نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم بهمن 1389 ساعت 22:7 شماره پست: 186
دستهايم بوي گند مواد فر را ميدهد. زير ناخنهايم. با دانههاي چيپس خلالي به دهانم ميآيد. با فنجان قهوه. با گوشي مبايلم كه كنار صورتم ميگذارم. با دستي كه موقع تماشاي فيلم زير چانهام گذاشتهام... در همه چيز هست اين بو. همهجا هست. بهش هم عادت نميكنم هيچ جور.
روي سطح قهوهام فوت ميكنم. دهانم را دايرهاي ميچرخانم و تمام سطح فنجان را فوت ميكنم كه هم بخورد و گرد كف مانندش ته نشين بشود. اين بار كمي تلختر گرفتهام. ميخواهم خودم را عادت بدهم به تلخي.
بقيهي فيلم ترسناك (paranormal entity) را بعد از صفر كردن گودرم ميگذارم كه ببينم. ريـدهام با اين طرز فيلم ديدنم. فيلم ترسناك قسطي. عين اين سريالهاي P.M.C. مسخره بازي است. حداقل بيست تا فيلم و پنج تا كتاب دم دست دارم كه وقت نگاه كردن بهشان را هم ندارم. آنوقت ملت گير ميدهند و قهر ميكنند كه چرا نرفتهام پست جديدشان را بخوانم.
قبض خط دايل آپم آمده 93.000 تومان. به جان خودم هر كس ماهي ده هزار تومان به حسابم بريزد، همهي آپهايش اعم از شعر و ور و سيـاسي و شخصي و اجتماعي و ورزشي را ميخوانم. اصلاً مريد تمام اعتقاداتش ميشوم. به جان خودم.
خدايياش شما كه حاضر نيستيد به اندازهي ده هزار تومان هزينه كنيد، (حالا وقتي را كه بايد بگذارم پاي خواندنتان به جهنم)، هي چه ميگوييد بيا ما را بخوان، بيا ما را بخوان؟ دوستي و مرام هم اين دوره هزينه دارد داداش. هزينهاش هم عجالتاً براي ما درآمده 93.000 تومان آنهم با اين بيكاري و بيدرآمدي. (هزينهي «آزادگي» و «بيقيدي» و «زير بار زور نرفتن» هم براي بنده به قيمت بيكاري و بيپولي درآمده). براي شما نميدانم هزينهي مرام و كلاس و دوستي و فرهنگ و اين چيزها ماهي چقدر در ميآيد.
در جهان سرمايهداري، همه چيزي قيمت و هزينه دارد. حتي سوژههاي فرهنگي و انتزاعي و اخلاقي و رواني. اصلاً اگر كسي بي هوا بگو.زد ميگيرند ميكنند توي بطري و رويش قيمت ميزنند. ميگوييد نه، امتحان كنيد.
همين ولـ.نتاين را نگاه كنيد. اولاً كه عشق شما به قالب جسم در ميآيد و فيزيكي ميشود و حتي رنگش ميكنند. يعني ميشود يك خرگوش يا خرس يا قلب و گل و شكلات و تمام چيزهاي مزخرف قرمز ديگر. بعد هم به اندازهي حجم و وزنش قيمت ميخورد. خرسهاي گنده گرانتر و خرسهاي كوچك ارزانتر. جعبههاي شكلات به ازاي ماركهايشان و اندازههايشان گرانتر و ارزانتر.
چند وقت پيش به گولي گير داده بودم كه چرا توي اين چند سال دوستيمان هرگز به من گل هديه نداده. الأن كه فكرش را ميكنم خندهام ميگيرد. گل؟ خرس عروسكي؟ قلب قرمز؟ كارت پستال اكليلي؟ واه واه واه واه! حالم به هم ميخورد.
حالا كارمان اين شده كه قبل از ولـ.نتاين و عيد و تولدها از هم بپرسيم: چي لازم داري؟ يا براي هم ليستي از چيزهاي مورد نيازمان كه قيمتش خيلي زياد نيست تهيه كنيم و فقط از توي آن ليست تصميم بگيريم كه چه چيز فعلاً در اولويت است.
مثلاً ليست من از اين قرار بود:
1. ساعت مچي.
(ساعتم از كار افتاد و هرچه هم باطرياش را عوض كردم هي ريـ.دمانتر شد. آخرش ديدم آفتابه خرج لحيم است. بيخيالش شدم. تنها ساعت مورد علاقهي زندگيم هم توي تاكسي از دستم باز شد و افتاد و گم شد.)
2. بوت ساقبلند نوك گرد.
(هرچي بوت نوك تيز داشتم يكهويي از مد افتاد و به تاريخ پيوست)
3. كفش كوه. (با اين كتانيهاي كف نازك بدون عاج نميشود از سنگ و صخره و سر بالايي بالا رفت.)
4. كيف كولهي اسپرت.
5. قبض مبايل.
6. قبض تلفن دايلآپ.
7. اينترنت پرسرعت.
اما درست همين روزهاي قبل از ولنتاين بود كه قبضهايم بر سرم خراب شدند و بيكاري و بيپولي مزيد بر علت شد و ديدم در حال حاضر هيچچيزي به اندازهي مهر «دريافت شد» روي يك قبض نكبتي، برايم رمانتيك و قلب قلبي و اكليلي نيست و عمق احساسات طرفم را بهم ثابت نميكند.
خلاصه اينطوري است كه وقتي يك رابطه به اندازهي كافي طولاني ميشود، كادوها اندك اندك بر.هنه از قلب و لاو و سورپرايز و جعبه و چـ.س رمانتيك بازي ميشوند و به واقعيت و نيازهاي اوليه بيشتر نزديك ميشوند.
اما ابتكار جديد ديجيتالي گولي اين بوده كه به جاي اينكه پول را در يك پاكت ملخي (ازاين پاكتهاي دراز سفيد اداري) بگذارد و تقديمم كند، برود پول را كارت به كارت كند و قبض پرداختي را سوراخ كند و ازش يك ربان قرمزي چيزي رد كند و پاپيون كند دور يك جعبه شكلات تلخ پارميدا يا باراكا و بهم هديه كند. مخصوصاً كه تبحر عجيبي در پاپيونهاي چند مرحلهاي دارد كه هنوز به من ياد نداده و همين ديشب رگ شانهام گرفت از بس كه در حال حرف زدن تلفني با خودش، هي پاپيون صاحب مرده را باز كردم و دوباره بستم و در اين راستا از تمام اعضا و جوارح و حتي شصت پايم هم استفاده كردم و نشد و آخرش يك چيز قزمـ.يتي در آمد.
فيلمه يك چيز مزخرفي بود بر اساس واقعيت. از اين ها كه يك روحي توي يك خانهاي هست و زرتي ميزند همه را ميكشد و تمام. بدون هيچ توضيحي. آقاي كارگردان يك سوال تكنيكي: شما به روح اعتقاد داري؟
توي فنجان قهوه هم چيزي تشخيص ندادم. يعني خداييش اگر آن حجم قهوهاي ماسيده بر كف فنجان را قرار بود به چيزي تشبيه كنم، فقط ميشد: گـ.ه. اين هم از سرنوشت ما.
________________________________________
پ.ن: آقا من يك ماه است درخواست اينترنت پرسرعت شاتل دادهام و خطوط مخابرات منطقهمان گويي پر است و محل سگم نميگذارند. چه كنم؟
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم بهمن 1389 ساعت 21:31 شماره پست: 187
در آرايشگاه:
متـيـن دو حنجره (به قول برادرم: متيـن گـه حنجره!) با صداي خراشيدهاش از بن جگر داد ميزند:
... من اون آقات و گافييييييييييييييدم
من اون فردات و گافيييييييييييييييييدم
اگه دنياي تو اينه
من اون دنيات و گافييييييييييييييييدم...
اس ام اس ميآيد: گودر هم فيـلـتر شد.
گوشي را پرت ميكنم روي ميز و خودم را روي پشتي صندلي ول ميكنم...
ميگويم:
شيوا صداشو زياد كن... تا آخرش...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر