دكاپاژ بشه حتماً مي‌سوزه و بايد در حد مصري تا زير گوش كوتاه بشه. همين الأن هم آسيب ديده و خشكه.
-    وااااااااااااااااااااي! نع! راه ديگه اي نداره؟
-    نع. مي‌توني يه رنگي نزديك به قرمز كني. مثلاً مسي يا عسلي يا ماهاگوني يا...
-    نععععععععععععع. فقط بلوند. ميدوني؟ شوهرم سال‌ها توي فرانسه و روسيه درس خونده. مي‌گه دختراي اونا يا بلوند هستند يا مو قرمز. چيزي جز اين دو نوع رو دوست نداره. ميگه مو بايد يا بلوند بلوند باشه يا قرمز قرمز. بقيه‌ي رنگ موها اوريجينال و خاص نيستن.
-    حالا ميگي چيكار كنم بالأخره؟ همه رو كه نمي‌شه با هم داشت.
-    دكاپاژ كن. فقط سعي كن در حدي باشه كه نسوزه.
-    از الان بگم كه زياد روشن نميشه. اشكالي نداره؟
-    ام........ اِم....... خب باشه. اشكالي نداره. ولي سعيت رو بكن.
در حالي كه مواد سفيد دكلره را لايه به لايه روي ساقه‌ي قرمز موهايش مي‌مالم ازش درباره‌ي زندگي‌اش مي‌پرسم. خانواده‌ي خودش و شوهرش هر دو ثروتمندند. خودش مترجمي خوانده و مدتي مهماندار هواپيما بوده و از وقتي ازدواج كرده براي اينكه شوهرش را از دست ندهد،‌كارش را كنار گذاشته و خانه‌نشين شده. مي‌گويد كه پروازهاي خارجي چند روزه، شوهرها را توي خانه تنها مي‌گذارد و آن‌ها هم بدون بروبرگرد خيانت مي‌كنند. مرد را نبايد زياد به حال خودش ول كرد. چونكه يكهو از دستت مي‌پرد. دخترهاي گرگ توي جامعه زيادند.
شوهرش كارخانه‌دار است و يك عالمه زن زير دستش كار مي‌كنند. از منشي‌هاي آنچناني گرفته تا مديرهاي سطح پايين و بازارياب‌ها. بنابراين يك سال پيش كه شوهرش هوس رنگ قرمز كرد، ايشان رفت و موهايش را قرمز كرد. بعد هم كه يك بار بدون پرسيدن نظر شوهرش موهايش را كمي كوتاه كرد بود، شوهره كل سفر خارجي چند روزه‌اش را خراب كرده بود و اصلاً باهاش حرف هم نزده بود توي مدت سفر. براي همين اينبار كه از او موي بلوند خواسته بود، ديگر حتماً بايد به خواسته‌اش گردن مي‌نهاد و موهايش را بلوند مي‌كرد. آنهم بدون دكاپاژ و آسيب و كوتاه‌كردن و هركار ديگري.
از صبح اول صبح هم كه مي‌آيد فقط نگران ساعت است. كه چي؟ كه شوهره ساعت 1 كه براي نهار مي‌آيد خانه، كدبانوي مو بلوند دلخواهش حتماً‌ سر پست حاضر باشد و حتماً غذايش را برايش گرم كرده باشد و با مخلفاتش جلوي ايشان بچيند.
با مينا رفت و آمد خانوادگي دارند و شوهرش گفته كه: مينا رو ببين! به اين ميگن زن جذاب. موي بلوند اصلاً يه چيز ديگست... و همين شده كه آيتك آمده كه خودش را مثل مينا كند. در ضمن شوهرش حتي گفته كه فرم با.سن مينا هم خيلي صكسي است و كلاً زن تو‌دل‌برويي است. و بنابر همين آيتك مي‌خواهد برود پروتز با.سن بگذارد.
با اين نحوه‌ي روابط و سطح فكر و استدلال، دور نيست كه چند وقت بعد بشنوم زن‌هاي‌شان را با هم عوض كرده‌اند!

نام: نگاه
وضعيت ظاهري: سنگين و با شخصيت و آرام با موهايي كه اكثراً ساده و تيره‌اند.
وضعيت مالي و تأهل و اعتماد به نفس:‌ عيناً موارد بالا.
به «ر» مي‌گويد:‌ موهامو مش كن. روشن و آفتابي. يه جوري كه توي چشم بزنه. تابلو باشه.
-    واسه چي آخه؟ يهو دلتو نزنه؟‌ من از سليقه‌ي تو خبر دارم. تيره و ساده رو ترجيح مي‌دي. يهو چي شده كه مي‌خواي روشن كني؟ بعدم روشن تا اين حد كه شما مي‌خواي به مو آسيب مي‌زنه.
-    شما منو بلوند كن. اگه آسيب ديد كراتين مي‌كنم. اصلاً هم هزينه‌اش برام مهم نيست. فقط مي‌خوام توي چشم باشم. مي‌خوام پولاي شوهرمو بريزم توي جوي آب. مي‌خوام آتيش بزنم به مالش.
-    چي شده؟
-    داشت تلفني با من حرف مي‌زد. گوشي رو كه قطع كرد متوجه نشد كه هنوز وصله. بعد مبايلش زنگ خورد و شروع كرد با يه دختره‌اي حرف زدن. بهش مي‌گفت:‌ تپلم. هرچي مي‌خواي برام ليست كن. اينجوري يادم نمي‌مونه كه... جوري باهاش حرف مي‌زد كه توي سيزده سال زندگي‌مون با من حرف نزده بود. با دوتا بچه... مرتـ.يكه.... من آدمش كردم. من به پاش نشستم. حالا واسه خودش يه تپل پيدا كرده. مي‌دوني چيه؟ اصلاً منم موهامو بلوند مي‌كنم. بالأخره يكي هم پيدا مي‌شه كه لاغر و بلوند دوست داشته باشه. منم عين خودش. چرا اون بره و من نرم؟
دلش شكسته اما دارد مي‌خندد. به ظاهر، قضيه‌ي تپل را سوژه كرده و براي بچه‌هاي سالن كه از قبل مي‌شناسندش تعريف مي‌كند و مي‌خندد. اما من توي عمق چشم‌هايش درد را مي‌بينم. و شكسته شدن اعتمادي را كه تا همين چند روز پيش به يك مرد داشته. آمده اينجا كه «حرف بزند» كه به «يكي» بگويد كه زندگي‌اش در يك لحظه از هم پاشيده و بعد از اين فقط در كنار آن آدم زندگي مي‌كند بي‌آنكه عشقي در ميان باشد. بهش مي‌گويم كه من اگر به جاي او بودم طلاق مي‌گرفتم. مي‌گويد: تو هنوز نرفتي سر زندگيت كه اينو مي‌گي. آدم فكر بچه‌شو مي‌كنه. فكر اونهمه چيزو كه پدرش در اومده تا ساخته و حالا با رفتنش فقط اجازه مي‌ده كه يكي ديگه تصاحبشون كنه. بايد بمونم و بجنگم.
مي‌ماند. اما ماندش به خودي خود امضا كردن جوازي است كه به مرد اجازه مي‌دهد باز هم به هر.زگي‌اش ادامه بدهد و از حالا به بعد حتي «ترس بو بردن زنش» را هم نداشته باشد. چرا كه حريم‌ها فرو ريخته و زن ديگر مي‌داند و حتي پذيرفته است.

هر روز يك عالمه زن به آن سالن خيابان فرشته رفت و آمد مي‌كنند. زن‌هاي پولدار. بمب‌هاي مايه. اكثراً زيبا و بي‌نقص. عين اسب‌هاي عربي با گردن‌هاي كشيده و سُم‌هاي واكس خورده. بدون حتي يك خش. با ماشين‌هاي آنچناني و گوشي‌ها و ساعت‌هاي مچي و لباس‌هاي مارك. با رفتار ظريف و آداب‌داني و ملاحت زنان اشرافزاده‌ي قرن پانزده و شانزده فرانسه در كتاب‌هاي بالزاك. توي حرف‌هاي‌شان به هم فخر فروشي مي‌كنند و از سفرهاي اخير فرنگ‌شان مي‌گويند و از مارك كفش و كيف‌شان. فا.لگيرهاي خانوادگي و معتمدشان را به هم معرفي مي‌كنند و با هم به كلاس‌هاي يوگا و مديتيشن و عرفان و مولانا شناسي انرژي درماني مي‌روند.
وقتي اين‌ها را مي‌بيني احساس مي‌كني در فضايي ايده‌آل زندگي مي‌كني. فضايي كه در آن تمام انسان‌ها بي‌عيب و نقص و تميزند و روابط اجتماعي به تمامي مسالمت‌آميز و ظريف و اخلاقي است و عشق ميان جفت‌ها توي هوا موج مي‌زند همينجوري. اما كافيست دهان باز كنند و از رابطه‌شان بگويند يا يك عكس از شوهرها و بي‌اف‌هايشان برايت رو كنند. همان يك عكس كافيست كه به ماهيت رابطه‌ي اين آدم‌ها با طرف مقابل‌شان پي ببري. كه همه‌چيز بر پايه‌ي پول تعريف مي‌شود و اگر پول نبود هرگز چنين زني در كنار چنان مردي يك لحظه هم زندگي نمي‌كرد. چونكه كه مردهاي توي عكس‌ها همان بقال و چقال‌ها و فروشنده‌ها و لكسوز سواران شكم گنده‌ي كچل هيزي هستند كه قيافه‌شان حال آدم را بهم مي‌زند. همان‌ها كه اگر پنج دقيقه كنار خيابان منتظر دوستت بشوي، جلوي پايت بوق‌بوق مي‌كنند. و تو براي اينكه بر.يني توي حال‌شان، خم مي‌شوي و از پنجره‌ي باز ماشين‌شان بهشان مي‌گويي: آخه عـ.نتر ايكـ.بيري! كي به تو نيگا مي‌كنه با اين قيافت؟
غافل از اينكه زيباترين زنان عالم به اين‌ها بله گفته‌اند و توي خانه‌هاي‌شان نشسته‌اند و براي‌شان كدبانوگري مي‌كنند و با هر طلوع آفتاب، موهاي‌شان را براي خاطر اين‌ها به يك رنگ جديد در مي‌آورند.
دلم مي‌سوزد. دلم براي زنان‌مان مي‌سوزد كه با.سن‌شان را سمت دانش و آگاهي و زندگي مدرن و روابط مترقي و شعور و عقل‌گرايي كرده‌اند و با اينهمه سواد و مدارك دانشگاهي و پول و امكانات و مشاغل مهم و كليدي، عيناً همان زن‌هاي مطبخي صد و پنجاه سال پيش دارند زندگي مي‌كنند و حقارت مي‌كشند.

پ.ن: توضيح عنوان :
...مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل

که از ورای پوست، سرانگشت های نازک تان

مسیر جنبش کیف آور جنینی را

دنبال می کند

و در شکاف گریبان تان همیشه هوا

به بوی شیر تازه می آمیزد



کدام قله کدام اوج؟

مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش- ای نعل های خوش بختی-

و ای سرود ظرف های مسین در سیاه کاری مطبخ

و ای ترنم دل گیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها...

شعر «وهم سبز»-فروغ فر.خزاد


پ.ن2: انگار طرف حساب ما آرايشگرها، خانم‌ها نيستند. يكي بايد فقط جواب شوهرهاي اين‌ها را بدهد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر