سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۸

25: شوهر ریس بودن


شوهرم شاکی می شود وقتی کلمه ی «بی پدر» را به کار می برم. هر بار که توی نوشته هایم به این کلمه می رسد، قیافه اش توی هم می رود و می خواهد چیزی بگوید... که اکثراً سعی می کند نگوید و نمی گوید.
شوهرم با بددهنی من مشکل دارد. و سعی می کند مرا جلوی فامیل و دوستانش سانسور کند. همچنین سعی دارد یاداشت های وبلاگم را هم سانسور کند. شوهرم password ایمیل و جیمِیل و وبلاگ مرا دارد و همه چیزم را چک می کند. گوشی مبایلم را. دفتر خاطراتم را. یادداشت های توی کامپیوترم را.
دارم فکر می کنم واقعاً کجای دنیا هست که آدم بابت چیزی که هست و چیزی که فکر می کند، مجبور نباشد به کسی جواب پس بدهد؟
قبل از او پدرم همین کار را می کرد. یعنی کنترل مرا در دست داشت. (می دانم که شوهرم خوش ندارد در مورد پدرم، پدرش، خودم و خودش چیزی بنویسم!)
شوهرم پدرش را خیلی دوست دارد. پدرش یک کتابخوان نسبتاً حرفه ای است. در خیلی از موارد اجتماعی نگاه باز و دید روشنفکرانه ای دارد. و می توان گفت از دسته ی نیمچه روشنفکران بازنشستی است. (شوهرم چه می گوید اگر اینها را بخواند؟)
با این اوصاف می توانید فضایی را که من در آن زندانی هستم، مجسم کنید؟
البته از حق نگذریم که شوهرم قبل از ازدواجمان هشت سال مرا می شناخت و آگاهانه تصمیم به چنین حماقتی، یعنی ازدواج با نویسنده ی زن گرفت.خیلی از رفتارهای غریب مرا هم تاب آورده. اما خیلی از جنبه های دیگر شخصیتم هست که تحملش را ندارد. مثلاً همین بی ادبی ام.
شوهرم دوست دارد که مدام در موردش داستان بنویسم و توی یادداشت هایم بهش اشاره کنم. شاید از اول زن نویسنده را برای همین می خواسته. اما توی داستان ها که اینطوری نیست. نویسنده ها مایه های رفتاری و شخصیتی افراد را می گیرند و یک تیپ نمونه می سازند و به او شاخ و برگ می دهند و نتیجه کار، تقریباً قابل قیاس با شخصیت واقعی مد نظر آنها نیست. چیزی کاملاً متفاوت و غلو شده است. اینها تیپ های ایده آل هستند.
همیشه از خودم می پرسم: چرا شوهرم دوست داشته یک زن نویسنده توی خانه داشته باشد؟
و جوابی پیدا نمی کنم

ساعت ۱۱:٢۸ ب.ظ ; ۱۳۸۸/٧/٧
    پيام هاي ديگران(4)   لینک
________________________________________
بعداً نوشت: از عزيزاني كه اين پست را مي‌خوانند عاجزانه خواهش مي‌كنم كه هي برايشان سوأل نشود و هي دنبال تناقض توي نوشته‌هاي من نگردند كه آيا من شوهر دارم يا نه؟
نخير ندارم. اگر اينقدر براي‌تان مهم است. فقط عرض كنم كه نه سال است با دوست پسـرم هستم و قصد ازدواج داريم و اين پست را گذاشتم كه آدم‌هاي مزاحم را بپرانم و حسن نيتم را به عزيزم اثبات كنم.
(و اين پست صرفاً براي پاچه خاري بود و ارزش ديگري ندارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر