شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۱

261: توی این شهر دیگه مو.ندن نداره


 + نوشته شده در شنبه سوم تیر 1391 ساعت 15:46 شماره پست: 314
همه خوابند...
اتاق در تاریکی مطلق...
سرش روی بالش و بازویم...
ساعت 2 صبح...
با صدایی آرام بحث سیـاسی می کنیم...
می گویم:
میگن اگه دردم یکی بودی چه بودی... حکایت ماست که اگه دردمون غم نون و گرو.نی و حجا.ب بود بازم می شد یه جوری دوام آورد... اما وقتی توی شهر راه میری و در و دیوار و حتی کف خیابون شاخت می زنه دیگه اینجا موندن نداره...
ظهر ماهو.اره را این کانال آن کانال می کردیم که تصادفاً به فیلم «اعتـ.راض» مسعود کیمیایی برخوردیم. او دیده بودش. من نه.
زمانی که این فیلم ساخته شد من توی دانـ.شگاهی درس می خواندم که 70 درصد دانشجویانش تجسم زنده ی اعتـ.راض بودند. لازم نبود بروی سینما و پول بلیت خرج کنی که یکی با سانـ.سور و خنک بازی، آدم های زنده ی اطرافت را نشان خودت بدهد. آن دوران یا دانشجو و معتـ.رض بودی یا عوام راضی و بیخبر. و در هر دو صورت فیلم اعتـ.راض نمی توانست چیز تازه ای بهت نشان بدهد. هر هفته تحـ.صن به خاطر یکی. هر روز یک اعلان جدید اعتـ.راضی روی بورد انجمـ.ن اسـ.لامی. ولش کن... آیییییییییییییی ولش کن... گذشت... ما وسط آن شخصیت ها بودیم. ما خود آن شخصیت ها بودیم. زنده و حی و حاضر. همین شد که وقتی بچه ها گفتند برو این فیلم را ببین به خاطر اینکه مسعود کیمیایی ساخته بود و پوسترش فلان شکل بود و اسمش اینقدر تابلو و رو بود، من یکی حاضر به وقت حرام کردن و دیدنش نشدم...
گذشت تا حالا. دیروز  ظهر. همه داشتند حرف می زدند، من اما سر و تن گوش شده بودم و داشتم دیالوگ ها را می بلعیدم.
جناب آقای مسعود کیمیایی من یک معذرت خواهی بزرگ به شما بدهکارم:
به خاطر اینکه تمام این سال ها (و علی الخصوص بعد از دیدن فیلم «حکم» فکر می کردم شما فقط یک فیلمفارسی باز هستید.
به خاطر اینکه فکر می کردم دوران آدم هایی مثل شما گذشته و پیر و خرف شده اید و از اوضاع روز جامعه خبر ندارید یا خودتان را به بیخبری می زنید.
به خاطر اینکه فکر می کردم فیلم های تان به شدت نمادین و غلو آمیز هستند و به جای شخصیت، «تیپ» ارائه می کنید.
به خاطر اینکه فکر می کردم درد شما این است که چرا جاهل.بازی و چا.قو کشی و لا.ت بازی از مد افتاده و باید آن را به مردم یادآوری کرد...
اصلاً نمی توانم درباره ی این فیلم چیزی اینجا بنویسم. زیرا اینجا یک وبلاگ بی در و پیکر صاحب مرده است و اگر بخواهی حتی یک کلمه ی بودار بنویسی باید به صدجا جواب پس بدهی(و اگر شما فکر می کنید این ها همه توهم های بیجا و خود عـ.ن خاص پنداری های بیهوده است اشتباه می کنید. هنوز سر پل خَرگیران گیر نیفتاده اید.)
نوشتن هر چیزی درباره ی این فیلم دو آسیب دارد:
اول. پیام فیلم را مخدوش و لوث می کند.
دوم. به دورانی اشاره دارد که الساعه دوران ممنوعه و «اسمشو نبر» نامیده می شود.
وقتی استاد فلسفه ام سر کلاس هایش کتاب «قدرت اسطوره» ی کمبل را معرفی کرد و درباره ی «اسطوره و قهرمان» صحبت کرد، من یک دختر بیست ساله بودم که در حد فاصل سال های 79-83 (دوران ریاست جمهوری آقای خا.تمی) در دانشگاه سراسری داشت برای خودش خدایی می کرد. آنوقت ها حتی بچه های فنی و دانشجویان دانشگاه آزاد به اندازه ی بچه های ما سیـ.است باز نبودند. در اوضاعی که جامعه همه چیز آرام است و من چقدر خوشحالم به نظر می رسید توی دانشگاه ما هر روز به خاطر یه چیزی تحـ.صن و شلوغی بود و ... آن روز اوایل تابستان 82 که بچه ها کتک خورده و پاره پوره از در دانشگاه وارد می شدند و جای زخم هایشان را به هم نشان می دادند.
من فیلم «اعتـ.راض» را زندگی کرده ام. شما بچه های دهه ی هفتادی چه می فهمید؟ شما که در دورانی زندگی کرده اید و دانشگاه رفته اید که بحث غالب محیط دانشگاه این هاست: «جداسازی کلاس های دختر و پسر» و «با چه حدی از آرایش می توان به دانشگاه رفت؟» و «برای مهاجرت به فلان کشور آیلتس می خواهند یا تافل و برای اپلای کردن فلان دانشگاه چه معدلی لازم است»؟¬
فیلم اعتـ.راض چنین فضایی را به شما نشان می دهد... همین؟ نخیر. چیزی که از دیروز تا حالا مرا اذیت می کند و حتی دیشب موقع خواب ذهنم را ول نمی کرد این بود که این فیلم را «حالا» در «جامعه ی امروزم» می بینم. فقط قیاس که کنی متوجه می شوی چه چیزهایی را از دست داده ای و چه بوده ای و چه شده ای که حالا دردت صبح تا شام این است که تخـ.م مرغ و نان دوباره چقدر گرا.ن شد و سکـ.ه و د.لار بالا رفت یا پایین آمد و کدام جهنم دره ای دوقران بیشتر حقوق می دهند که زندگیت سر ماه جفت و جور بشود.
فقط قیاس کن که این فیلم یک زمانی (نه چندان دور) روی پرده ی همین سینماها اکران می شده. باور کن همین سینماها. و توی آن به همه چیز اعترا.ض شده. به مرگ ارزش ها. به ابتذال قهرمانان سابق. به کانون نو.یسندگان که بـ.گا رفت. به رئیس صدا و سیـ.ما که پِشـ.کل هم نمی شود بارش کرد و مثلاً رئیس مهمترین ارگان فرهنـ.گی کشور است... به خد.ا این فیلم را همین مسعود کیمیایی خودمان ساخته. توی همین کشور. و خیلی ها سعادت داشته اند و روی پرده ی همین سینماها آن را تماشا کرده اند.
می خندید؟؟؟
من گریه ام می آید.
سرم را به سمت صورتش برگرداندم. نفس هایش را روی گونه ام حس می کردم. در تاریکی نمی دیدمش.آرام طوری که کسی نشوند توی گوشش گفتم:
باید از این جهنم بریم.
صدای نفس هایش سنگین بود. پرسیدم: خوابی؟
همه خواب بودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر