س.ن: خدمت عموم مسلمین وب عرض کنم که بنده ملحدی هستم که سالی یک هفته (معلوم هم نیست کی) مستجاب الدعوه میشوم و صاحب کرامات بیشمار. خلاصه اینکه اسم بیاورم ظاهر میشود. نیت کنم انجام میشود. یاد کسی یا چیزی بیفتم، به طرفة العینی جلوی چشمم است. همین دیشب تا حالا سه چهار نمونهاش برایم پیش آمده. مثلاً دارم یک ترانهای را زمزمه میکنم یکهو یک وبلاگی را باز میکنم و میبینم اول متناش همان را آورده! یا گوشیام را برداشتم که به کسی اساماس بزنم گوشی توی دستم گفت: دینگ! و خود یارو اس داده بود!
از ما گفتن. الان کافی است نیت کنید، تا برآورده کنم.چند روز بیشتر وقت نداریدها! اولویت با اناث ملتزم به ولایت میباشد.
صبحی با صدای تلفن بیدار شدم. یک مردکی آنطرف خط میپرسید که ماشینلباسشویی چند کیلویی است؟ من چه میدانم؟اصلاً کدام ماشینلباسشویی؟ اینجا کجاست؟ تو کیهستی؟ من کیام؟ ساعت چنده؟ امروز چند شنبه است؟
کمی طول کشید تا حالیم بشود که قضیه مربوط به آگهی آن هفتهی مامان در روزنامهی همشهری است برای فروش ماشینلباسشویی قراضهاش؟ من نمیدانم کدام خری حاضر است این ماشینلباسشویی را بخرد؟ آخرش تلفن بابا را دادم و حوالهاش دادم به بابا که جوابش را بدهد. زنگ زدم به مامان و فهمیدم که سر صبحی اسبش را زین کرده و پا در رکاب انداخته به هوای خانهی مامان جانش که برود برایش حمالی کند و اصلاً یادش هم نیست که آگهی داده. بعد هم جلوی میز آرایش رفتم یک غلطی بکنم و چیزی را از کنار میز بردارم که پایم خورد توی پایهی میز و ناخنم شکست. همان موقع قبل از اینکه ناخن بدمصب را نگاه کنم ببینم چه به سرش آمده، به خودم گفتم: امروز قراره ریده بشه توی حالت...
میخواستم بروم آرایشگاه. خواهرم قرار بود بیاید که زنگ زدم و گفت عصر میآید. مامان هم که معلوم نبود کجاست و برادر کوچکه هم که شیفت کاری آتشنشانیاش بود و من تک و تنها توی خانه، با زنگ تلفن بیدار شدم.
قیدش را زدم و بیخیال آرایشگاه شدم. مامان هم که آمد باهاش دعوایم شد که به چه حقی بلند شده و رفته خانهی مادرش؟
من چه حقی داشتم که این را ازش بپرسم؟ قضیه مربوط به پسر-پرستی موروثی میشود. الأن برایتان میگویم:
مادربزرگ مادرم هر چه داشت را به پسرهایش بخشید و آن ارث ناچیزی را هم که به دخترش داده بود، دخترش (مادربزرگم) به برادرهایش بخشید که از مادره نگهداری کنند. برادر سومی با پول مادره و خواهرها و کمکهای بقیه یک خانه خرید که یک عمارت دو طبقه قدیمی یک طرف حیاطش بود و یک اتاق و آشپزخانه و توالت طرف دیگر حیاطش. اتاق آن طرف حیاط را دادند به عزیز (مادربزرگ مادرم) و پسره و زن و بچهاش هم توی عمارت طرف دیگر ساکن شدند و طبقهی بالا را هم دادند اجاره که: با پولش خرج مادر را میدهیم. خرج پرستار گرفتن؟ خرج دکتر و دوا؟ کدام خرج؟ هیچ پولی برایش خرج نکردند و اجاره را هم بالا کشیدند و ارث خواهرها را هم رویش. خالهی مامانم که الأن سی سال است تبعهی آمریکا شده، انگار شستاش خبردار شده بود قضیه به این راحتی نیست. از زرنگی آمریکاییاش استفاده کرده بود و دو دانگ خانه را به نام خودش زده بود که در صورت جفتکپرانی برادر دیوثاش، پایش را بیخ گلویش بگذارد و حالش را جا بیاورد. اما او هم دور بود و حریف برادره نشد... تا اینکه عزیز مرد.
اما قبلش پدربزرگم را که دامادش بود دق داد و کشت. از بس که مادربزرگم هر روز میکشید و میبردش به حمالی عزیز و شست و شوی وسایل و رخت و لباساش و حمام بردنش. انگار نه انگار که عروس و پسرش توی خانهاش نشستهاند. نمیگفتند مرده یا زنده. آخرش هم باید مادربزرگم میرفت و به دادش میرسید. حالا هم با پول آن مرحوم هر روز هر روز مسافرت ترکیه و این طرف و آن طرف تشریف دارند.
بعدش نوبت مادر من و مادربزرگم شد.قصه تکراری. شوهره زودتر میمیرد. زنه همهی اموال را به نام پسرها میکند. پسرها از زیر نگهداشتن مادره در میروند. دخترها مادر را تر و خشک میکنند و وقتی زمینگیر شد نوبتی ازش نگهداری میکنند تا بمیرد. بعد هم ارث چُسکیشان را با دست خودشان به برادرها میبخشند.
و بعد هم لابد نوبت من و مادرم است!
به این میگویند خریت موروثی. من نمیدانم این پسر پرستی کی میخواهد از خون و رگ و ریشهی ما بیرون برود؟ تا کی قرار است به پسرهایمان باج الکی بدهیم و دخترها را ناچیز و «بچهی مردم» و «عروس مردم»بدانیم و وقتی شوهرشان دادیم و از خانه بیرونشان کردیم، دیگر آنها را دختر خودمان ندانیم و مسئولیتشان را به دوش شوهرشان بیندازیم که: به ما چه؟ زنش است. هر چه به سرش آورد، به خودشان دوتا مربوط است؟
نمیدانم چه چیز یک زن را وادار میکند که بر علیه خودش اقدام کند و به همهی دشمنان و نیروهای ضد خودش کمک کند که پدرش را در بیاورند؟
مثلاً اینکه صبحی که من اینها را به مادرم میگفتم، او هم یکی نه و صدتا جوابم را میداد و اصلاً هم کم نمیآورد و هی یکی در میان به عرضا م میرساند که: به تو چه؟!
یا مثلاً وقتی به مادرم قصهی خریت مادربزرگ و مادرش را یادآوری میکنم و قصد دارم بهش حالی کنم به جای اینکه از ماتحت پسرهایش روزه باشد، بهتر است کمی هوای دخترهایش را داشته باشد تا روزگار پیری به دادش برسند، اصلاً حاضر نیست حتی به این موضوع فکر هم بکند. و خواهرم با وجود اینکه میداند که مدتهاست بیخودی دارد به شوهرش باج می دهد، و شوهرش را پررو کرده و تمام بار خانه و بچهداری را تنهایی به دوش میکشد، باز درِ گوشهایش را گرفته که دیگران بهش نگویند بهتر است یک تیپا به باسن شوهرش ببندد و وادارش کند که خودش را جمع کند و مسئولیت زندگیاش را قبول کند و روال حیوانی قبل را کنار بگذارد.
با این حساب زنها به خریت ابدی و ازلی مبتلا هستند. و نمیدانم این ژنتیک است یا یک ویروسی بوده که وارد خونشان شده. خوب اگر بگویند که«عشق مادری» یک خریت است، آدم میگوید که علم ثابت کرده که این یک هورمون در بدن مادر است که وقت تولد فرزند ترشح میشود و باعث میشود که تا آخر عمر، مادر حاضر باشد جانش را هم به خاطر بچهاش بدهد. دست خودش که نیست، مسأله هورمونی است. حتی یک بار یک برنامهای را در تلویزیون دیدم که یک بخش از مغز موشهای مادر را برداشته بودند و موشه دیگر حاضر به نگهداری و شیردادن بچههایش نشده بود.
آخ! کاش آن بخش از مغز ما زنها را هم برمیداشتند!
آخر این قانون انسانی قدیمی است که هرکسی را تحویل بگیری بیشتر بهت بی احترامی و بی محلی می کند و بیشتر ازت فرار می کند. تازه خود آن طرف هم تربیت نادرستی پیدا می کند و برای آینده اش بد است چون یک لوس بچه ننه ی بی مصرف می شود.
ببینم کسی برای حرف راست تره خرد میکند؟
به هرحال من زنی هستم که تر می زنم به هرچی ارث موروثی...آدم باید منافع خودش را در نظر بگیرد. حتی حیوانات هم با آن همه بیعقلی، هرگز این یک قانون طبیعی را فراموش نمیکنند.
آخ که نیچه راست گفته: انسان، حیوان بیمار است.
پس برای آمرزش فیلسوفان و تمام آدمهایی که دچار خریت موروثی نیستند، جمعاً: الفاتحة مع الصلوات!
ساعت ۱۱:٥٥ ب.ظ ; ۱۳۸٩/٥/۱۸
پيام هاي ديگران(51) لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر