آمدهام خانه. طبق معمول مامان نيست. دست به
هرچيزي مي زنم توي دلم يك فحش هم به مامان ميدهم.
لباس عوض ميكنم و ميروم آرايشم را بشويم:
صابون نيست.
ميروم از حمام صابون بياورم و سر راه كه از
اتاق خواب ميگذرم ميبينم تختشان به هم ريخته و لباسها روي بند رخت فلزي ويلان
است و اتاق خواب عين بازار شام است.
صورتم را كه ميشويم ميروم كنار ميز آرايش كه
به دستهايم كرم بزنم: روي ميز آرايش شلوغ است. قوطي كرِم خالي است.
ميروم توي آشپزخانه كه چاي دم كنم: ظرفهاي شام ديشب و صبحانهي
صبح توي ظرفشويي كوت شده روي هم. قوطي چاي خالي است. قوطي قند خالي است. قوطي شكر
خالي است.
ميدانم ظهر هم كه بروم سر يخچال دنبال غذا،
اوضاع يخچال بر همين منوال است، عين انباري: دو سه دسته كاهوي نشسته. يك عالمه
گوجهفرنگي در حال گنديدن. ميوههاي لكدار و پلاسيده. غذاهاي يك هفته ده روز مانده
توي بشقاب و نعلبكي و كاسه و قابلمه. شير غير پاستوريزهي باز كه در قابلمه
جوشانده شده و همانطور با قابلمه به يخچال منتقل شده. كلي آذوقهي بيمصرف روي هم
تلنبار شده كه نه ميشود خورد و نه ميشود دور ريخت. حتي اگر بخواهم غذا هم درست
كنم: سيبزميني و پياز و گوشت و مرغ نداريم احتمالاً.
در اين برههي حساس كنوني، سوالي كه به ذهن
مخاطب ميرسد اين است: مامان دقيقاً چه غلطي دارد ميكند؟؟؟
پاسخ: هميشه به يك بهانهاي «بيرون» است. دو سه
روز در هفته به بهانهي ديدن نوهها و پارك بردن و استخر بردن و پرستاري ازشان،
خانهي بچههايش است. يك روز خانهي مادرش. يك روز بيمارستان و دكتر و آزمايشگاه
براي اينجا و آنجاي خودش. يك روز هم يا خانهي عمه و يا خانهي دخترخاله و يا خانهي
دخترعمهي مادربزرگ (قسم ميخورم كه در مورد نسبت فاميلي اين آخري حتي غلو هم
نكردهام). يك روز هم دنبال تفريحات شخصي مثل استخر و خريد. در بهترين حالت خانهي
خانم محترم همسايهي روبرويي است كه معرف حضورتان هست.
خسته شدهام. از اين خانه حالم به هم ميخورد.
نه اينكه مثلاً من هم به عنوان دختر چنين آدمي قابل مقايسه با زنهاي خيلي تميز و
مرتب و وسواسي باشم. نخير. من هم در قياس با اينطور زنها كمابيش شلخته و بيمبالات
به نظر ميرسم. مثلاً اينكه از حالا ميدانم به گردگيري خانهام كوچكترين اهميتي
نخواهم داد چون از نظرم يك كار كاملاً بيهوده و وقت تلف كن و بي منطق است. چون كه
ما از خاكيم و به خاك باز خواهيم گشت. دليلي هم ندارد كل زندگيمان دستمال به دست
دنبال پاك كردن خاك از سر و روي زندگيمان باشيم. اما منهاي اين يك قلم، من آدم
دقيق و مرتبي هستم در كل. نظم ذهني عجيبي دارم و همهچيز را ناخودآگاه دستهبندي و
فولدربندي ميكنم.
ميخواهم بروم حمام. به سرم زده كه يك پرسشنامه
به اين مضمون طراحي كنم و بدهم همسايهها پر كنند:
1.
معمولاً ساعت چند صبحانه ميخوريد؟
2.
ساعت چند ظرفهاي صبحانه را ميشوييد؟
3.
معمولاً ساعت چند نهار ميپزيد؟
4.
ساعت چند نهار ميخوريد؟
5.
ساعت چند ظرفهاي نهار را ميشوييد؟
6.
ساعت تقريبي چرت بعدازظهرتان بين چند تا چند است؟
7.
ساعت چند براي پختن شام اقدام ميكنيد؟
8.
ساعت چند شام ميخوريد؟
9.
ساعت چند ظرفها را ميشوييد؟
10.
ساعت چند مسواك ميزنيد؟
11.
ساعت چند پاي سريالهاي درپيت تلويزيون مينشينيد يا كپهي
مرگتان را ميگذاريد؟
بعدش ديگر آسان است. ساعات پرخطر را حذف ميكنم
و يك ميانگين از ساعات استراحت ميگيرم و زمان دقيق حمام رفتنام را به دست ميآورم.
چه ربطي دارد؟ خوب واضح است. در زمانهاي ذكر
شده يك خري توي ساختمان آب را باز گذاشته و بنابراين فشار آب خانهي ما كم است و
بنابراين آبگرمكن ديواري روشن نميشود و بنابراين من نميتوانم بروم حمام؟
طبق پيشبينيهاي اوليه، من فقط بين ساعتهاي سه
تا چهار عصر و يازده شب تا هشت صبح ميتوانم بروم حمام. و با احتساب زمان خواب
خودم، احتمالاً همان سه تا چهار عصر بهترين ساعت حمام است. حالا زمان دقيقاش بعد
از جمعآوري ديتاها از منابع مربوطه معلوم ميشود.
بلي ما اينطور آدمهاي خفني هستيم و براي حمام
رفتنمان هم به چنين محاسبات پيچيدهاي نيازمنديم. اصلاً آدم فضايي هستيم در نوع
خود.
من با موبایل میام نت, نمیتونستم بلاگر رو باز کنم, اپرا مینی نصب کردم, مشکل حل شد, الان مثه چی خوشحالم که میتونم اینجا رو بخونم ( انتخاب نوع "چی" با خودت, انتخاب از Au تا پِهِن آزاده) .. فعلا همین
پاسخحذفقربان چه صبری داری شما!
حذفکاش لیاقتش رو داشته باشم.
وبلاگو چرا تخته کردی آبجی؟
حذفوا! من دوستش داشتم. دلت اومد؟