چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۰

166: كافكا گودر نمي‌خواند

نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم فروردین 1390 ساعت 1:15 شماره پست: 204
اين روزها خيلي وقت پاي خواندن پست‌هاي گودري ديگران مي‌گذارم. يعني گودر اينطوري آدم را معتاد مي‌كند.
امشب دنبال يك پست تايپ شده قبلي توي پوشه‌ي شخصي‌ام مي‌گشتم براي وبلاگ. هيچكدام پست‌هايم به حال و هواي الانم شباهت نداشت. معمولاً وقتي خسته‌ام و چيز جديدي ننوشته‌ام اين كار را مي‌كنم تا فقط آدم منظمي بوده باشم و چشم كسي به در وبلاگم نخشكد.
حالم خراب است.
حالم خراب است.
حالم خراب است.
آنقدر حالم خراب است كه دوست زنگ مي‌زند كه از مسافرتش برايم بگويد و من گريه مي‌كنم اين‌طرف. آنهم با صداي هق هقي كه به غش غش خنده شبيه است و دوست احتمالاً‌ نمي‌تواند تشخيص بدهد و فكر مي‌كند كه دارم مي‌خندم.
آنقدر داغانم كه با دوست از مرگ حرف مي‌زنيم. فكر كن بعد ده سال دوستي به جايي برسي كه ساعت يك شب بنشيني تلفني با يك پسر درباره‌ي مرگ حرف بزني و گريه كني و او هم فكر كند كه داري مي‌خندي.
مي‌گويم: «ببين گودر زيادي كامل و بي نقصه. يعني تو دقيقاً اونايي رو كه مي‌خواي و سليقه‌شون رو مي‌پسندي فالو مي‌كني. و اون آدما هم عين خودت فكر مي‌كنن و مطالبي رو كه خودشون و تو دوست دارين «شر» مي‌كنن. بعدش يه جوري مي‌شه كه مي‌بيني يه شب به گودر سر نزدي و شب بعد چهارصد تا آيتم جلوت باز شده، يكي از يكي هيجان انگيز‌تر و خلاقانه‌تر و خنده‌دارتر و تأمل‌برانگيزتر. مي‌گي اينو نخونم...؟ از خير اون بگذرم...؟ نمي‌شه. مي‌فهمي؟ بعدش خودتو در حالي پيدا مي‌كني كه قوز كردي پشت كامپيوتر و داري يه عالمه حرف خوب و درست حسابي و حكيمانه رو روانه‌ي مغزت مي‌كني. خب مي‌تركه مغزت. اگرم يهو همه رو با هم «مارك از ريد» كني و به عنوان «خوانده شده» حذفشون كني، آب از آب تكون نخورده. يعني تو امشب رو نادان و نفهم و جاهل توي رختخواب نرفتي و نصف عمرت هم بر فنا نشده كه آيتم‌هاي شر شده‌ي فلاني رو به تخـ.مت حساب كردي و نخوندي.
حالا اينو تعميم بده به كل زندگيت. كل كتاباي نوبل گرفته. كل ترجمه‌هاي خوب. كل زبان‌هايي كه مي‌شه رفت و ياد گرفت. كل تجربه‌هاي نكرده. كل موزيك‌هاي گوش نداده. كل وبلاگ‌هاي نخونده. كل غذاهاي نخورده. و كل چيز‌هايي كه بدون ديدن و شنيدن‌شون احساس حماقت مي‌كني، ولي راستي راستي هيچ فكر كردي كه آيا اينهمه وقت داشتي كه همه‌شون رو تجربه كني؟ آيا به دنيا اومدي كه «ماشين هضم ديتاهاي خوب و مفيد» بشي؟»
بله. همين‌ها را بهش مي‌گويم. و درباره‌ي مرگ بهش مي‌گويم. كه زندگي‌ام شده آن آدامس ريلكسي كه از بس جويدمش بي‌مزه شده و حالا دهانم كف كرده و ديگر بايد تفش كنم بيرون وگرنه عق مي‌زنم.
صبح روي صندلي‌هاي انتظار ايستگاه وليعصر مترو فكر مي‌كنم آدم‌ها دو دسته‌اند:
1-    آن‌هايي كه وانمود مي‌كنند ديرشان شده و درهاي قطار كه باز مي‌شود به سمت پله‌هاي برقي حمله مي‌كنند.
2-    آن‌هايي كه خيلي آرام و بي‌حوصله از بين حمله‌كنندگان خود را به نيمكت‌هاي انتظار مي‌رسانند و پنج دقيقه بعد كه سالن و پله‌ها خالي شد، بلند مي‌شوند و به سمت خروجي راه مي‌افتند.
آدم‌هاي زندگي من، تمام آدماي زندگيم، همه‌جا هميشه همين دو دسته بوده‌اند. و هميشه به انگيزه و انرژي و حس رقابت و مبارزه‌طلبي گروه اول غبطه‌خورده‌ام.
چون: من جزء گروه دوم هستم.
دارم كتاب «كافكا در كرانه» را از هاروكي موراكامي مي‌خوانم. يك جا پسرك پانزده ساله از كتابدار كه پشت فرمان ماشين، سونات شوبرت گوش مي‌دهد مي‌پرسد كه دليل علاقه‌اش به اين سونات ناقص و ملال‌آور چيست. و كتابدار جواب مي‌دهد:
«يك نقص هنري، آگاهي‌ات را برمي‌انگيزد و هشيار نگهت مي دارد... به محدوده‌هاي توان انسان پي مي‌برم و در مي‌يابم كه نوع خاصي از كمال فقط از راه انباشت نامحدود نقص تحقق مي‌يابد... مردم خيلي زود از چيزهايي كه ملال آور نيست خسته مي‌شوند، اما نه از چيز‌هايي كه در اصل ملال آورند...»
بلافاصله دفتر يادداشت كوچكم را از كيفم در مي‌آوردم و اين قسمت را نوت برمي‌دارم.
خودش است. تمام چيزي كه من مدت‌هاست درباره‌ي سبك وبلاگ‌نويسي‌ام  فهميده‌ام. ناقص. ملال‌آور. و در عين حال دوست‌داشتني و ادامه‌دادني. نوع خاصي از كمال كه فقط از راه انباشت نامحدود نقص تحقق مي‌يابد.
يك عالمه جمله‌ي نبوغ‌آميز و حسابي توي گودر خوانده‌ام. يك عالمه وبلاگ خوب و كامل و بي‌نقص مي‌شناسم كه هر پست‌شان انگار براي شركت در يك مسابقه‌ي ادبي نوشته شده. يك عالمه آدم هيجان‌انگيزتر و خلاق‌تر از خودم مي‌شناسم... و با اينهمه حتي خودم هم حوصله‌ي خواندشان را ندارم ديگر. به زودي آدم را خسته مي‌كنند. چونكه زيادي كامل و بي‌نقص هستند و مثل يك غذاي خيلي چرب و سنگين، اشتهاي ذهن را كور مي‌كنند.
مي‌خواهم گودر را به طور جدي ترك كنم. آنجا خيلي حرف‌هاي كامل و مبسوط و فلسفي و بامعنا مي‌زنند، اما زندگي يك چيز ناقص و محدود و مسخره و بي‌معناست... چيزي كه بايد تفش كرد بيرون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر