چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

126: موسيقي روز باراني و حال داغاني


به من بگوييد وقتي سر پول با كسي كه ادعا مي‌كنيد دوستش داريد و  مي‌خواهيد در كنارش چهل پنجاه سال زندگي كنيد، همديگر را جر مي‌دهيد و  بعد گوشي را با شدت روي شاسي تلفن مي‌كوبيد و او هم ديگر نه زنگ مي‌زند و نه اس‌ام‌اس مي‌دهد، بعد يك ساعت حال بغض داريد و سرتان درد مي‌كند و چشم‌هاي ملتهب‌تان منتظر گريه است و بعد از مدتي دراز كشيدن روي تخت و هندزفري در گوش با تمام آهنگ‌ها گريه‌كرده‌ايد و حالا توي اين سرماي اتاق و در اين روز باراني كه از صبح آسمان اينطور گرفته و تاريك بوده، توي اين پاييز 89 كه خيلي‌ها را از دست داده‌ايد و خيلي تحقير شده‌ايد و خيلي درد كشيده‌ايد و از خيلي‌ها بدي ديده‌ايد و از همه چيز اين زندگي استفراغ‌تان گرفته... به من بگوييد شما باشيد هايده گوش مي‌كنيد يا شجريان يا ليدي گاگا؟
به جان خودم الأن بحثم ماجراي امشب من و گولي نيست... تمام زندگي‌ام را هم نمي‌خواهم وسط بكشم... موضوع ترانه‌ي «آلخاندرو»ي ليدي گاگا است و يك ترانه‌ي ديگري كه يك زن ديگر خوانده و من توي اين شب پاييزي سرد بارها به آن گوش كرده‌ام و بدون دانستن عنوان ترانه و نام خواننده و حتي معناي چيزهايي كه به انگليسي بلغور مي‌كند، به اندازه‌ي آب تمام درياها باهاش اشك ريخته‌ام و هق‌هق كرده‌ام.
چيزي كه درباره‌اش حرف مي‌زنم حال من و معناي ترانه و ترانه سرا و زبان ترانه و ژانر ترانه و دستگاه موسيقي‌اش و غيره نيست. من از ارزش محض موسيقي حرف مي‌زنم. چيزي كه بدون دانستن معنايش فقط به واسطه‌ي حسي كه موسيقي‌اش و لحن خواننده‌اش به من منتقل مي‌كند، با آن همذات‌پنداري مي‌كنم.
و آن چيز ديگر: حال و هواي موسيقي است كه ژانر به آدم منتقل مي‌كند. يعني شما نمي‌توانيد آن حسي را كه از موسيقي فولكولور مي‌گيريد از موسيقي رپ يا راك بگيريد. موسيقي اعتراض. خشم. درد. تنهايي.
من براي ترانه‌ي «رها» (اسمش همين بود؟) از همايون شجريان خيلي ارزش قائلم و از شنيدنش خسته نمي‌شوم. توي جاده‌ي شمال دوست دارم ها.يده گوش كنم. گاهي دار.يوش. گاهي فريـ.دون و فرهاد. اما راك... براي وقت‌هاي خرابي‌ام است.
آنوقت اين وسط يكي كه مي‌خواهم سر به تنش نباشد برايم اس مي‌زند كه امروز روز جهاني خاطره‌هاست. اولين خاطره‌اي كه از من داري چيست؟ اين را براي همه بفرست جواب‌هاي جالبي مي‌گيري!!!
تو با همه‌ برويد به درك. مرده‌شور ريخت همه‌ي خاطره‌ها را ببرد. اصلاً توي روح هرچي اس‌ام‌اس و گوشي مبايل...
I love you much to much...
c.santana
موسيقي محض. جنون. تراژدي و درد. تمام آنچه بايد دانسته شده باشد و از سر گذشته باشد. خاطره‌ها؟؟؟ خاطره‌ها يعني اين موسيقي بي‌كلام. يعني كارلوس سانتانا. يعني اريك كلاپتون. يعني ليدي گاگا يا هر زنيكه‌ي جـ...ه‌اي كه صداي زيبايي داشته باشد و لحن تأثير گذاري كه آدم را تكان بدهد.
گور باباي مرزهاي جغرافيايي.
گور باباي دين و اخلاقيات مزخرف‌مان.
به من چه كه اين زنيكه cher شغل قبلي‌اش چه بوده؟ من با ترانه‌ي piu che puoi مي‌ميرم. جان مي‌دهم براي درد و جنوني كه توي صداي نخراشيده‌اش هست. چيزي كه تمام تاريخ موسيقي سنتي ايراني به من نداده همين درد و جنون و اعتراض است. تمام موسيقي سنتي ما تجربه‌ي همين زندگي گه سنتي خودمان بوده: سر به زير و خاموش و محزون. بدون اينكه در پي دانستن چرايي اينهمه ظلم بوده باشيم يا حتي معناي زندگي‌اي را كه مي‌كنيم زير سوأل ببريم.
ولش كن. الأن حالم آنقدر خوب نيست كه با طرفداران موسيقي سنتي و ناسيوناليست‌ها كل‌كل كنم و جواب‌شان را بدهم.
هرچي بگوييد قبول. شما آنطوري حال كنيد ما اينطوري. همين مي‌شود كه توي خيابان كه باهاتان حرف مي‌زنم، حس مي‌كنم به زباني فضايي حرف مي‌زنيد و انگار از دو فرهنگ جداگانه‌ايم.
همين‌طوري‌هاست كه وقتي يك مرد ماز.وخيست برايم از عرفان و شهود حرف مي‌زند مثل منگول‌ها توي چشم‌هايش زل مي‌زنم و نمي‌فهمم دارد درباره‌ي چي حرف مي‌زند؟
 من نمي‌توانم سمت و سوهاي ضد و نقيض و گاه سنتي و گاه پست‌مدرن شماها را با هم جمع كنم. تيپ و قيافه و نحوه‌ي زندگي‌تان را قبول كنم يا خود جر دادن‌تان را سر موسيقي سنتي؟؟؟
تمام آنچه سعي دارم امشب گه‌مصب لعنتي بهتان بگويم اين است: من اگر زندگي‌ام اينطوري است، با خودم و دنيايم و سليقه‌ام و انتخاب مرد آينده‌ام (با او اعتقادات مشابهي داريم. مذهبي. سيـاسي. اجتماعي. شخصي) و حتي نحوه‌ي لباس پوشيدن و ترانه‌هايي كه گوش مي‌دهم با خودم يگانه و يكدستم. تمام حسي كه الساعه بر زندگي‌ام جريان دارد، توي همه‌چيزم به چشم مي‌خورد.
اما صادقانه بهتان بگويم كه خيلي از شماها نمي‌فهميد دقيقاً به چي اعتقاد داريد و فلسفه‌ي خيلي از اين چيزهايي كه استفاده مي‌كنيد از پايه و اساس با اعتقادات‌تان مغايرت دارد.
فقط بلديد تا كم مي‌آوريد بگوييد:‌ ازش خوشم مياد! انگار كه فكر كرده‌ايد قلب هستي، «خواسته و علائق شخص شما»ست. مثلاً خير سرتان مي‌خواهيد انسان‌گرا به نظر برسيد. اما حتي اين را هم تا تهش نرفته‌ايد و نمي‌دانيد واقعاً چيست.
شما مركز هستي نيستيد.
شما اشرف مخلوقات نيستيد.
شما هيچ گهي نيستيد.

پ.ن: جان مادرتان به اين سبك نوشتن من عادت كنيد. بيشتر اوقات ممكن است به نظرتان برسد كه دارم صرفاً از يك دغدغه يا ماجراي شخصي حرف مي‌زنم. اما مطرح كردن آن فقط دستاويزي براي مطرح كردن يك بحث كلي‌تر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر