پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

164: آدم‌هاي تنهاي ترسناك

 نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین 1390 ساعت 0:15 شماره پست: 202

آدم‌ها يك جوري تنها هستند، يك جور فجيعي در واقع، كه آدم مي‌ترسد و رم مي‌كند ازشان.
توي گودر. توي چت. توي كامنتداني وبلاگ... توي نت كلاً. يا حتي توي عالم واقعي. توي همين كوچه و خيابان و اتوبوس‌ها.
شما فكر مي‌كنيد من از آن دسته آدم‌هايي هستم كه اگر بهم بگوييد سلام نمي‌دانم چطور بايد جواب بدهم و آنوقت اينطوري توي نت مانور مي‌دهم كه هر كسي نداند فكر مي‌كند آخر روابط عمومي هستم؟
شما فكر مي‌كنيد من از تنهايي عالم واقعي به اينجا فرار كرده‌ام كه دوست و آشنا پيدا كنم؟ برعكس. من اينجا پي تنهايي و انزوا آمده بودم...
آن‌هايي كه مرا توي دانشگاه مي‌شناختند مي‌دانستند كه يك خداحافظي ناقابل من از دوست و آشنا براي خروج از در دانشگاه، يك ساعت كامل طول مي‌كشيد از بس در هر قدم بايد مي‌ايستادم و با يكي خوش و بش مي‌كردم و به خداوند بزرگ مي‌سپردمش. از همه‌ي رشته‌ها و همه‌ي پايه‌ها (حتي دكترا) دوست و رفيق داشتم. بابت اين مسأله به خودم افتخار نمي‌كنم و حتي شرمنده‌ و پشيمانم، ولي توي دانشگاه آدم سرشناس و شلوغي بودم. البته انصاف هم كه بدهيم در سال‌هاي 79 تا 83 مي‌شد توي دانشگاه‌ها يك «دختر شلوغ» بود و سر سه ماه دچار كميته انضباطي و پرونده‌سازي نشد. آن سال‌ها مي‌شد به جاهاي سفت شا.شيد.
وقتي به راحتي هر رابطه و دوستي وبلاگي‌ام به چت و تلفن منجر مي‌شود، از خودم بيزار مي‌شوم كه نمي‌توانم آدم يبسي باشم و حيطه‌هايم را با آدم‌ها حفظ كنم و ازشان دور بمانم.
اما اينجا نت است و آدم‌ها توي نت همين‌جوري‌ها هستند. و تازه كلي هم دروغ مي‌گويند كه من نمي‌گويم و خيلي كارهاي ديگر هم مي‌كنند كه در عالم واقعيت شجاعتش را ندارند، كه من نمي‌كنم. و فحش مي‌دهند چونكه در واقعيت آدم‌هاي مؤدبي هستند و من حتي در واقعيت آدم مؤدبي نيستم... نه. من بابت اين چيزها از خودم خجالت نمي‌كشم. هر چه بوده‌ام و هستم و نشان مي‌دهم عيناً خودم است. تصوير كامل خودم.
و اما اگر قضيه فقط يك نقطه ضعف تكنيكي در رابطه با نت بود، ميشد نت‌بازي را مدتي ترك كرد و آدم شد. مي‌شد گودر نكرد. مي‌شد همه را آن‌فالو كرد. مي‌شد زد دهان هرچه لينك است را سر.ويس كرد. ميشد اد ليست مسنجر را خالي كرد. همه را ايگنور كرد حتي. مي‌شد ريـ.د بر همه عالم و... نهايتاً دوباره آدميزاد شد. يعني به قول گولي اينترنت را ترك كرد... ولي مشكلي كه من درباره‌اش حرف مي‌زنم (يادآوري: تنهايي خوفناك آدم‌ها) فقط مربوط به نت نمي‌شود. و تازگي من همه‌جا با اين مسأله مواجهم.
توي اتوبوس كنار زني سي پنج تا چهل ساله مي‌نشينم كه گويا پايش مشكلي دارد و از چوب زيربغل استفاده مي‌كند. تيپ متوسط. قد كوتاه. سنتي. به نسبت چاق. از نوع زنان كارمند متوسط الحال.
درست سر پنج دقيقه (از شصت دقيقه‌ي مسيرم) سر حرف باز مي‌شود. مسلماً‌ گناه از من است. ولي هنوز نفهميده‌ام چطور اين اتفاق ميفتد. باور كنيد دارم خودم را تحليل مي‌كنم. حتي تا لبخند‌هاي نامحسوس و مدل نگاه‌هايم و تأييد و تكذيب‌هايم به آدم‌ها را... ولي نمي‌توانم كشف كنم آن چيست كه در بدو هر رابطه‌اي بين و من ديگران، موجب صميمي شدن زيادي‌شان مي‌شود. خلاصه يكهو مي‌بينم كه زنك تمام زندگي و شغل و بدبختي‌هايش را برايم تعريف كرده و به ايستگاهش رسيده و دارد پياده مي‌شود... و اينطرف چه به جا گذاشته: آدمي هاج و واج و مانده زير تل خاكستر اينهمه درددل.
آدم‌ها اينطوري خودشان را به من تزريق مي‌كنند. و من ديگر مي‌ترسم اين روزها از تمام آدم‌هايي كه مي‌بينم. عين تله‌هاي انفجاري هستند. بهشان لبخند بزني تركيده‌اند توي صورتت و پخش شده‌اند روي در و ديوار اوقات گـ.ه مرغي يك روزت.
توي اتوبوس‌ها آنقدر خودم را به خواب زده‌ام كه تازگي شوخي شوخي به حركت وسايط نقليه شرطي شده‌ام و توي هر نوع وسيله‌ي نقليه‌اي خوابم مي‌برد. خيلي پيش مي‌آيد كه ايستگاه‌ها را جا مي‌مانم و بايد برگردم.
گاهي فكر مي‌كنم من هميشه بيماري «صرف‌افعال» داشته‌ام. هميشه. و يك جور سندروم پنهان بوده كه گاهي عود مي‌كرده و ديگر خيلي خيلي صرف‌افعالي مي‌شده‌ام و هي احساس همذات‌پنداري با همه‌جور مخلوقي مي‌كرده‌ام.
گاهي مي‌گويم آدم بايد سرش به كار خودش باشد. آدم باشد. يك جوري باشد كه همه برايش قيافه بگيرند و كسي جرأت نكند كه برايش لب تر كند از بدبختي‌هايش. آدم بايد از همان اولش تفلون باشد و بيخودي خودش را قاطي افكار و اذهان بيمار ديگران نكند. نبايد كه اين بچه‌هاي جغله بيايند هي عاشق و شيفته‌ي نوشتنت بشوند و بعدش كه دو روز باهات چت كردند و حرف زدند، در بيايند هرچه از دهانشان در آمد بارت كنند كه: تو فقط يك دختر معمولي بودي، نه بيشتر!
من نه تحويل و تحسين و نوشابه باز كردن‌شان را مي‌خواهم و نه فحش و فضيحت و انتقادات بعدش را. اصلاً‌ از حالا به بعد مي‌خواهم آدم عني بشوم. حالا ببينيد.
________________________________________
پ.ن: سعي‌ام را كه مي‌توانم بكنم. نمي‌توانم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر