شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۱

291: قرمز


آیا می دانستید هر آدمی یک رنگ جادویی دارد که در مقابل آن هیپنوتیزم می شود و اختیار از کف می دهد؟
رنگ من، قرمز است.
یا اینطوری: قرمز، رنگ من است.
این ربطی البته به پرسپولیسی بودنم ندارد. شاید هم دارد. چون که ما خانوادگی پرسپولیسی هستیم. کاملاً بی دلیل و بدون اینکه نام یک بازیکن پرسپولیسی پانزده سال گذشته به این طرف را هم بدانیم. اطلاعات فوتبالی مان در واقع از جام جهانی 1998 به این طرف آپدیت نشده است (بلی منظورم همان مسابقات معروف ایران-استرالیا و ایران –آمریکا است.).
من اما احتمالاً فقط به دلیل تأثیر روانی رنگ قرمز روی خودم هست که پرسپولیسی شده ام. البته زرینچه و حجازی را هم خیلی دوست داشتم چون یکپارچه آقا بودند و اصیل، اما این دلیل نمی شود که مثلاً استقلالی بشوم. این هم به دلیل رنگ آبی شان بود. وگرنه پدرکشتگی که باهاشان نداشتم.
ساعت هشت شب شوهرم را کشاندم بردم تا فروشگاه «تی تی» شعبه خیابان پیروزی. شوهرم البته می دانست که من به این آسانی ها شال بخر نیستم و شال خریدنم مناسک خاصی دارد، برای همین هم مقاومت نشان می داد که البته تأثیری نداشت و بالأخره به ناز و غمزه و جنگ و دعوا وادارش کردم همراهیم کند.
فروشنده ها را وادار کردم نصف شال های توی قفسه ها را بکشند بیرون و برایم باز کنند. یکی شان یک پسر جوانی بود که لهجه و قیافه ی دهاتی ای داشت و خیلی سعی کرده بود با لباس پوشیدن روی مد آن را مخفی کند، اما لهجه به این آسانی پنهان شدنی نیست. بعد این بابا فقط یاد گرفته بود شال را که روی میز باز می کند، چین اش بدهد و صاف نیندازد. فکر کرده بود می خواهم برای رومیزی ای لباسی چیزی پارچه بخرم لابد، وگرنه شال را تا روی سر نیندازی با این جنگولک بازی ها خودش را نشان نمی دهد. اصلاً یک آلرژی ای به این چین چین کردن اتوماتیک و تکراری شال روی میز پیدا کرده بودم که ترجیح دادم سراغ آن یکی فروشنده بروم که توضیحاتش هم کامل تر بود.
به نظرم نیم ساعت گذشت و تمام زن هایی که همراه من جلوی ویترین بودند، شال خریده و نخریده بالأخره رفتند اما من هنوز همان طور مستأصل و شرمنده به قفسه ها نگاه می کردم و فروشنده ها هم ازم ناامید شده بودند و دیگر زیاد برایم بازارگرمی نمی کردند.
تقصیر من چه بود. من شال خنک و گرمِ سنگین و حتی ولرم داشتم. با شروع این روزهای سرد می دانستم که شالی با این ویژگی ها می خواهم:
گرم و سبک (که موها را آشفته نکند) و لخت (که دور گردن کت و کلفت نایستد و جمع و جور باشد که راحت بتوان سر را به هر طرف گرداند) و با رنگ گرم (که بتوان با پالتوهای سفید و کرم و آجری و مشکی پوشیدش).
اما شال های تی تی نود درصدشان بیش از حد تزئینی و نازک بودند و ده درصد باقی مانده هم تنوع رنگ برای انتخاب نداشتند.
دست آخر یک قدم از ویترین جلوی فروشنده ها فاصله گرفتم و عقب رفتم و دست به سینه برای آخرین بار شال ها را نگاه کردم. می دانستم که اگر در این آخرین نگاه، شالی پیدا نشود که آنقدر شایسته و با لیاقت باشد که نگاهم را جذب کند، امشب شال نخواهم خرید...
بعد...
یک شال قرمز دیدم با راه راه های نازک سبز. یک رویش قرمز بود و یک رویش سبز. تضاد ابدی و زیبای قرمز و سبز. گرمای قرمز در زمستان. قدرتش. خلوصش.
خودش بود. چیزی که مرا قانع کرد. چیزی که بس بود. و تنها چیزی که برایم مهم است این بود که وقتی از در فروشگاه بیرون می رفتم خیلی خوشحال بودم و نیشم تا بناگوش باز بود و حس بچه ای را داشتم که لباس عید خریده.
هرچیزی که می خرم باید این حس را بهم بدهد. هر وسیله ای که اطرافم است. باید در نهایت از داشتنش بی نهایت خوشحال باشم و عاشقانه بغلش کنم... اگرنه بعد از مدتی از خودم دورش می کنم. من اینجوری ام. یک آدم مزخرف حسی.
یک بار با نامه های دوستان نه سالگی ام تا حالا (البته تا پیش از همه گیر شدن مبایل و اس ام اس و ایمیل و چت) یک دیوار اتاقم را کاغذ دیواری کردم. از اینجور فکرها زیاد دارم. مثلاً اینکه این نامه ها را اسکن کنم و در یک فایل فتوشاپی بچینم شان و ازشان یک پلات بزرگ بگیرم و بکوبم به دیوار اتاقم. نه. این هم پاسخگو نیست. باید خودشان باشند. باید بتوانم بهشان دست بکشم و لمس شان کنم. با کاغذها و خودکارها و رنگ های خودشان. پلات پاسخگو نیست. گفتم که. یک آدم مزخرف حسی ای هستم که نگو.
بعد امشب یک لحظه در اتاقم به خودم آمدم و دیدم که یک پلیور قرمز آتشی پوشیده ام و کمی آنطرف تر شال قرمزم روی پشتی پهن است که لکه ی آب رویش خشک شود و باز آنطرف تر کیف قرمزم و باز آنطرف تر توی کشوی پای تختم یک کفش قرمز تابستانی و... . اوووووووووووووه. بله. بله. بله. من یک عالمه لباس و وسیله ی قرمز دارم.
و بله... قرمز رنگ من است. نفرین من. ورد جادویی من. مکمل روح آشفته ی من.
و همین است که از حالا به بعد می خواهم در مقابل قرمز مقاومت نکنم. چون که بعضی آدم ها با نفرینی ابدی به سمت چیزی کشیده می شوند و بهتر است که خودشان بدانند و مقاومت الکی نکنند. اینطوری آدم هم راضی تر است و هم بیشتر بهش خوش می گذرد.
                                                                                                                          
پ.ن: چه کسی گفت مبلمان قرمز، در طولانی مدت چشم را اذیت می کند و خسته کننده می شود؟
پ.ن2: بزنم در و دیوار این وبلاگ را هم قرمز کنم؟ هان؟ بزنم؟




 

۶ نظر:

  1. تورو به امام زاده بیژن همین رنگ سفیده اینجا خوبه .جان هرچی که خودت فکر میکنی قرمز نکن لعنتی.
    مرض داره مگه که میخوای اعصاب منو بهم بریزی؟
    هان؟
    اح

    پاسخحذف
  2. قرمز: خوش قلب اما خودپرست
    اين رنگ مظهر شدت و زياده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداكاری و خشونت و خون و آتش. كسی كه به اين رنگ علاقه دارد هرگز نمي تواند در زندگی بی تفاوت باشد.

    اين گونه اشخاص تند و سركش و در عين حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شكست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.

    قضاوتهاي عجولانه و ناگهاني در مورد ديگران اغلب سبب از بين رفتن دوستي هايشان مي شود، با آن كه در عشق كاملاً فداكارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفكر و جويا شدن علت مي جنگند.

    دو عيب بزرگ خودپرستی و عدم كنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور كلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصيات متضادی هستند.

    پاسخحذف
  3. قرمز: خوش قلب اما خودپرست
    اين رنگ مظهر شدت و زياده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداكاری و خشونت و خون و آتش. كسی كه به اين رنگ علاقه دارد هرگز نمي تواند در زندگی بی تفاوت باشد.

    اين گونه اشخاص تند و سركش و در عين حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شكست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.

    قضاوتهاي عجولانه و ناگهاني در مورد ديگران اغلب سبب از بين رفتن دوستي هايشان مي شود، با آن كه در عشق كاملاً فداكارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفكر و جويا شدن علت مي جنگند.

    دو عيب بزرگ خودپرستی و عدم كنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور كلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصيات متضادی هستند.

    پاسخحذف
  4. سلام دوست من.موضوع تازه ای بود با عکس های قشنگ ودیدنی. با نوشته ات یادم آمد که من هم قرمز را دوست دارم و تی شرت هایم اکثرا قرمزند حتی ی بلوز نرم زمستانی هم دارم که خیلی دوستش دارم و مرتب این روزها تنم میکنم.ولی ریس جان می گویمت که راستش از قسمت "دهاتی و لهجه و..."اینها خیلی خوشم نیامد. بوی تهرانی بودن میداد!لهجه و قیافه و...واقعا دست ما نیست درست مثل پولدار بودن پدر که دست نوزاد نیست!البته میدانم که اینجا بیشتر شخصیت طرف فروشنده برایت مهم بود.
    باز هم مرسی از نوشته ات.

    پاسخحذف
  5. قرمز رنگ خوبیه.
    پس بگو کلا شنل‌قرمزی شدی.
    منم سخت خرید می‌کنم و وای به حالم اگه از چیزی تصویر ذهنی داشته باشم و بخوام دنبالش بگردم.

    پاسخحذف
  6. رنگ منهم قرمزه..بعدش سرخابی و بعدش سبز خوشرنگ!

    البته قرمز و مشکی با هم بی نظیر میشن.بنظر خودم بهم میاد..فقد هم نظر خودم مهمه..ادم و عالم بگن خوب شدی یا بد شدی قانع نمیشم مگر اینکه خودم راضی باشم از خودم.قیافه م .تیپم.خریدم و......خب چرا اینها رو واسه تو گفتم؟نمدونم..خیلی وقته حرف نزدم با کسی..یهویی شد :))

    :**

    پاسخحذف