دیروز رفتم باغ گل. منظورم از این مراکز بزرگ فروش همه نوع گل است. باز نتوانستم خودم را کنترل کنم و کاکتوس خریدم. رنگ و وارنگ از همه رنگ. سه تا هم گلدان سفالی لعابی رنگ و وارنگ خریدم و به محض اینکه رسیدم خانه، رفتم توی حیاط و گلدان کاکتوس تپل مپل پارسالیام را که دارد از گلدانش سر میرود، قلع و قمع کردم و هر تکهاش را توی یک گلدان جدید کاشتم. کاکتوسهای جدید و کاکتوسی را که از پارک چیده بودم (باغبان از پی من تند دوید... کاکتوس بیچاره را دست من دید...) را هم کنار آنها کاشتم و پایش خاک و آب و کود هلندی کریستال ریختم و حالا منتظرم ببینم چه پیش میآید...
تازه قلمه زنی و پیوند زنی هم کردم. یاد کتاب علوم به خیر. کاکتوس خیاریام را با شمشیر از وسط دو نیم کردم و جوانههای کاکتوس تپله را هم کندم و از وسط نصف کردم و چسباندم به جای بریدگی روی تنهی آن یکی. موقتاً که چسبیده. حالا ببینم میگیرد یا نه، هر دو تا خراب میشوند.
این هم یک جور ریسک است دیگر. اول بهار است. باید ریسک کرد.
توصیه میکنم اگر عشق قدیمیای دارید که حالتان از قیافهاش به هم میخورد، بیندازید دور و بروید یک بهترش را پیدا کنید. شما نیت کنید، از آسمان میبارد، عین...؟!
اگر از کارتان خسته شدهاید عوضاش کنید.
اگر از خودتان خسته شدهاید، بروید بنشینید توی سطل زباله و درش را هم بگذارید و یک بار دیگر که بیرون آمدید یک نفر دیگر باشید...
اَه....! حرفهایم شد شبیه شعارهای تخمی کتابهای nlp و موفقیت و دکتر فلان و دکتر بهمان.
گور پدر هرچه حرف صدتا یک غاز.
یک یادداشتی دربارهی پدرم پست کرده بودم که چون با اینترنت dial up گذاشته بودم انگار پست نشده. عیبی ندارد. با اینکه خیلی عصبانی بودم و تویش کلی فحش دادم، به محض اینکه به خانه برسم دوباره میگذارمش روی وبلاگم.
چون هنوز بهش اعتقاد دارم.
ساعت ٩:٤٤ ق.ظ ; ۱۳۸۸/۱٢/۱٥
پيام هاي ديگران(13) لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر