جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

20: سکس ضربـدری


(بعداً نوشت:
اول اینکه دوستانی که با سرچ کلمه‌ی سکس ضربدری برای اولین بار به این وبلاگ قدم می‌گذارید، این وبلاگ با موضوع روزنوشت، قصد تحلیل تأملات روزانه‌ی یک زن معمولی را دارد درباره‌ی سوژه‌هایی که شاید مورد علاقه‌ی شما هم باشد. اما در کل هیچ ربطی به سوژه‌ای که در این پست بررسی می‌کند نداشته و ندارد. اشتباه آمده‌اید پدرجان.
دوم اینکه لطفاً بخوانید و تشریف ببرید. الأن که این سر.نوشت را اضافه می‌کنم دو سال از تاریخ ثبت این پست گذشته و من هنوز کامنت‌هایی را زیر این پست دریافت می‌کنم. یک لحظه فکر کنید حتماً نویسنده در این دوسال تغییر دیدگاهی داشته و شاید اصلاً‌ دیگر این سوژه برایش جذاب نباشد. راستش من اصلاً دوست ندارم که با اینهمه سوژه‌ای که در این دوسال بررسی کرده‌ام و در حال حاضر به دویست پست رسیده، باز هم وبلاگ بنده را با این عبارت سرچ و پیدا کنید. این وبلاگ نوشته‌های دیگری هم دارد. توجه می‌کنید؟؟؟
سوم اینکه به عنوان وبلاگ (وبلاگ قبلي‌ام) دقت فرمودید؟ من یک سال است که دیگر در آن آدرس نمی‌نویسم. و در پست آخر خواهش کرده‌ام که آنجا کامنت نگذارید. میل دارید بس کنید دیگر؟)

یعنی چه این عبارت؟ یعنی اینکه دو تا زوج، طرف هایشان را طبق قرار قبلی هنگام رابطه ی جنسی عوض کنند. فکر می کنم پدرم هم یک چیزی در مورد بعضی مهمانی های سی سال پیش کله گنده های نظامی گفته بود. سویچ پارتی ها. به نظرم بشر همیشه استعداد و میل به فساد و کثافتکاری را داشته. چون تنوع طلب است و نیاز به هیجان دارد. مثل شارژ شدن مبایل یا وسایل بی سیم الکتریکی!
این از نظر من مسأله ی پیچیده ای نیست. اصلاً آنقدر به نظر من عجیب و تازه نمی آید. آخر می دانی این هم از آن تناقض هاست. کسانی که ادعای روشنفکری شان می شود، گاهی بیشتر از این چیزها متحیر و متأثر می شوند. نه. همان «متأثر» منظورم بود. تحیر و تأثر دو چیز جداست. تحیر می تواند در مقابل چیزهای معمولی هم حادث شود. اما پذیرش را به دنبال نداشته باشد. چون انسان متحیر لزوماً متأثر نمی شود. فکر می کند و تحلیل می کند و بعد تصمیم می گیرد. اما انسان متأثر تصمیمش را گرفته، و سوژه را مثبت و درست ارزیابی کرده و به این نتیجه رسیده که درست است و باید اینطوری می بوده. من کلی آدم نیمچه روشنفکر و متجدد می شناسم که ....

در مقابل چنین چیزهایی واکنش مثبت نشان می دهند آنهم فقط به خاطر اینکه سنت شکنی است. آدم هایی که به من می گویند «اُمُل»!
من از “سکس” ضربدری از این جهت حیرت کردم که چطور کسی می تواند چنین کاری بکند؟ یعنی کسی را که متعلق به خودش است به دیگری بسپارد و باز پس بگیرد. می شود سپرد. اما نمی شود به تمامی پس گرفت. چون در رابطه ی  جنسی چیزهایی رد و بدل می شود که دیگر بازگشتنی نیست. مثلاً احساساتی که باعث تمرکز در حین نزدیکی می شود و فقط به کسی که با او نزدیکی می کنی تعلق دارد. در ضمن شیوه ی زن در رابطه ی جنسی،  برای لذت بردن اینطور است که به تمامی در کسی که مقابلش است غرق می شود و خودش را به مالکیت او در می آورد. مالکیتی که بعد از رابطه ی جنسی مثل داغ بر روح زن می ماند. یعنی دیگر خودش را متعلق به مردی که با او زندگی می کند نمی داند. خودش را بی تعهد،  رها، بی قید، بی علاقه، و تنها حاوی شوق های گاه و بی گاه و گریخته می داند. چیزی به جز حس های سطحی و گذرا نمی ماند. چیزی در حد همان «شعر». (و این کار هم فقط از همان شاعران برمی آید که توی همه چیز همین طور بی قیدند و از هر صد هزار تا شاعر بی قید، یک شاعر واقعی هم در نمی آید.) وگرنه در جهان واقعی ما به جز شیطنت و هیجان، «زندگی» و «عادت» هم می کنیم. و با تعهد و مالکیت و خاطرات و تعلق، به همه ی این زندگی و  عادت دل می بندیم. تجربه ی پنهانی و خاص و معدود در باب رابطه ی جنسی بی تعهد، به نظر من ضرری ندارد (اگر واقعاً فرض را بر این بگیرم که ضرری ندارد) ولی اگر همیشگی بشود؟
خوب تصورش را بکن: من و شوهرم. چه چیز به هم وابسته مان کرده. هفت سال دوستی و در این میان سه سال عاشقی. آن همه جا که با هم رفته ایم. و مهر و عادتی که به هم داریم. جز این؟
حالا زوج دیگری را از دوستان مان در نظر بگیریم و شب های جمعه را. از در می آیند تو. می خوریم. می رقصیم. بعد من با یک نره خر می روم توی یک اتاق و عزیز دلم با یک زنک دیگری می رود توی اتاقی دیگر. مردی تنم را لمس می کند که مال من نیست. می دانم که شوهرم در همان حین دارد تن زن دیگری را لمس می کند. تنی که تن من نیست. با دست هایی که دست های شوهرم است. دست هایی که به تن من تعلق داشته و دیگر نخواهد داشت. می دانم که شوهرم می داند که دست های دیگری تن مرا لمس می کنند. دست هایی غیر از دست های او. حس می کند که دیگر متعلق به او نیستم. که به باد رفته ام. حراج شده ام. حس می کنم دیگر تمام این زندگی چه ارزشی دارد؟ زندگی با کسی زیر یک سقف. چرا دیگر زیر یک سقف؟ و چرا با این مردی که در آغوشم است، نه؟
مردی که تنم را تصاحب می کند... مرد دیگری غیر شوهرم... و میل شکل می گیرد. میل و سپس جاذبه. و بعد اگر تجربه ی خوبی باشد وابسته می شوم. انتظار پنجشنبه ها را می کشم. مدام شوهرم را با آن دیگری مقایسه می کنم. دیگر از دست رفته ام. مال دیگری هستم. و نمی توانم وابستگی را تقسیم کنم. آدم همه چیز را می تواند بین اطرافیانش تقسیم کند. عشق. دوست داشتن. محیط. صمیمیت. دوستی. حتی لباس تنش. اما عادت را نمی تواند. تقسیم عادت بین دو یا چند نفر . ما همیشه در آن واحد به یک چیز و یک شخص عادت کرده ایم، و حضور دیگران خرق عادت است. در غیر این صورت به چه چیز عادت کنیم که بعد این خرق عادت برایمان هیجان انگیز بشود؟ آیا اصلاً دیگر چیز ثابتی هست؟ اگر تا این حد حیطه ها را بشکنیم، یعنی باید تمام این دنیا را بشکنیم. «کم کم» فایده ندارد. شکستن، آنی و یکباره است. شکستن همه چیز. شکستن حیطه ی خانواده. مالکیت. حقوق فردی و قانونی. خانه. عشق. زن و شوهری. تعلق. تعهد... همه چیز.
به من بگو بعد از اینکه من کسی دیگر را به بر گرفتم و شوهرم کسی دیگر را... بعد از اینکه تمام  حیطه ها را شکستیم و حتی بحث پرداخت مخارج توسط مرد در میان نبود... پس از اینکه با کسی فقط هم خانه بودی و هیچ تعهدی در قبالش نداشتی... دیگر چه چیزی می تواند با او زیر یک سقف نگهت دارد؟ چرا بمانی؟ چه حقی دارد که خودش را شوهرت بداند؟ چگونه با هم بار «خانه» را به دوش می کشید؟ «خانه ی مشترک». چگونه تکلیف خود را بدانید و از هم «توقع» داشته باشید و از هم «برنجید» و به چه بهانه ای خود را محق بدانید که چیزی را از هم «طلب» کنید؟
تمام مفاهیم... می گویم تمام مفاهیم به هم خواهد ریخت. و بهتر بگویم: خواهد شکست و نابود خواهد شد. در نبود معنا ......... ........... ............ ............ ........... ................. اوریکس و کریک را خوانده اید؟............ ............. ..................... ............ ............. دوباره به جستجوی «معنا» خواهیم رفت. به جستجوی «خرافات» و «باورها» و «دین». به جستجوی «عشقی دویاره».
این سِیری است که مدام و دوباره تکرار می شود: ساختن معنا... انهدام معنا... ساختن معنا.... انهدام معنا.... طبق قانونِ میل کردن به صفر و میل کردن به بی نهایت. سیری که به کندی پیش می رود و انسان فانی با عمر کوتاهش به ندرت ممکن است به آن پی ببرد. مثل آبدزدک که نمی تواند به مفهوم «رود»، و «سرچشمه» و «جریان داشتن» پی ببرد. آبدزدک فقط در زمان و مکان خاصی وجود دارد و کل را درک نمی کند. مفهوم ریختن به دریا و تبخیر و بارش مجدد و برف شدن بر کوه و جاری شدن دوباره را.
عجیب تر از “سکس” ضربدری، وجود آدم هایی است که از آن لذت می برند. می توانند و می خواهندش. برای تمام عمر حتی شاید. چنین آدم هایی در مورد «زندگی» چه فهمیده اند؟ هرگز نگاهی کلی به آن داشته اند؟ در مورد لذت های بزرگتر چه می دانند؟
لذت شناختن انسانی به مدت پنجاه یا شصت سال. مجاورت با کسی یا چیزی، خانه ای، درختی...
این همه مدت...
روشنفکری هم توی این مملکت «تعاریف» تازه ای پیدا کرده. تعاریفی به موازات آنارشیست بودن یا اغتشاش طلبی، یا ولنگاری در رابطه ی جنسی، یا عدم تعهد، یا نامرتب و اجق وجق لباس پوشیدن، یا توی خیابان شلوغ کردن و جلب توجه کردن.
یکی باید یک فکری به حال «روشنفکری شرقی» بکند، وگرنه ظرف سی سال آینده هفتاد میلیون روشنفکر این مدلی خواهیم داشت.

ساعت ٧:۱٧ ب.ظ ; ۱۳۸۸/٦/۱۳
    پيام هاي ديگران(13)   لینک


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر