چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۹

57: يك شب ديگر با سین


امشب نشستیم با سین خوردیم و اصلاً هم نگرفت که نگرفت. کلی هم ور زدیم و به نتایج فلسفی هم رسیدیم و حالا هم که چهار صبح است آمده‌ام برایتان از تأملات فلسفی‌مان بگویم.
اولش نمی‌دانم درباره‌ی چی می‌گفتیم... نشستیم فیلم ٢٠١٢ را دیدیم و به کلی ریدمان شدیم. یعنی حالمان گرفته شد و از سرتا پایش هزار تا ایراد کارگردانی و بازیگری و فیلمنامه‌ای درآوردیم. بعد هم بحث‌مان رسید به روابط دختر و پسری و خیانت و توقعات یک دختر از پسر و بالعکس. بعدش هم نمی‌دانم چه شد که دیدیم هر چه خوردنی و هله هوله روی میز چیده بودیم کوفتمان کرده‌ایم و خبری نیست که نیست. حتی گرمایی. ساعت هم چهار صبح شده و هر کدام لنگ در هوا روی یک مبل ولو هستیم و زلف آشفته و خراب و خانه هم ویران. کسی به کسی نبود. عمه و بقیه مسافرت بودند و پرویز و لیندا هم رفتند خانه‌شان. سین می‌گوید که امشب از تنهایی خواهد ترسید. فکر نکنم حالیمان بشود. از هوش می‌رویم.
زر زدم. من از همین حالا خواب از سرم پریده.
درباره‌ی تقدیر هم حرف زدیم و جبر و اختیار و تصادف و... دیده‌اید آخر شب‌ها توی آن گیجی و خرابی، آدم چند لحظه سکوت می‌کند. طرف هم عیناً توی حال خودش است. نمی‌دانی دارد چرت می‌زند و یا چیز دیگری است. بعد یکهو یکی به آن یکی می‌گوید: به نظر تو چیزی به نام تقدیر وجود داره؟ منظورم تصادف یا جبر نیست. همین تقدیر و می‌گم. اونی که همه بهش اعتقاد دارن؟
بعد هر دو سعی کردیم به یک توافق دو جانبه درباره‌ی مفهوم تقدیر برسیم. اینکه تصادف یعنی اینکه: اگر توی دفترچه انتخاب رشته فلان دانشگاه را نمی‌زدی و آنجا نمی‌رفتی و آن روز که دختر عمویت با دوست پسرش و پسرعمه‌ی دوست پسرش بیرون رفته بودند باهاشان نمی‌رفتی... حالا با آن پسره رفیق نبودی و مثلاً با فلان پسره از کلاس فلان رفیق بودی. یا با یکی که توی خیابان ازش شماره گرفته بودی.
اینکه جبر یعنی: وقتی نام آن دانشگاه را در برگه انتخاب رشته نوشتی... کلی احتمال دیگر را در دانشگاه‌های دیگر از زندگی‌ات خط زدی. با دست خودت. و وقتی این پسر را انتخاب کردی، کلی پسر دیگر را برای مدت‌ها کنار زدی... وقتی هم که زنش بشوی، کلی مرد دیگر را که ممکن بود بیشتر از او یا حداقل به اندازه‌ی او با تو تفاهم داشته باشند، برای همیشه پس زده‌ای. و این یعنی جبر. یعنی اینکه به نحوی با اختیار خودت خودت را مجبور به پذیرش جبر کرده‌ای. یعنی مسیرهایی را که داشته‌ای محدود کرده‌ای. و حالا کمترین کاری که می‌توانی برای محدود نکردن انتخاب‌های خودت بکنی، این است که دست نگهداری و ازدواج نکنی!
اینکه تقدیر به معنای عام، همیشه آن دانا و توانای کل را به دنبال دارد. یعنی «کسی» هست که می‌داند و برایت تصمیم می‌گیرد. همین. و باید هم بشود.
اینکه تقدیر در ذهن من و سین معنایی نه همردیف تقدیر عام، که معنایی در ردیف جبر دارد و تصادف.
چقدر خوب بود که همه‌ی آدم‌ها می‌توانستند شبی پیش هم بنشینند و مزه‌کشی کنند و معانی‌شان را همسان‌سازی کنند.
چقدر خوب بود فرهنگ لغتی برای همه‌ی لغات دنیا بود که همه‌چیز را برایمان دقیقاً با مثال‌هایش توضیح می‌داد و تعریف می‌کرد.
چقدر خوب بود که این لامصب «ما را می‌گرفت» و امشب‌مان حرام نمی‌شد!

ساعت ۳:٤٧ ق.ظ ; ۱۳۸٩/۱/٤
    پيام هاي ديگران(12)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر