+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم مهر 1390 ساعت 0:56 شماره پست: 266
- تو فكر چي هستي؟
يادم آمد توي آرايشگاه هم «ر» (از «ر» كه حرف ميزنم در واقع منظورم رئيس جديدم است در حوزهي آرايشگري. آرايشگاه هم مثل تمام كارهاي دستي ديگر، سلسله مراتب پيشرفت دارد) يكهو وسط كار، يكجا كه حواسم نبود و يك اشتباه كوچك كردم، بهم گفت كه: تو فكر چي هستي؟
گفتم: هيچي.
اصرار كرد كه نه و امكان ندارد و حتماً توي يك فكري هستي. از من نه و از او بله و بگو توي چه فكري هستي. گفت كه معمولاً اينطور به نظر ميرسد كه توي يك فكري هستي. قيافهات به شدت «درگير» و «در حال تفكر» نشان ميدهد! پرسيدم: يعني به نظر ميرسه توي فكر باشم معمولاً؟ گفت كه بله و دقيقاً همينطور است. تعجب كردم. راستش امروز هم با يك نفر ديگر مرا به نظرخواهي گذاشته بودند كه اين خودشيفته مثل فيلسوفها نميماند؟ مثل پروفسورها؟ انگار هميشه توي فكر است، نه؟
- مثل معلمها! قبلاً هم يكي اينو بهم گفته بود. اگه منظورتون جدي بودن قيافهامه...
- نه. مسأله جدي بودن نيست. انگار هميشه توي فكري...
اين ايدهي جمعي به شدت نظرم را جلب ميكند. بعد امشب كه گولي در حالي كه از شيشهي مترو بيرون را نگاه ميكنم بهم ميگويد: تو فكر چي هستي؟ چرا همش تو فكري؟... يكهو بيمقدمه قبل از هر جوابي در ميآيم (يعني يحتمل از فكر در ميآيم) و بهش ميگويم: يعني به نظر ميرسه من معمولاً توي فكر باشم؟ منظورم اينه كه قيافم يه طوريه كه اگه يكي ببينه فكر ميكنه همش تو فكرم؟
گولي اولش جا ميخورد كه توانسته با سوالش اينطور نظر مرا به مبحث جلب كند. بعدش كمي فكر ميكند و خيلي فهيم و عميق ميگويد: او...هو...م!
اوهوم ميگويم و اوهوم ميشنويد. شنيدن يك چنين اوهومي از زبان كسي كه ده سال است ميشناسيد، خيلي معناها ميتواند داشته باشد. يعني اگر «ر» با تمام بر و بچههاي آرايشگاه جمع ميشدند و رأي ميگرفتند كه آيا چنين است يا نه، من نظرشان را به چپم هم حساب نميكردم. اما گولي بگويد، يعني به طور حتم ده سال وقت داشته كه اين قضيه را كشف و تحليل كند و الكي نميگويد.
اينها به كنار يادم آمد كه قبلاً هم يك بار كه به عكس سياه و سفيد شش سالگيام نگاه ميكردم، به نظرم رسيده بود كه براي يك بچهي شش ساله بودن، زيادي قيافهام متفكر است. جوري كه توي همان عكس به نظر ميرسد كه گوشهي چشمهايم را كمي تنگ كردهام و طوري به دوربين زل زدهام و لبانم را باريك كردهام كه انگار توي فكر چيز خاصي هستم غير از عروسك و كفش نو و مداد رنگي و خالهبازي. يعني بچهها توي آن سن سرشان با كو.نشان ميسكال مياندازد. آنوقت بنده در آن سن عاشق هم شده بودم. بله! و تا ده سال بعدش هم عاشق همان بابا بودم و قصهها و قصهها و قصهها كه بماند براي يك وقت ديگر.
بنابراين پر بيراه هم نميگويند اين جماعت همكار.
م.ن: پر بيراه= كـ...شعر
م.ن2: م.ن= ميان نوشت
م.ن3: بازم توضيح ميخواين؟ ياد دوران دانشكده كلاس فارسي عمومي بخير كه يارو استاده خواس كلاس بذاره گفت گلستان سعدي رو معني نميكنم. هرجا هر كلمهاي مبهم بود و معنيشو نميدونستين بپرسين. يه كُردي پاشد پرسيد: درس معلم ار بود زمزمهي محبتي يعني چه؟ استاده لب به دندان گزيد. گريبان ز حيرت دريد. و كتاب گلستان رو كلاً معني كرد و به صورت ديكته خوند تا همه بنويسن!
طفلك دربارهي دانشجوي مملكت چي فكر كرده بود؟
م.ن4: و بنده دقيقاً از همون جلسه بود كه ديگه كلاس فارسي عمومي رو نرفتم تا آخر ترم. آخر ترمم يه چشمه از كراماتم واسه استاده رو كردم، خودش تا آخرشو خوند و نمرهي 18 بنده رو داد20.
آقا من به سرم زده توي ژانر وحشت داستان و فيلمنامه بنويسم. هركس قلم خوبي دارد و پايه هم هست اعلام آمادگي كند. ميخواهيم يك سري كار كارگاهي خلاقانه بنويسيم.
مدتهاست به فيلمهاي ترسناك علاقه دارم. عليالخصوص ترسناكهاي توهمي و روانشناختي. آنهايي كه فيلمنامههاي قوي و عميقي دارند و عمق اعصاب و خاطرات آدم را ميلرزانند. فيلمهايي مثل «حلقه»(Ring) و «ناخوانده» (Uninvited)
به نظرم غير از تكنيكهاي دستما.لي شده و كليشهاي ايجاد ترس، ژانر وحشت امكانات كشف نشدهي زيادي دارد كه ميشود با كار خلاقانه جمعي به آن دست پيدا كرد.
ميشود روي خوابها و ناخودآگاه كار كرد. ميشود يك صحنهي عادي و واقعي را به صورت ترسناك بازسازي كرد.
براي شروع امروز صبح توي مترو سعي كردم روي امكانات ترسناك جهان اطرافم و آدمهايي كه توي مترو ميديدم و فضاي خود مترو كار كنم.
مثلاً مردي كه بالاي سرم ايستاده بود و دستكش سفيد نخي دستش بود. دستكشي كه ميتوانست مشخصهي يك قاتل وسواسي باشد.
يا كفشهاي مردم. كفشهايي كه بعضيشان جان ميداد براي اينكه رد پايي از قاتل فراري به جا بگذارد يا صداي قدمهايشان كه نزديك ميشوند، شب مقتولي را تبديل به شبي ترسناك كند.
يا دسته كليدي كه قلاب كمر مردي كه كنارم نشسته بود آويزان بود. نوك تيز كليدها. ابزاري براي شكنجه. براي خراشيدن سطوح و ايجاد صدايي چندشناك. كليدهايي كه ميتوانند كليد اتاقها و انبارهاي ترسناك قديمي باشند. جاهايي كه تويشان كلي شيء خاك گرفتهي اسرارآميز توي كمدها و جعبهها چپاندهاند.
يا صداي سرد زني كه از بلندگوهاي داخل واگن پخش ميشد و نام هر ايستگاه و توضيحات كوتاهي دربارهي سوار و پياده شدن و تغيير خط ميداد.
ميخواهم دربارهي امكانات پنهان هر صحنهي ساده و واقعي، براي تبديل شدن به يك صحنهي ترسناك كار كنم.
خلاصه نويسندگان علاقمند و خلاق اعلام آمادگي كنند تا به طريقي كه متعاقباً اعلام ميشود دور هم جمع بشويم و كارگاهمان را راهاندازي كنيم.
پ.ن: كاملاً جدي است. شوخي نگيريد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر