دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۹

121: تاملات مدادی


یک ساعت قالب‌های پرشین بلاگ را زیر و رو کردم و هی سعی کردم تصور کنم که تأملات فلسفی‌ام شبیه کدام‌یک از این دخترهای غمگین زانو در بغل گرفته، یا داف‌های ولو در جنگل با لباس شب، یا چشم‌های خمار، یا چهره‌های گریان، یا هر جور دختر دیگری است؟ تأملات فلسفی‌ام شبیه هیچ‌جور ژست زیبا و روشنفکرانه‌ی یک دختر نیست. اصلاً شبیه دختر نیست. شبیه آدم هم نیست. مطمئن شدم که در تم وبلاگ من نباید عکس یک دختر به چشم بخورد. چون اول از همه حال خودم را بهم می‌زند.
بعد گیر دادم به فنجان‌های چای و قهوه در شکل‌های مختلف و نیمه‌پر و پر و بخار‌آلود و ریخته در نعلبکی و با اشکال قلب و لاو و غیره در کنار فنجان. یاد کافه نادری و آن روشنفکران چسکی چپ‌گرایش افتادم. نه تأملات فلسفی ریس شبیه هیچ کافه و فنجان چای و قهوه‌ای هم نیست. (اگرچه بوی قهوه‌ی چهارراه استانبول مستم می‌کند)
بعد افتادم به جان تم‌های فصول و طبیعت و نیمکت‌های رها در پارک‌ها و درختان سرخ پاییزی و برف زمستان و شکوفه‌های بهار و... نه. من عمق افکارم را شبیه هیچ فضای سبزی نمی‌بینم. شاید بیشتر از نیمکت‌های پارک‌ها، صندلی‌های اتوبوس‌ها برایم الهام‌بخش بوده‌اند. با شیشه‌های کثیف و پرده‌های چرکمرده‌شان.
تأملاتم شبیه هیچ‌چیز روشنفکر نمایی نیست. شبیه هیچ‌چیز احساساتی و رمانتیکی هم نیست. شبیه اشکال واضح و عکس‌های چهره‌ها هم نیست. هرچه هست یک شکل آبستره‌ی انتزاعی است که ترکیبی از افکار را به ذهنم متبادر می‌کند. با رنگ‌های جیغ و زوایای تیز و گاهی خطوط منحنی...
اما چون چنین تمی پیدا نکردم... و حتی یک تم که در آن دخترک زشتی در حال راه رفتن روی سرش باشد هم پیدا نکردم... و  تمی که در آن یک قاتل در حال طراحی یک رشته قتل زنجیره ای (مثل فیلم اره) هم باشد به چشمم نخورد...
داشتم ناامید می‌شدم و به همان قالب قبلی سبز و سیاهم که بیشتر حال و هوای یک امامزاده‌ی دورافتاده‌ی دلمرده را دارد، قناعت می‌کردم که باز به این قالب مدادها برخوردم...
معرکه است این قالب. آن‌هایی که این وبلاگ را از روزهای اولش می‌خوانده‌اند می‌دانند که این اولین قالب من بوده است. در آن روزهایی که فقط دو یا سه کامنت داشتم و فقط برای دل خودم می‌نوشتم.
اما این نوستالژی پدر بی‌پدری مثل مرا هم درآورده. نوستالژی اولین روزهای وبلاگ‌نویسی و مدادهایی تراش‌خورده و آماده برای نوشتن...
پ.ن: این قالب لعنتی اگر دو عیب کاربردی نداشت، هرگز عوضش نمی‌کردم: جعبه‌ی مطالب اخیر و جعبه‌ی صفحات وبلاگ را نشان نمی‌دهد. و این دو مورد برای راهنمایی خوانندگان به یک سری از مطالبم، بسیار ضروری است.
ای گند بگیرند دنیایی را که توی تمام چیزهای خوبش یک ضدحالی هست.

ساعت ۱:٠٥ ق.ظ ; ۱۳۸٩/٧/۱٢
    پيام هاي ديگران(غیر فعال)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر