سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

35: دكتر قاف و مربع عوام زدگي

امروز صبح نوشتم:
رید به هیکلم (دكتر قاف). هیچوقت اینقدر بهم توهین نشده بود. سر قضیه ی پ تا حدودی. اما این فرق می کرد.
رک و راست درآمد بهم گفت: خدا نگهدار. چرا گفت؟ مثل کسی گفت که مدت هاست حوصله اش از دستم سر رفته یا خیلی ازم بدش می آید یا دلخوری خاصی دارد.
چطوری است؟ شاهزاده بر من نظر لطف کرده بود و حالا ظل عالیش را از سرم برداشته؟
چطوری است که آدم هشت سال و نیم بیفتد دنبال یک استاد پیزری که بقیه آدم حسابش نمی کنند، بعد یارو بریند به هیکل آدم؟!
خیلی وقت است دارد بهم توهین می کند و همین سر دلم مانده. باید من بهش می ریدم، نه او به من. باز هم صبر کردم که یکی دیگر قهوه ایم کند.
اما بد هم نیست. من شش ماه است منتظر تلفن یا یک اس ام اس از طرف او هستم. در حالی که تا کونش به کف آسفالت تهران رسید به ح اس ام اس زد که بیا ببینمت.
اما در هر صورت حالا که خودش خیالم را راحت کرده که تمام شد و دیگر خبر و نقلی در کار نخواهد بود، نباید ازش تشکر کنم؟
... راستی شعر مرا می خوانی؟... این شعر از کی بود؟ فکر کنم حمید مصدق.
... راستی وبلاگ مرا می خوانی دکتر؟
امروز صبح آدرس وبلاگم را برایش اس ام اس کردم. بعید است که قبلاً این کار را کرده باشم. چه می دانم. حواس که ندارم. شاید آن بار که گوشی ام را با شوهرم عوض کرده بودم و یک اس ام اس اشتباهی برای یک سری دوستانم فرستادم که گوشی را آزمایش کنم، به حرف (د) دفترچه تلفنم هم رسیده باشد و او هم مطالب قبلی را خوانده و کونش از همانجا سوخته. شاید. اما خیلی بهتر می شود که حالا برود بخواند. راستی چرا بهتر بشود؟ اگر قبلاً می خواند که لااقل دلم خنک می شد که اول من به او ریده ام! و واکنش او صرفاً یک عکس العمل بوده...
شاید به احتمال نود درصد همین ها را که دارم می نویسم در وبلاگم منتشر کنم.
شاید...
به احتمال نود درصد...
می دانی چرا مشتری وبلاگم زیاد نیست؟ چون همین قدر شخصی است. در مورد مطالبی همین قدر شخصی، مثل قهر و آشتی ام با دوستانم و دغدغه هایم . چون که سکسی نیست. رفتم توی آمار وبلاگم و کلمات کلیدی را که جستجو شده بود نگاه کردم. اکثرش مربوط به سکس ضربدری بود. یعنی مردم اینقدر به سکس علاقمند هستند؟ آنهم از نوع ضربدری؟
یعنی مشتری های وبلاگ من کسانی هستند که یا در اینترنت کسچرخ می زده اند و تصادفی به من برخورد کرده اند، یا پی داستان ها و مطالب جنسی بوده اند، یا پی عجایب عالم سکس... یا مشتری هایی از همین نوع در وبلاگ های دوستان جدیدم که به من لینک داده شده اند! یعنی یک مشت الاف بیکار عقده ای بیمار جنسی؟
حالا بیا با فضای وب کلاس بگذار و بگو: من اینترنت بازم... کشور مریض،‌ همه چیزش مریض است.
اما اینکه چرا من هم مثل دیگران علاقمند به فیلم ها و عکس ها و داستان های اینجوری نیستم:
1-     چون کامپیوتر خانه مان به برکت وجود برادرم، کلکسیون فیلم های جنسی است. و حتی حوصله ی دیدن  این ها را هم ندارم.
·         یعنی آدم بلأخره نباید یک جایی از دیدن این فیلم ها سیرمانی پیدا کند؟
2-     چون این روزها همه علاقمند به این سوژه ها هستند. و من یک عادت خوب یا شاید بد دارم که از چیزهای مورد علاقه ی همه، فراری ام.
·         یکی از این چیزها معلم ادبیات دبیرستانم خانم ن بود که دوستش داشتم اما یه دلیل عوام زدگی که دورش را گرفته بود، ازش دوری می کردم.
·         پس لابد باید اذعان کرد که من هم سکس را دوست دارم اما به خاطر عوام زدگی، ازش دوری می کنم! با عرض پوزش: بله!
3-     سوژه های مورد علاقه ی مردم، خطرناک، سطحی، عوام فریب، و مصنوعی هستند. یعنی در واقع یک موقعی خوب بوده اند، اما حالا به گه کشیده شده اند. فقط برای اینکه کسانی ازشان پول دربیاورند.
4-     در سکس فقط یک چیزش توجهم را جلب می کند: رابطه. تحلیل روابط. اینکه چطور شروع می شوند؟ چه رفتارهایی چه تأثیراتی دارند؟ و پایانش چگونه است؟ اینکه سکس ما چقدر تحت تأثیر الگوهای تصویری جامعه است؟ تصویرهایی که فیلم ها و کلیپ ها به ما ارائه می دهند؟ و استاد این نوع تحلیل چه کسی است؟ میلان کوندرا. کتاب «عشق های خنده دار»ش یک شاهکار است.
5-     و اما بالأخره اینکه تا کجا باید به سکس فکر کرد و در موردش نوشت؟ مثل خداشناسی می ماند. ته و تویش را هم بیل زده اند و درآورده اند و هنوز مدعی اند که چیزهای نشناخته ای در این حیطه به جا مانده.
از بس تحلیل های اروتیک ادبی در مورد ادبیات خوانده ام و توی جلسات داستان از این نقد های اروتیک شنیده ام و مقالات  جنسی خوانده ام، خسته شده ام.
بالأخره باید این سکس زدگی را تمام کرد و سراغ یک کوفت دیگر رفت. اوج نبوغ روشنفکرترین آدم هایی که می شناسم، در نوشته های جنسی شان است. چرا؟ یعنی اینهمه سوژه ای که در دستور کار بچه های علوم اجتماعی است، اینهمه پایان نامه تحقیقی که می شود در مورد جامعه ارائه کرد، سر و تهش باید به یک جا ختم بشود و آن هم: سکس؟
جالب این است که این متخصصان سکسولوژی، حتی نمی دانند چطور باید غذا بخورند و چطور باید مستراح بروند و چطور باید توله سگی را که بعد از سکس پس انداخته اند، تربیت کنند که پاچه ی مردم را نگیرد.
قبل و بعد از سکس، برای مردمی که من می شناسم، هیچ معنایی ندارد.
من برای خودم یک مربع عوام زدگی طراحی کرده ام که سعی می کنم وسطش قرار نگیرم. مربعی با رئوس سکس، خداشناسی، سیاست، علم. کسی که داخل این مربع بیفتد، دیگر یک انسان عامی است. یک عروسک خیمه شب بازی. خارج از این مربع جای آدم حسابی ها است.
·         پس لابد باید اذعان کرد که من هم آدم حسابی ام! با عرض پوزش: بله!
·         و باید اذعان کرد این هم از خودشیفتگی ام است!
باز هم شرمنده ام که: بله!

ساعت ٤:٢٩ ب.ظ ; ۱۳۸۸/٩/۱٠
    پيام هاي ديگران(9)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر