سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۰

224: عجالتاً مسأله اين است آقاي هملت

+ نوشته شده در سه شنبه سوم آبان 1390 ساعت 1:24 شماره پست: 272
*1

بلي. داشتم به چيزهاي مهمي فكر مي‌كردم كه دير يا زود بايد در اين مكان بنويسم تا بدينوسيله شما نيز بدانيد و به مرگ جاهليت نمرده باشيد.

چيزهايي درباره‌ي ارزش اين خاك مقدس و جايگاه فعلي حقيرمان در سطح جهاني...
اما قبلش يك سوال كوچك دارم كه... ولش كن. فعلاً حرف‌هاي مهمتري هست كه بايد روشن شود.
مثلاً مسائل خيلي جدي در باب اقتصاد امروز كشور و فساد مالي و اداري كه در همين مكان بايد درباره‌اش افشا.گري كنم...
اما مسأله‌ي نه چندان مهم ديگري هم هست كه... ولش كن. چندان هم مهم نيست.
يك عالمه سوژه‌ي كاملاً جدي و اساسي هست كه آدم مي‌تواند درباره‌شان قلم‌فرسايي كند.
مثلاً درباره‌ي وضعيت جاده‌ها و تصادفات...
درباره‌ي فضاي علمي كشور و سطح سواد دانشجويان ما...
درباره‌ي فحـ.شا و فـ.ساد و موا.د مخـ.در...
درباره‌ي وجهـ.ه بين‌المـ.للي ايـ.ران و روا.بط خار.جي با كشورهاي منطـ.قه...
درباره‌ي الي!!! حتي.
اوووووووووووووه... چقدر مسأله‌ي مهم هست كه بايد سر يك فرصت مناسب درباره‌اش براي شما خطابه بنمايم. اما پيش از هرچيز فقط يك سوال كوچك و نه چندان مهم هست كه نوك زبانم مانده و ذهنم را رها نمي‌كند.
خوب... مي‌توانيم هم ناديده‌اش بگيريم و يكراست برويم سر «اصل مطلب»...
اما من پيشنهاد مي‌كنم اول سوال مرا جواب بدهيد و خيالم را راحت كنيد و ذهنم را از مسائلي چنين بي‌اهميت و غير اصولي خلاص كنيد... بعد من تمام مسائل فوق و تحت و مشرقين و مغربين را اينجا عنوان كرده و پاسخگو خواهم بود:
مسأله اين است:
آقايان محترم! چرا با وجود برچسب‌هاي زرد روي واگن‌هاي بانوان در مترو...
همچنين با وجود تابلوهاي زرد با عنوان «محل توفق واگن بانوان» روي ديوارها...
همچنين با وجود دوميله و نوار زرد بين‌شان كه مرز بين قسمت زنانه و مردانه را در سالن انتظار مشخص مي‌كنند...
همچنين با وجود رنگ نيمكت‌ها كه زرد مخصوص آقايان و سبز مخصوص خانم‌هاست...
همچنين با وجود آن درب شيشه‌اي بين واگن‌ها كه رويش نوشته «ويژه بانوان»...
حتي با وجود مأموران مترو كه اوايل مهر بيشتر و حالا هنوز هم بعضي‌هايشان سعي دارند كه از ورودتان به قسمت بانوان جلوگيري كنند...
و حتي با وجود اعلان شبانه‌روزي از بلندگوهاي مترو درست از اول مهر كه آقايان فلان و چنان مستحضر باشيد كه جهت رفاه حال بهمان و بيسار  يك واگن به دو واگن قبلي بانوان افزوديم...
و نهايتاً حتي با اخم و غر غر و اعتراض مداوم بانوان هنگامي كه خودتان را به زور بين‌شان جا مي‌كنيد...
و حتي چشم توي چشم يك كرور برادر و خواهر عرز.شي گشـ.ت ار.شاد كه صبح تا شام توي خيابان‌ها از جان و دل مشغول يادآوري مرزهاي اسـ.لام به من و شما هستند...
چرا باز هم... باز هم... و باز هم... شما آقايان محترم، به محض باز شدن درب‌هاي واگن بانوان، بسان قوم مغول، هي‌هي كنان و جيغ‌كشان و دست و پا افشان خودتان را در بين بانوان مي‌تپانيد و هل مي‌دهيد و هي بيشتر و بيشتر تنگ بغل ما مي‌چپيد؟!!!
هان؟
چرا؟ روي  چه حسابي فكر مي‌كنيد كه تعداد خانم‌ها از شما كمتر است و توي هر قطار بايد فقط دو واگن سر و ته را به آن‌ها اختصاص داد؟ و يا فكر مي‌كنيد كه كار شما مهم است و پي نان درآوردن هستيد و خانم‌ها با آن تيپ‌هاي كارمندي و كارگري حتماً دارند مي‌روند پا.رتي و از سر خوشي و بيكاري مصائب متروسواري را به  جان خريده‌اند؟ و يا احتمالاً باور داريد كه اگر بالأخره وقتي سه چهار قطار را كه واگن بانوان آن‌ها تا خرخره پر است از دست دادند و مجبور شدند واگن آقايان را سوار شوند، بايد از سر تا پا و عقب و جلو و  طرفين بر اندام ورزشكاري شما مماس شوند و چشم‌شان كور؟
چرا نمي‌فهميد كه اين نحو افتادن توي بغل مردهاي غريبه، در هركجاي اين دنيا (و نه فقط يك كشور اسـ.لامي) براي ما خانم‌ها فقط حكم رژيم لاغري را دارد، چون گوشت تن‌مان را مي‌ريزد از شدت تنش و استرس و فشار رواني!؟
والله بنده اعتقادات مذهبي را كلاً بيلميرم، ولي حال تهوع مي‌گيرم از اينهمه مجاورت جسمي.
چرا؟
چون از نظر روانشناسي، انسان هم مثل حيوانات يك قلمرو شخصي فيزيكي و رواني دارد كه حدود سي چهل سانت در محيط بدنش تعريف شده و ادب و تمدن و علم و هر كوفتي كه شما بهش معتقديد حكم مي‌كند كه از آن مرز بهش نزديك‌تر نشويد و باعث فشار رواني و استرس و خود درگيري‌اش نشويد.
شايد كسي مثل من خواست توي مترو يا اتوبوس يا تاكسي هدفن توي گوشش بگذارد و برود توي عالم هپروت يا چهار خط بنويسد يا حتي چند دقيقه توي يك فكر كوفتي‌اي برود... بفهميد كه زن يا مرد فرقي ندارد، اين همه نزديكي به بدن يك نفر، دل و روده‌اش را به هم مي‌زند و فكرش را به هم مي‌ريزد و تمركزش را مي‌گيرد. و اين ربطي به جنسيت ندارد. مسأله همان قلمروي شخصي است. بدن شما، مال خودتان است...
خلاصه، آقا بنده سوأل دارم. سوأل.
و تا جواب اين سوأل را نداده‌ايد با من درباره‌ي دموكـ.راسي و آزادي و هرمونوتيك و نظم نوين جهاني و فلسفه و علم و ديـ.ن صحبت نكنيد. اين سوأل براي من حكم پيشفرض تمام مسائل مهم و لاينحل جهاني را دارد.

*2
دو تا از مأموران مترو اول صبحي به هم مي‌رسند و در عالم همكاري مي‌خواهند كه سلام و عليك كرده و دست بدهند.
آقايي كه شما باشيد و خانمي كه من باشم، يكي دو دقيقه هي دست‌هاي‌شان را عين درهاي واگن مترو به هم نزديك مي‌كنند و ديـــــــــــــــــــــــــــت... يكي از بين‌شان رد مي شود و دست‌شان را ناكام عقب مي كشند!
نه به اين علت كه آدم‌ها گاو هستند و حاليشان نيست كه نبايد از جلوي كسي كه مثلاً دارد عكس مي‌اندازد يا با كسي مشغول صحبت است رد بشوند. بلكه به اين علت ساده كه آدم‌ها مثل تيله‌هايي روي سطح صاف سالن مترو قل مي‌خورند و هر كدام توي يك ورودي مي‌افتند و با عجله به سمت مقصدي راهي مي شوند و اين وسط فرصت ايستادن و توجه به اعمال و مقاصد ديگران را ندارند. و بنابراين مثل گاو در مغازه‌ي آنتيك فروشي رفتار مي‌كنند و به هم تنه مي‌زنند و از ميان آدم‌هايي كه مي‌خواهند با همكارشان دست بدهند رد مي‌شوند. كاملاً كيون لق بقيه!

*3
توي واگن بوي سالاد اولويه و عرق بدن و بوي دهان مي‌آيد...
توي سالن انتظار پاييني بوي فاضلاب مي‌آيد انگار كه كارگران در مسير حفر كانال مترو به مخزن فاضلاب شهري خورده باشند...
توي گيت خروجي بوي زباله و سبزي گنديده مي‌آيد...
به محل كارم مي‌رسم: تِي نظافتچي سالن، بوي سبزه‌ي ليچ انداخته و گنديده‌ي عيد مي‌دهد!
من و اينهمه خوشبختي؟
محاله! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر