سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

47: ميخواهم يك عالمه بار زندگي كنم


دیشب داشتم به یک سوژه‌ی داستان فکر می‌کردم. یعنی اولش داشتم به این فکر می‌کردم که اصلاً‌چه لزومی دارد که آدم داستان «دیگران» را بنویسد؟
اینکه مثلاً شین که قصه‌ی یک عشق اثیری از زمان قاجار را می‌نویسد بر حق است یا ح که قصه‌ی خود خودش را می‌نویسد؟
و یا من که اصلاً خودم را می‌نویسم. مثل دوراس. اینکه دوراس هم فقط قصه‌ی خودش را نمی‌نوشت عیناً . داستان مستعمره و آن زن پولدار در ماشین مشکی «آنماری اشترتر» و قصه‌ی عاشق چینی و قصه‌ی اولین تجربه‌ی روبرویی با جنس مخالف و سکس در کودکی و حتی قصه‌ی یان آندره‌آ. همه‌ی اینها را به نوعی از زبان دیگران و با کمی تغییرات نوشته. آدم خود نویسنده را در داستان می‌بیند اما نمی‌تواند بگوید که این داستان خودش است. آنقدر کلی است که نمی‌شود با اطمینان دانست که این زنی که با کودکش به کلاس پیانو می‌رود و درگیر عشق مردی در کافه‌ای شده و شاهد مرگ زنی بوده، خود اوست یا نه؟ من می‌دانم که خودش است اما اگر نویسنده نباشی نمی‌توانی این را بدانی. مردم فکر می‌کنند نویسنده‌ها تمام داستان را از ذهن خودشان می‌سازند.
بعد فکر کردم که تجربه‌ی یک اتفاق یا ماجرایی که می‌خواهد نوشته بشود و داستان خود آدم نیست، تا کجاها می‌تواند پیش برود؟ مثلاً شین می‌رود روزنامه‌های آن زمان را از توی آرشیو روزنامه‌های قدیمی پیدا می‌کند و می‌خواند. این بد نیست. جالب هم هست. در ضمن آدم را با زبان مردم آن دوران آشنا می‌کند. یعنی به گزارش تاریخ و روزنامه، به صد یا پنجاه سال قبل سفر می‌کنی. حتی می‌شود به همین چندسال پیش سفر کرد و قصه‌ی یک جنایت را نوشت. که من چقدر هم به این نوعش علاقه دارم. چون که به خشونت و رمز و راز علاقه دارم. چون که از حوادث عشقی صرف، حالم به هم می‌خورد. اینکه مثلاً استاد دانشگاهی زنش را از بالای کوه‌های دربند پرت کند توی دره و کنار رودخانه دفنش کند. با نظر شوهرم در این یک مورد موافقم که این عیناً کپی از روی بوف کور است.
راستی راستی تجربه‌ی یک سوژه‌ی غیر شخصی تا کجاها می‌تواند پیش برود؟ بعضی نویسنده‌ها بوده‌اند که حتی برای نوشتن داستان جنایی، رفته‌اند جنایت را هم تجربه کرده‌اند. مثل فیلم پنجره‌ی مخفی با بازی جانی دپ. تجربه‌ حتی تا آنجا پیش رفته که زندگی نویسنده را تبدیل به زندگی شخصیت داستانش کرده. یعنی نویسنده هویت خود را از دست داده و در قالب شخصیت داستانش فرو رفته. این را دیگر نمی‌شود گفت: بد نیست. این ترسناک است!
برای خود من هم به صورت ضعیفش پیش آمده که خودم را در قالب شخصیت داستانم ببینم. این البته لازمه‌ی نوشتن داستان است. 
اما یک روش دیگر هم هست که مخصوص آدم‌های گشاد مثل من و ح است. به جای اینکه اینهمه سختی بکشیم که داستان یکی دیگر را که زندگی‌اش را تجربه‌ نکرده‌ایم بنویسیم، داستان خودمان را می‌نویسیم. کوندرا یک نظر جالبی در مورد شخصیت‌های داستان‌هایش دارد: تمام آن‌ها «من»های فعلیت نیافته هستند... راست می‌گوید. آدم می‌‌تواند حتی دنیاهای ندیده و آدم‌هایی را که دوست داشته بشود و نشده و کار‌هایی را که آرزوی انجامش را داشته، توی داستان‌های خودش تجربه کند.
مثلاً‌ من دلم می‌خواسته پدرم را به قتل برسانم یا شوهرم را ول کنم و بروم یک جای دنیا که کسی نشناسدم زندگی کنم... این را می‌توانم از زبان زن قصه‌ام روایت کنم و فکر کنم که این کار را کرده‌ام. واقعاً این حس را به آدم می‌دهد. جداً.
تا کجا می‌شود پیش رفت و زندگی دیگری را فقط برای نوشتن یک داستان و سرگرم کردن دیگران، تجربه کرد. یاد فیلم 23 می‌‌افتم. جیم کری کتابی را می‌خواند که داستانش شبیه زندگی خود او و تجربه‌هایش است. بعد می‌فهمد که واقعاً این داستان زندگی خود اوست که زنی را که دوست داشته کشته و گردن معشوق زنیکه انداخته و خودکشی کرده و حافظه‌اش را از دست داده. عدد 23 درواقع سرنوشت است که دوباره یقه‌ی او را می‌گیرد و پیدایش می‌کند و عدالت را اجرا می‌کند.
فکر کردم داستانی بنویسم که شخصیت آن نویسنده‌ای باشد که اختلال شخصیت دارد و زندگی آدم‌هایی را که قصد دارد داستان‌شان را بنویسد تا سر حد مرگ تجربه می‌کند. یعنی حتی جنسیت و قد و قواره و قومیت و ملیت هم مانعش نمی‌شود و اصلاً کل زندگیش را فقط وقف این کار بیهوده‌ی تجربه‌ی زندگی آدم‌های دیگر، کرده است. و اینکه این واقعاً‌ تا چه حدی بیهوده است؟
اصلاً‌ زندگی گه مصب خود آدم مگر چه هست که نخواهی تغییرش بدهی و زندگی دیگری را تجربه کنی؟ حالا نه فقط به خاطر نوشتن یک داستان. کلاً. خیلی هم باید جالب باشد که آدم چند بار زندگی کند و هر بار در قالب کسی. و این را خودش انتخاب کند. این یعنی استفاده‌ی بهینه از عمر کوتاه. یک عمر و چند زندگی. جالب است، نه؟
شاید روزی همین را نوشتم. داستان همین آدمی را که می‌خواست چند بار زندگی کند.

ساعت ۱٢:۳٥ ب.ظ ; ۱۳۸۸/۱۱/۱۳
    پيام هاي ديگران(8)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر